بهشت تو آسمان است
جمال ميرصادقي
«اينها چي ان تو آسمون برقبرق ميزنن و يه هو ميافتن و خاموش ميشن؟»
«شهابهاي آسموني ان مادر.»
«چرا خاموش ميشن؟»
«نورشون تموم ميشه ديگه.»
«اِ... اِ..يكي ديگه نورش تموم شد. كجا ميرن؟»
«دوباره ميرن تو آسمون.»
«بابا بزرگ ميگه بهشت تو آسمونه و جهنم تو زمين.»
«هرچه بابا بزرگ ميگه درسته.»
«ميگفت آدمهاي بد ميرن تو جهنم، آدمهاي خوب ميرن تو آسمون.»
«آره. آدمهاي بد جاشون تو جهنمه.»
«مسعود ميگفت باباش آدم بديه. آخه يه زن ديگه روآورده تو خونه شون.»
«كار بدي كرده مادر.»
«باباش ميره جهنم؟»
«آره مادر، ميره جهنم.»
«ميگفت مامانش شبها گريه ميكنه.»
«زن بيچاره.»
«عمه مولود هم اون شب كه اومده بود خونه ما، گريه ميكرد، محمود خان هم يه زنآورده خونهشون؟»
«نه ماد ر، حالش خوب نبود.»
«من اگه بابا جون يه زن بياره خونهمون، باهاش قهر قهر ميكنم.»
«تو پسر خوب مني.»
«ميزنم زن رو از خونهمون ميندازم بيرون.»
«كار خوبي ميكني.»
«بابام نيومده؟»
«امشب دير ميآد.»
«نون قندي برام ميآره؟»
«آره، برات ميآره.»
«فردا كه بيدار شم، با چايي ميخورمش.»
«حالا بخواب مادر، خواب تو چشات نره.»