• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4782 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۵ آبان

نگاهي به مجموعه داستان «باغ‌هاي شني» اثر حميد‌رضا نجفي

خيال ِكسي را لب باغچه گذاشته‌اند

مرضيه جعفري

 

 

 «اگر قرار است چيزي را از ديد كسي پنهان كنيد، آن را مستقيم جلوي چشمانش بگذاريد.» نجفي اين قانون نانوشته را خوب مي‌داند و آن را در داستانش پياده مي‌كند. نويسنده در خلال پيش ‌بردن روايت داستان، پيش چشم ما دارد به شخصيت اول داستانش ديكته مي‌گويد. به ‌قدري آشكار به او الفبا مي‌آموزد كه ما از فرط آشكاري، متوجه عمل نويسنده نمي‌شويم. اوايل داستان بيشتر با كلمات روبه‌رو هستيم اما كم‌كم كه رجب كلمات را بهتر مي‌شناسد با اصطلاحات و كلمات تركيبي بيشتري مواجه مي‌شويم و سطح نگارش داستان، پا‌به‌پاي سطح سواد رجب حصاركي ارتقا پيدا مي‌كند. نويسنده فقط با كلمات بازي نمي‌كند بلكه هنرمندانه به آنها عشق مي‌ورزد. عبارات هم‌قافيه و اصطلاحات و تكيه‌كلام‌هاي زيادي در راستاي افزايش بار هنري داستان ديده مي‌شود كه به توليد متني چند لايه منجر مي‌شود. نجفي بازي دوگانه‌اي با خواننده و رجب در پيش گرفته است. علاوه بر شكل ظاهري كلمات، آگاهانه با توجه به معناي چندگانه، آنها را انتخاب مي‌كند تا هر جا هر معنايي كه لازم است دريافت شود و اگر معناي سطح ثانويه هم دريافت نشد به روايت اصلي ماجرا لطمه‌اي وارد نشود. زبان آهنگين است و فرم و محتوا به ‌قدري در هم تنيده‌اند كه هريك بدون ديگري ناقص به نظر مي‌رسند. حلقه اتصال اين ساختار و ايده رجب است كه با زاويه ديد اول شخص داستان را روايت مي‌كند. نويسنده با كلمات و جملات داستانش عشق‌بازي مي‌كند. پيرنگ داستان واضح و بي‌ابهام است و لحن و زبان و شخصيت و فضاسازي چنان در كنار هم ماهرانه چيده شده‌اند كه چيزي به جز لذت بردن از يك داستان براي خواننده باقي نمي‌ماند. همچنين بيشتر داستان‌هاي اين مجموعه در فضاي زندان يا مرتبط با آن، بعد يا قبل از زندان، روايت مي‌شوند. 
نويسنده علاوه بر توجه ويژه به زبان داستان تاكيد زيادي بر لحن داشته است. اين توجه علاوه بر نحوه روايت داستان توسط شخصيت اصلي در ديالوگ‌ها به ‌وضوح مشهود است. نويسنده سطح زبان شخصيت‌هاي داستانش را كاملا ساخته و پرداخته كرده است. اين نكته نه فقط در اين داستان بلكه در تك‌تك داستان‌هاي اين مجموعه به چشم مي‌خورد. «باغ‌هاي شني» جزو معدود مجموعه داستان‌هايي است كه هيچ‌كدام از ديالوگ‌ها شبيه هم نيستند و هر شخصيتي براي خود زبان منحصر به فرد خود را دارد. نجفي براي هر شخصيت، دايره واژگان مرتبط به ساحت آن شخصيت را ساخته است. در اين داستان و در كل كتاب هر كسي براي زبان خود حريمي دارد. 
«وكيل بند! بي‌نماز! بي‌سواد! آدم‌تر از تو نبود؟» رجب مسوول بند است و فارغ از سواد و مذهب آنجا را اداره مي‌كند. مثل فيلم «گمشده در آفريقا» كه نه سياه‌پوست دارد، نه شير و پلنگ و جنگل‌هاي انبوه، فقط گمشده‌اي در آفريقا دارد. تنها دغدغه‌اش سوسنبر است كه به او سر نمي‌زند. مي‌خواهد در نامه برايش از روزهاي خوش گذشته بنويسد. براي نوشتن يك نامه خصوصي بدون اينكه مجبور باشد نامه‌اش را براي كسي ديگر ديكته كند تا بنويسد درگير يادگيري سين و شين و بقيه الفبا مي‌شود. نجفي بين سوسنبر و زن فيلم رشته‌هاي ارتباطي برقرار مي‌كند و نشانه‌هاي پايان‌بندي را مثل يك پازل گام‌به‌گام در داستان مي‌چيند. زن، شوهرش را به قتل رسانده و به جست‌وجوي دوستي است كه او را برادر مي‌خواند. نويسنده مي‌خواهد رجب را متوجه فاجعه كند اما او فيلم را نمي‌فهمد. رجب مثل همه، چيزي را كه جلوي چشمش  باشد  نمي‌بيند.
رجب، كسي است كه يك بند را با تمام دردسرهاي تمام‌نشدني آن به ‌راحتي مي‌چرخاند، اما از عهده نوشتن اسم پر دندانه همسرش بر‌نمي‌آيد و اين دقيقا بدين معناست كه زندان را با نظم و ترتيب تحت كنترل در‌آورده است اما از كنترل زندگي شخصي خودش عاجز مانده و در زندان شخصي زندگي‌اش گرفتار  است.
پايان‌بندي درخشان است. رجب كتاب و دفترهايش را كه دروازه ورود به دنياي بزرگ‌تري بود «آشغال» مي‌نامد. قتلي اتفاق افتاده است:«خيال كسي را لب باغچه گذاشته‌اند و سر بريده‌اند.» او با كنار گذاشتن ذوق يادگيري و نوشتن براي سوسنبر، همه اميد و آرزوهايش را كنار مي‌گذارد. بعد از اينكه دستور سوزاندن همه دفتر و كتاب‌ها را مي‌دهد بر لب تخت دولت مي‌نشيند. همان دولتي كه ابتداي روايت بي‌صبرانه منتظر برآمدن آن است. «كو تا افتادن آفتاب به تخت دولت!» مي‌داند دستور داده دروازه آينده‌اش را بسوزانند. بغضي در گلو دارد كه نمي‌تواند بي‌خيال دردهايش شود. «به پشت افتادم روي تخت  دولت. حالش را نداشتم بروم بالا سر جاي خودم. اما عيب نداشت. خيالي نبود. هيچ خيالي نبود!...» رجب داستان به دولت و خوشي پشت كرده و مي‌داند كه ديگر به جايگاه بالا و ارزش قبلي خودش برنمي‌گردد. بين «بالا» و «خيال» رابطه‌اي خطي جاري است كه رجب از آن آگاه نبود؛ اكنون مي‌داند رشد كردن و بالا رفتن بستگي مستقيمي به رويا داشتن دارد و خيال از سواد بزرگ‌تر است. نجفي نه فقط الفبا بلكه حساب را هم به رجب مي‌آموزد. رجب با تسلي ‌دادن به خود پايين ‌ماندن را مي‌پذيرد. پشت تمام اين خيال‌ها، اميدهايي است كه به خاموشي سپرده مي‌شوند و اين خاموشي با صداي بلندگو به اطلاع همه مي‌رسد:«از اين لحظه اعلام خاموشي ميشه...» 
به جز داستان «گم ‌شده در آفريقا» تمام داستان‌هاي ديگر اين مجموعه در فضاي زندان يا خارج از آن ولي كاملا مرتبط با زندان مي‌گذرد. تك‌تك شخصيت‌هاي داستان‌هاي مجموعه زبان منحصر‌به‌فرد خود را دارا هستند و اين ايجاد تمايز در ديالوگ‌ها يكي از درخشان‌ترين ويژگي‌هاي اين كتاب است. با نگاهي كلي به كتاب متوجه مي‌شويم كه توجه به زبان از دغدغه‌هاي نجفي بوده است. كتاب «باغ‌هاي شني» اولين ‌بار در سال 84 و در 126 صفحه توسط انتشارات نيلوفر منتشر شد. اين كتاب اولين مجموعه داستان حميدرضا نجفي، نويسنده و مترجم ايراني از شاگردان هوشنگ گلشيري مورد توجه منتقدين قرار گرفت و جايزه ادبي «بنياد گلشيري» را در ششمين دوره اين جايزه به خود اختصاص داد. اين كتاب همچنين جايزه «منتقدين و نويسندگان مطبوعات» را براي نجفي به ارمغان آورد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون