• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4778 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۰ آبان

تيشه فرهاد

جواد ماهر

84 صفحه روزنامه را بين دانش‌آموزان پخش كردم. اينجا مدرسه‌ها پابرجاست. روزنامه‌ها را ورق ورق و به صفحه‌هاي چهارتايي تقسيم كردم و وسط حياط ايستادم و زنگ تفريح صدا زدم:«روزنامه فرهنگي، اجتماعي، ورزشي، علمي.» دانش‌آموزان يكي‌يكي آمدند و روزنامه گرفتند. 21 نفر روزنامه گرفتند و كنار حياط مشغول مطالعه شدند. يك نفر گفت:«بيشتر بدهيد مي‌خواهم پهن كنم كف ماشين.» به او هم روزنامه دادم. گفتم:«اول بخوان بعد پهن كن.» من روزنامه‌ها را با دست تميز تقسيم مي‌كنم و از دانش‌آموزان مي‌خواهم روزنامه را دست به دست نكنند و پيش خودشان نگه دارند تا چشم كرونا  دربيايد.
فرهاد 3 ساله‌مان تيشه‌اي دارد كه با آن زمين را مي‌كند. حالا تيشه‌اش گم شده. همسرم مي‌گويد: «تيشه  فرهاد كو؟»  من مي‌گويم:«ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد/ شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد.» فرهاد نگاهم مي‌كند و سر درنمي‌آورد. مي‌رود و از صندوق عقب ماشين يك «كفچه بجا» برمي‌دارد و زمين را مي‌كند. اگر كفچه هم گم شود بايد بگوييم: «ديشب صداي كفچه از بيستون نيامد...»
توي كلاس يازدهم كامپيوتر با چهار تا دانش‌آموزم صحبت اهميت نوشتن شد. گفتند: ما نوشتن دوست نداريم. گفتم: گاهي از نوشتن گريزي نيست. كاغذ بين‌شان پخش كردم و خواستم نامه‌اي به مدير مدرسه بنويسند و دليل نيامدن‌شان به مدرسه را توضيح دهند. يكي‌شان از گرفتن كاغذ خودداري كرد. گفت:«از نوشتن متنزي هستم.» گفتم:«چي هستي؟» گفت: «مُتِ‌مُتِ. بدمان مي‌آيد، آقا.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون