باز هم آنتن راديو
مهرداد احمدي شيخاني
وقتي اواخر دهه 40 شمسي به تهران آمدم، براي اولينبار درشكه ديدم كه مسافران را در شهر جابهجا ميكرد. در خرمشهر و آبادان كه محل زندگي من بود، چنين چيزي ديده نميشد، شايد به دليل اقتصاد تجاري خرمشهر و اقتصاد نفتي آبادان و حضور چندين دههاي اتباع خارجي در اين دو شهر كه خيلي زودتر از پايتخت صور مدرن زندگي در آنجا عمومي شده بود. در هر صورت ديدن درشكه و مردمي كه با آن در شهر تردد ميكردند برايم جالب بود. بعدها خواندم كه اولين اتومبيل در زمان مظفرالدين شاه از فرانسه به ايران وارد شد. البته قبل از آن گويا انگليسيها در مناطق جنوبي به خصوص در بوشهر و تنگستان از اتومبيل استفاده ميكردند ولي از آنجايي كه مالكش ايراني نبوده، آن را اولين اتومبيل واردشده به ايران نميدانند. اتومبيل كه آمد، بعد از مدتي مشكل سوخت پيدا كرد و بعدتر رانندهاش از ايران رفت و اتومبيل در گوشهاي از كاخ گلستان ماند و خاك خورد تا اينكه به مرور پاي اتومبيل به ايران باز شد و عاقبت هم اولين تصادف و كشته سانحه رانندگي رخ داد و جناب درويشخان كه موسيقي ايراني بسيار به او مديون است و سيم چهارم را به ساز سهتار اضافه كرد، در تصادف اتومبيل با درشكهاي كه او سوار بود كشته شد. ورود اتومبيل به ايران به مرور و طي چندين دهه همهگير شد و مناسباتش هم خواهي نخواهي پذيرفته شد و درشكه و درشكهسواري نيز به خاطرهها رفت. فقط مانده است در بعضي مناطق شهري كه به جهت جنبه توريستي، هنوز ميتوان درشكهسواري كرد. اين طبيعت زندگي است كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، صور زندگي متحول ميشود و يك چيزهايي كه زماني نبوده، جايگزين آنچه ميشود كه هر روز ميبينيم و يك وقت متوجه ميشويم آنچه كه ديدنش و حضورش برايمان عادي بود، ديگر وجود ندارد و فقط بايد در خاطراتمان جستوجويش كنيم. يكي از آشناترينش رسانهها هستند. يادم هست و حتما همنسلان من هم به ياد دارند كه زماني، دو شبكه تلويزيوني در كشور وجود داشت كه برنامههايشان از حدود ساعت 5 عصر شروع ميشد و به زور تا ساعت 12 شب ادامه پيدا ميكرد و از 12 شب تا فردا 5 عصر فقط ميشد در صفحه تلويزيون برفك ديد. البته براي امثال ما كه در شهرهاي مرزي زندگي ميكرديم اين امكان بود كه آنتن تلويزيون را بچرخانيم و يكي، دو شبكه كشورهاي همسايه را هم ببينيم كه اگر هواي شرجي ياري ميكرد اين شبكهها به 4 يا 5 تا ميرسيد و تمام. بعد در دهه 80 ميلادي قرن گذشته بود كه يواش يواش زمزمه آنتن ماهواره و شبكههاي ماهوارهاي داغ شد و كمكم بشقابهاي دريافت امواج ماهواره روي پشتبامها ظاهر شد و بگير و ببندهايش كه پيش از آن در زمان رضا شاه براي آنتن راديو و بعدها براي دستگاه ويديو تجربه كرده بوديم كه همه گذشت. وجه مشترك تمام اينها يك چيز بود، جريان يك سويه و انفعال مخاطب. در همه اينها مخاطب مينشست و توليدات ديگران را ميديد بيآنكه خودش سهمي در توليد و نشر آن داشته باشد. نهايتا فقط ميتوانست از بين همه اينها انتخاب كند كه كدام را ببيند و نه چيزي ديگر. اما وقتي اينترنت گسترش يافت و بعد هم با آمدن گوشيهاي هوشمند، همهچيز به ناگهان منفجر شد، مخاطب منفعل سابق، خود تبديل به توليدكننده محتوا شد و اينترنت، مجال اين را فراهم كرد كه هركس بتواند تبديل به يك رسانه شود. اين اتفاق سبب شده كه رسانههاي پيشين در همه جاي جهان، نه با رقيبي شناختهشده از جنس خود كه با ميليونها رقيب ريز و درشت در گوشه گوشه جهان روبهرو شوند كه به هيچ صراط مستقيم و حتي كج وكولهاي راه نميبردند. من نميدانم رسانههاي مابقي جهان در مقابل اين ميليونها رقيب چه روشي را در پيش گرفتهاند ولي در كشورمان تا اينجاي كار روش اينگونه بوده كه رسانه ملي اين رقباي تازهنفس را ناديده گرفته و گويي اصلا چنين چيزي وجود ندارد و هنوز در دوران دو شبكه تلويزيوني هستيم و مخاطب، منتظر است كي ساعت 5 عصر شود و ساعت 12 هم ميرود سر بر بالين ميگذارد. راه ديگر هم همين است كه مثلا در ماجراي دو فيلم منتشره اخير گفتهاند فيلمبردار و منتشركنندهاش را دستگير ميكنند. نميدانم آيا اين بزرگواران خبر دارند كه داشتن آنتن راديو هم يك موقعي جرم بود يا خير؟