ياوري از اركان فوتبال ايران
ايشان ساليان درازي در بالاترين سطح فوتبال كشور بازي كرد. در تيم ارتش هم بود. ايشان در پايان دوران بازيگري خيلي زود به مربيگري وارد شدند و تا پايان دوران حضورشان روي نيمكت تبديل به يكي از نادر مربياني شدند كه در تمام ردههاي سني تيم ملي به عنوان سرمربي فعاليت كردند؛ سرمربي تيم ملي بزرگسالان و اميد و جوانان. يادم ميآيد ايشان تيم ملي را در مسابقات مقدماتي جام ملتهاي آسيا ۱۹۸۴ هدايت كرد و صدرنشين گروه شد. ايشان كارنامه پرباري داشتند و اين اواخر به دليل بالا رفتن سن كار فوتبال نميكردند. محمود خان از بزرگان فوتبال اصفهان بودند. اصفهان در مقاطعي كه مربوط به دوران اوج سپاهان و ذوبآهن ميشود پايتخت فوتبال ايران بود. اين شهر بزرگان زيادي چه در رده بازيكن چه در رده مربي دارد. آقاي ياوري براي همه اينها حالت مرشد و مراد داشت. شاگردان زيادي را تربيت كرد. جامعه اصفهان هم براي ايشان به عنوان بزرگتر فوقالعاده احترام قائل بودند. مربيان زيادي هم توانستند از قبل ايشان كار كنند. مجموع خدمات مرحوم ياوري به فوتبال ايران قابل ستايش است. عشقي كه ايشان به فوتبال داشت جالب بود. محمود خان در خيلي از باشگاههاي ايراني كار كرد. يادم ميآيد يكبار با سپاهان رفتيم در همدان با پاس اين شهر بازي كنيم. ايشان آن زمان مربي پاس همدان بود. آن موقع با سرماي سخت همدان مواجه شديم. ما يك مسابقه داديم و برگشتيم. اما من با خودم ميگفتم چه عشقي پشت سر اين مرد هست كه در اين سرما و شرايط سخت تمريني بالاي سر تيم ايستاده و صبح و بعدازظهر كار ميكند. مرگ محمود ياوري مرگ تلخي است. محمود ياوري از چهرههاي شاخص فوتبال ايران بود. چند روز پيش تصور ميكردم بعد از ترخيص از بيمارستان حال ايشان رو به بهبودي رفته. چند روز پيش با يكي از مربيان اصفهان صحبت داشتم. حال ايشان را جويا شدم. گفتند بهتر است و پسر ايشان بابك خان ياوري هم آنجا هست و كمك ميكند. گفتم خدا را شكر كه حالشان رو به بهبودي است. البته خودم در ايام بيماري چندينبار تماس گرفتم ولي تلفن ايشان خاموش بود. اين هم گويا دستور پزشك بود. به هر حال ايشان بايد استراحت مطلق ميكرد و از آن طرف دوستداران ايشان تماس ميگرفتند براي احوالپرسي. من واقعا از خبر شنيدن درگذشت ايشان متاثر شدم. گرچه همه آدمها بايد روزي بروند و اين يك واقعيت اجتنابناپذير است اما رفتن آمهايي مثل محمود ياوري مقداري سختتر و تلختر است. آدم نميتواند با ادبيات هميشگي و كليشههاي تكراري خودش را آرام كند و اصطلاحي كه من قبولش ندارم را به كار ببرد و بگويد مرگ حق است. اگر مرگ حق است پس زندگي چه ميشود؟ زندگي حق نيست؟ آقاي ياوري ۸۱ سال عمر كردند و ميتوان گفت عمر به كمال و پرباري داشتند ولي باز هم ميشد چند سال ديگر باشند و نسل جوان ما از تجربيات ايشان استفاده كند. طبيعي است كه وقتي انساني از دنيا ميرود ما در مورد مكارم اخلاقي و خصوصيات مثبتش صحبت ميكنيم. اين سنت خوبي بين ما ايرانيان است. آقاي ياوري هم در دوران فوتبالي خودشان كاميابيها و ناكاميهايي داشتند. طبيعي هم هست. كدام مربي هميشه برنده به خانه رفته؟ اما ايشان فارغ از برد و باختها يكي از اركان فوتبال ايران در دهههاي مختلف بودند. من در يك كلاس مربيگري هم با ايشان بودم. ايشان بزرگتر از ما بودند و جنبه هدايتگري براي ما داشتند. اينجا جا دارد به يك مساله ديگر هم اشاره كنم. چند روز پيش يكي ديگر از قديميهاي فوتبال از دنيا رفت؛ آقاي جمشيد وطندوست. فكر ميكنم اكثريت جامعه ايران حتي اسم ايشان هم به گوششان نخورده بود. كسي كه در نيروي هوايي و تيم ارتش ايران بازي كرده بود. در دوران خودش خدماتي به فوتبال كشور كرد. ميخواهم بگويم گرد فراموشي بد است. البته خوشبختانه اين مساله براي آقاي ياوري به اين شكل نبود. حرفم اين است كه قبل از اينكه فرجام از راه برسد آيا نميشود تجليلي از قديميها كرد؟ نميشود آنها را به نسل جديد معرفي كنند؟ آنها هم در دوران خودشان زحمت كشيدند و تلاش كردند و فوتبال را زنده نگه داشتند. خيليهاي آنها در لباس مربي و بازيكن به تيم ملي كمك كردند. به هر حال قانون زندگي اين است كه هر كس ميآيد يك روز ميرود. به قول خيام دنيا كاروانسرايي است كه آدمها از يك در ميآيند و از در ديگر ميروند. اما در همين فاصله آمدن و رفتن بايد كساني كه زمام امور را در دست دارند توجه داشته باشند. گاهي حالي بپرسند يا كاري بكنند. پيشكسوتان اكثرا سنشان بالاست و از نظر روحي بايد بتوانند با بيماريهاي دوران كهنسالي كنار بيايند. تنها چيزي كه در انتها ميتوانم بگويم تسليت عميق من به جامعه فوتبال است؛ به خانواده مرحوم ياوري، به جامعه فوتبال اصفهان كه مربيان بزرگي تربيت كرده. همچنين تاثر عميق خودم از رفتن آقاي ياوري عزيز را ابراز ميكنم. اين اتفاق بدي بود كه در اين آبان ماه سخت و سنگين و دردناك رخ داد. در انتها توصيهاي دارم كه ميخواهم بگويم. دلم ميخواهد همه كتابي به اسم «كهنسالي» يا «سالخوردگي» به نويسندگي سيمون دوبوار را بخوانند تا ببينند آدمهاي سالخورده چه نيازهايي دارند و چهجوري هستند. بيشتر نيازهاي يك آدم سالخورده عاطفي و روحي است و با يك تلفن دلش شاد ميشود. اميدوارم سفر ايشان براي ما كه بازمانديم درس عبرتي باشد و شرايط بهگونهاي برود كه عزيزاني كه در دهههاي مختلف زحمت كشيدند مورد توجه قرار بگيرند.