باد گرم، سلانهسلانه از پنجرهها داخل ميشد و از جمعيت ميگذشت
فوتبال و زندگي
پيام بهاري
از آخرين روز دور گروهي مسابقات جام جهاني 90، تيمهاي فوتبال برزيل و اسكاتلند به مصاف هم ميروند. بازي در ورزشگاه دل آلپي شهر تورين برگزار ميشود. برزيل در نيمه اول، در چپ تصوير قرار دارد و اسكاتلند در راست تصوير ديده ميشود. ياران سلسائو براي صدرنشيني به اين برد احتياج دارند. تلويزيون كوچك خانه، رنگ به رخساره نداشت، اما صدايش را روي سرش گرفته بود. آن شب اين صدا فقط متعلق به خانه آقاي موسوي نبود. اگر در كوچه پس كوچههاي منجيل قدم بزنيم، صداي فوتبال را به وضوح ميشنويم. البته گرماي شب، در و پنجرهها را باز كرده بود و فريادهاي گزارشگر، رساتر از حد معمول بود. خانواده موسوي، امشب نفرات هميشگي نبودند. مهدي فرزند بزرگ و صغري تهتغاري خانه، بچههاي فاميل را دور هم جمع كرده بودند. آقا و خانم موسوي به پشتبام پناه بردند تا در پشهبند، دور از شلوغي به راحتي بخوابند. هر چند با اين سر و صداها مگر ميشد؟ ناصر، شيرين، قاسم، اكرم، جعفر، فائزه، صاحب، محمدعلي و خاتون مهمانهاي خانه بودند. پسران، جلوي تلويزيون را پاتوق كرده بودند و دختران در پستوي خانه راجع به پسران محل، غيبت ميكردند. البته شيرين استثنا بود. او علاقه فراواني به فوتبال داشت و با هيجان بازي را با پسران دنبال ميكرد. بازيكنان اصلي تيم فوتبال برزيل: كاركا، برانكو، آلِمائو، تافارل، دونگا... مهدي: صغري پس اين تخمهها چي شد؟ بدو شروع شد. شيرين: صدا بيشتر نميشه؟ ناصر: تي جان قوربان، عمو و زن عمو بالا خوابيدن. رعايت كنيد. مهدي: من امشب معافيت گرفتم، نگران نباشيد. سر و صداي بچهها با شروع بازي شدت گرفت. آنقدر زياد بود كه حيواناتي كه بيدليل امشب احساس خوش صدايي ميكردند، صدايشان به گوش كسي نميرسيد. بازيكنان اسكاتلند: جيم ليتون، ديويد مكفرسون، استوارت مكال، روي ايتكن... صغري، ظرف تخمه را در يك دست داشت و با دست ديگرش هندوانه را حمل ميكرد. روسري گُل گُلي با دامن زردش، او را منحصر بهفرد كرده بود. صغري: قاسم، بيا اينها را از من بگير. جعفر با چاقو به جان هندوانه زبان بسته افتاد و او را از وسط به دو نيم تقسيم كرد. صغري با كمك فائزه، آذوقه را جمع كردند و به پستو بردند. صداي قهقه دختران نو بلوغ با صداي هيجان فوتبال در هم آميخت. آقا و خانم موسوي مدام پهلوبهپهلو ميشدند و از اين قيامت، خواب بر چشم نداشتند. خانم: آقا فكر ميكنم جونوري تو حياط افتاده، سگ و غازها امشب بيقرارن. آقا: بخواب زن. بذار براي فردا، بخواب. جني شدي. برزيل امسال با تركيبي محافظهكارانه پا به زمين گذاشته. تافارال پاس ميده به آلمائو. جالبه مولر بازي رو از نيمكت ذخيرهها نگاه ميكنه. چقدر خوبه اين كاركا. محمدعلي و خاتون كمسنوسالهاي فاميل زاويهاي از اطاق را اجاره كرده بودند و با هم بازي ميكردند. محمدعلي: خانم شام چي شد؟ خاتون ديگ پر از خالي را هم زد و با اخم و بادي كه در غبغب انداخت گفت: تازه سر شبِ آقا. باقلا قاتق بايد جا بيفته. باد گرم، آخرين تلاشهايش را براي گرم كردن هوا ميكرد. سلانه سلانه از پنجرهها داخل ميشد و از جمعيت ميگذشت. صاحب: مهدي پنكه نداريد. مهدي غرق فوتبال بود. بدون اينكه رويش را از تصوير برگرداند با صدايي بمتر از خودش گفت: آخر خرداد چه به پنكه! مواجب الكي به كسي نميدم. حرف عموته. صاحب: برادرها جون به جونشون كني خسيس هستند. صغري به پذيرايي آمد. صغري: از تخمه چيزي موند؟ مهدي سر چرخاند و اخم كرد تا صغري گره روسري را كه شل شده بود، دوباره محكم كند. صغري، مثل آويزهاي درخت حياطشان سرخ شد. شيرين: برزيل چرا مثل هميشه جذاب و پرگل بازي نميكنه؟ جعفر: برزيل شد تيم؟ فقط آلمان. كلمات آخر را بلند فرياد زد. مهدي: تو از فوتبال چي ميدوني آخه ري؟ ناصر: اول ايتاليا بعد برزيل. يك موقعيت خطرناك براي برزيل اما گل نميشه. يكدفعه، تخمهها و ميوهها به هوا پرتاب شدند و چند نفري به آسمان پريدند و از گل نشدن اين موقعيت فرياد زدند. آقاي موسوي با لگد به پشت بام زد. اين كارش مثل لكوموتيوران، ترمز بچهها را كشيد و همه ساكت شدند و بعد از مدتي همه خنديدند. شيرين با صدايي آرام گفت: مولر كجاست؟ بعد از چند دقيقه، شلوغيها دوباره از سر گرفته شد. محمدعلي شام را خورد و با دست، لب و لوچه كثيف نشدهاش را پاك كرد و گفت: آفرين خانم. چه غذايي چه زيتوني. دختران همچنان در پستو، با خنده و شادي از آرزوهايشان سخن ميگفتند. شور و شوق موج ميزد و زندگي در جريان بود. ناگهان قيامت شد. درختان به حركت در آمدند. پرندگان پا به مهاجرت ناخواسته گذاشتند. حيوانات صدايشان را در گلوهايشان رها كرده بودند. همهچيز در حال تكان خوردن و ريختن بود. آسمان رنگ باخت. باد گرم ايستاد و خيره و حيرت زده نظارهگر شد. صداي ترس از كوچه و پسكوچهها شنيده ميشد. زمين پيري زودرس گرفته بود و تركهاي عظيم، روي صورتش نهان شده بود. خانهها گويي بخواهند به همديگر اداي احترام كنند، براي هم خم و راست ميشدند. آقا و خانم موسوي به زمين سقوط كردند و به راحتي به خواب رفتند. حالا شايد محمدعلي و خاتون در دنيايي ديگر، غذاي واقعي براي هم طبخ كنند و صغري، شايد در جايي ديگر، جواني زيبارو ببيند. مهدي در زندگي ديگر، شايد، در استاديوم بازي تيم محبوبش برزيل را از نزديك تماشا كند. شايد، شايد و شايد. ولي شيرين و بقيه از خانه فرار كردند و زنده ماندند. شايد اگر در خانه خوابيده بودند ديگر نميتوانستند جام جهاني بعدي را ببينند. يك شوت براي برزيل. چه شوتي ميزنه آلمائو. دخالت كاركا و مولر تعويضي گل ميزنه. گل. گل. گل براي برزيل.