روشنفكري ديني و دكتر فيرحي
علي صارميان
با خود فكر ميكنم اگر پيامبر(ص) و علي(ع) عمرشان به دنيا بود و در تاريخ جلو ميآمدند حاكميت اسلام چه شكلي بود؟ علي(ع) همان زمان هزار سال جلوتر بود. اكر امكان دنياي آزاد را به او ميدادند، اگر حيات فكري جامعهاش و تمدن بشر و امكانات دنيا با او بود چگونه تمدني ميساخت. درگذشت دكتر داود فيرحي فرصت بازخواني انديشه او را يادآور ميشود. او با نقد روشنفكراني چون دكتر سروش و مجتهد شبستري و مصطفي ملكيان كه اخلاق را در برابر فقه قرار ميدهند معتقد بود كه فقه ميتواند عرف را وارد اداره زندگي كند و بنيادي براي حقوق مدرن باشد. فقه توان نقد سنت و دفاع از تجدد را دارد. فقه تنها دانش عملي ماست كه ميتواند تكنيكهاي زندگي را يا مستقيما توليد يعني «قواعد مدني» يا مقدماتش را فراهم كند يعني پايهاي براي حقوق اساسي، مدني و شهروندي باشد. او به تجربه تاييد مشروطه توسط فقها اشاره ميكرد كه توانستند به مشروطه، ضمانت ديني دهند، از اينرو اگر قسمتهاي ديگر دين را نقد و اصلاح كنيد ولي به حوزه فقه توجهي نكنيد، همه نوگراييها متوقف ميشود. به باور او، فقه به عنوان يك دانش، امكانات بسياري دارد كه سنت آن سالها اقتدارگرا شكل گرفته است؛ حال اگر براي اصلاح مشكلات اين سنت فقاهتي، به اصل فقه هجوم بياوريم، دچار خطا شدهايم. اگر هر دانشي با يك نقد جدي مواجه نباشد، به تدريج فسيل و دچار تصلب ميشود. دانشهاي ديني و حوزوي عمدتا به زاويهگزيني ميل دارند و اگر به حال خود رها شوند، مسجد تبديل به خانقاه شده و دين مسووليتهاي اجتماعي- سياسي خود را از دست ميدهد. روشنفكري ديني، اين تذكر را ميدهد كه وظيفه دين، توجه به امر اجتماعي به معناي عام آن است. مسلمان نميتواند از فقه جدا شود. تضادي كه روشنفكري ديني بين فقه و اخلاق ايجاد كرده، هر دو را از كار مياندازد؛ وقتي فقه را با شمشير اخلاق ميزنيد، قسمت مولد فقه را كه پايههايي براي قواعد مدني است، شل ميكنيد. با اخلاق نميتوان هيچ جامعهاي را اداره كرد، چون اخلاق ضمانت اجرايي ندارد. انديشه دكتر فيرحي حول محور نوگرايي در فقه ميگشت . غربال گزارههاي ديني كار بسيار مهمي است كه روشنفكري ديني انجام ميدهد. روشنفكري ديني، نقد دوسويه سنت و تجدد است و نه شيفتگي به سنت دارد و نه شيفتگي به تجدد و غلتيدن به تمام معنا در هر يك از اين دو محور را اشتباه ميداند. بدين ترتيب او ضرورت يك تفكر پلساز بين دستگاه فقه و روشنفكري را گوشزد ميكرد. بايد اذعان كرد كه بهرغم نقدهاي دكتر فيرحي به دكتر شريعتي و روشنفكران سوسياليست، گزاره ذهني او نقد روشنفكران غيرديني و البته اخلاقي بود. مولويگرايان و اخلاقگرايان از فقه به عنوان ساختار ساز قانون در جامعه پس از مشروطه و دولت مدرن غفلت كردند و البته رنجي كه در تكفيرشان توسط فقهاي سنتي تحمل كردند، در اين رهاسازي بيتاثير نبود، لذا يا فقه را به هيچ گرفتند يا به آن دشنام دادند. گزينه جانشيني آنها روشنفكري بود كه دينش فارغ از فقه بود. اينكه چگونه ميتوان دين را جدا از تعليمات فقهياش نگريست و حقوق را چگونه ميتوان از جامعه ديني بدون فقه و پژوهش در احكام و روزآمد كردن استخراج كرد، روشنفكري بعد از شريعتي را دچار بيمسووليتي بهلولواري كرد كه زايش انديشه را ناخودآگاه و عملي فاقد مسووليت ميدانست كه منشاش همان كتمانهاي شبيه بهلول بود كه من مسوول ادراك خواننده و شنونده نيستم و اين نظر به من الهام شد. اين حالات شاعرانه و مشرب اخلاق مستقل از دين باعث شد كه روشنفكري غيرديني، در پوستين روشنفكري ديني جا خوش كند و البته تنها تفاوتش، ريش و تسبيح روشنفكر ما با حوزه برون ديني شود وگرنه آن روشنفكر ديني كه به جاي نقد و روزآمد كردن دين، با عقل تطبيقي ديني كه 1400 سال تسلط، زاويه با آموزههاي نو ايجاد ميكرد، به ستيز برميخاست و توان گفتوگو و نقد سنت ديني را جز با جواب تكفير از اهل فقه، پاسخي نيافت.
بازگشت به فقه نوين و پيوندش با روشنفكري، دغدغه فيرحي بود . از اينرو تجدد به اندازه سنت مورد نقد قرار ميگرفت. نهال روشنفكري ديني اگرچه نتوانست توسط نامآوران بعد از شريعتي، ملافاتي بين دينداري و روشنفكري برپا كند، اما بيشك يكي از نهادهاي آينده پژوهشگراني چون فيرحي خواهد بود كه فقه را 14 قرن روزآمد كند تا توان جوابگويي جامعه ديني و متجدد را بيابد.