۱۸۹۲: تورين آزمايشگاه دانشكده پزشكي قانوني
در اوج سرماي ماه ژانويه تنها دو نفر در آزمايشگاه دانشگاه تورين ماندهاند. «جزاره لومبروزو»جرمشناس، استاد دانشگاه و متخصص پزشكي قانوني پنجاه و هفت ساله به همراه همكار و شوهر دختر بزرگش «گوليلمو فررو» كه در آن زمان بيست و دو ساله است و بعدها پژوهشگر تاريخ و رمان نويس برجستهاي ميشود و بيوقفه رمانهاي تاريخي مينويسد تا اينكه سالها بعد، پسر سيسالهاش كه نمايشنامهنويس بود و ميرفت تا شهرتي براي خودش دست و پا كند ميميرد و پدر تاريخ نگارش را در اندوهي عظيم فرو ميبرد.
چزاره لومبروزو از يك سال قبل فكر نوشتن كتابي درباره زنان مجرم را با شاگرد جوان خود «گوليلمو» مطرح ميكند و كمتر از يك سال بعد اين دو با هم همكار و فاميل ميشوند و اكنون منتظر رسيدن جسد زن قاتلي هستند كه سوار بر درشكهاي از شهرباني تورين به طرف آزمايشگاه آنها ميآيد. در ۱۸۷۶ لومبروزو كتابي تحت عنوان «مرد مجرم» منتشر كرد و طي آن مدعي شد جمجمه، آناتومي و چهره مرداني كه مرتكب جرم ميشوند داراي وحدتهاي انكارناپذيري است كه در ميان شهروندان عادي كمتر پيدا ميشود. لومبروزو به محض انتشار آن كتاب با نقدهايي مواجه شد و حتي عدهاي حاصل تحقيق طولاني او را كه از مسير انجام آزمايش روي هزاران زنداني و صدها جسد ميگذشت، تولد گونهاي «شبهعلم» ميدانستند كه استحقاق ورود به دنياي پژوهشهاي آكادميك را ندارد. اما اينبار او مشغول انجام آزمايشات خطيرتري بود. لومبروزو از ۱۸۷۱ مدير آسايشگاه ديوانگان «پسارو» بود و به سبب اين شغل دسترسي آسودهاي به جمعيت زناني داشت كه از طريق تكرار الگوهاي زندگي مجرمانه و محروميت اقتصادي به آنچه ديوانگي خوانده ميشد رسيده بودند، اما براي پزشك و محقق شناخته شدهاي مثل او هم، آزمايش روي اجساد زنان، آن هم زنان روسپي، زنداني و محكوم به اعدام، كار راحتي نبود. نه فقط به خاطر اولياي دم آنها - كه بسياري از زناني كه لومبروزو و همكارش آزمايشات خود را روي آنها انجام دادند كس و كار مشخصي نداشتند و نه فقط بابت قوانين و باورهاي عرفي كه كالبدشكافي زنان را دشوارتر ميكرد، بلكه به اين دليل كه لومبروزو اولين پژوهشگري بود كه مساله وقوع جرم توسط زنان را شايسته كندوكاو و پژوهش دانسته بود. وقتي او و داماد جوانش گوليلمو، جسد زني را كه به تازگي اعدام شده بود از مامورين ميگرفتند تا به تخت تشريح ببرند، زنان ايتاليايي تنها در ايالت توسكاني حق راي يافته بودند و تا 60 سال بعد حق سراسري شركت در انتخابات به آنها اعطا نشد.زنان ايتاليايي همچنين حق خريد رسمي املاك را نداشتند و تازه 10 سال بعد قانوني وضع شد كه ساعت كار زنان كارگر ايتاليايي را به 12 ساعت در روز محدود ميكرد، در حالي كه برخي زنان در كارخانههاي شمال ايتاليا تا روزي 18 ساعت كار ميكردند. اولين استاد دانشگاه زن ايتاليايي 15 سال بعد تدريس خود را آغاز كرد و در آن زمان هيچ پژوهش آكادميك در رابطه با هيچ يك از مسائل زيستي، اجتماعي و حقوقي زنان كه منجر به ثبت نظريهاي شده باشد انجام نشده بود.
۱۹۳۸: لندن: ما ميخواهيم نه شبيه يك ماشين يا قاطر، بلكه مثل يك انسان با ما رفتار كنند
بيست و شش هزار راننده اتوبوس لندني، نيمه شب اول ماه مي۱۹۳۷، پنج هزار اتوبوس را در مركز لندن پارك كردند تا به اعتصابي بپيوندند كه از يك هفته قبل چندين شهر بريتانيا را فلج كرده بود.صبح روز دوم پليس لندن براي متفرق كردن نزديك به صد هزار راننده اتوبوس كه از شهرهاي مختلف خود را به پايتخت رسانده بودند، به خشونت متوسل شد. بعد از آن روز دهها راننده اتوبوس ديگر هيچ وقت نتوانستند به كار خود برگردند؛ چون آنها آسيبهايي ديده بودند كه از كارافتادهشان كرده بود. كسي اما نام اين مردان را به زبان نياورد. در روزنامههاي بريتانيايي هم خبري از آنها نيست؛ فقط نوشته شده: «چند مرد بهشدت زخمي شدند.»جز اين چيز ديگري ننوشتهاند.
۱۸۹۵: نيويورك: انتشار اولين پژوهش
انجام شده بر زنان مجرم در تاريخ جرمشناسي
همان سالي كه برادران لومير پرده از اختراع خود، دستگاه «سينماتوگراف» برداشتند، در ايالات متحده كتابي از چزاره لوبروزو ترجمه و منتشر شد كه با تحقيق روي صورت و جمجمه، بدن و مغز زنان مجرم ايتاليايي، به نتايج چالش برانگيزي رسيده بود كه طي آن ادعا ميكرد زنان مجرم را ميشود از آناتوميشان بازشناخت. اين كتاب كه«زن مجرم» نام داشت؛ در زمينههاي ديگر نيز تاريخساز به شمار ميآمد. زمينههايي كه فراتر از دانش هنوز كوچك جرمشناسي ميرفتند و كل تاريخ اروپاي مدرن را شامل ميشد. لومبروزو براي اولينبار در تاريخ علم، بدن زنان را به عرصه مطالعه و تحقيق زيستي جامعه شناختي تبديل كرد. انتشار كتاب «زن مجرم» در ايالات متحده، ادعاهاي او را از حوزه آكادميك كوچك زبان ايتاليايي بيرون آورد و بينالمللي كرد. به اين ترتيب براي اولينبار نهتنها تن زنانه به مبحثي علمي نظري تبديل شده بود، بلكه اين پژوهش ارتباطي با مساله فرزندآوري نداشت. پيش از «زن مجرم» تحقيقاتي در علم پزشكي بر بيماريهاي زنان، انجام شده بود كه خارج از محيط پژوهشهاي پزشكي با تئوري تنيده نشده بود. به بيان ديگر« زن مجرم» اولين كتاب پژوهشي است كه بدن زن را نه به عنوان ابژه ميل يا منشأ بيماريهاي مقاربتي و نه از جنبههاي مادرانهاش بررسي ميكرد. در اين كتاب زن يك شهروند است؛ شهروندي كه ميتواند به هر دليل مرتكب جرم شود؛ پس اين اثر كه هنوز ارزيابي و اعتبارسنجي آن موضوع بحث ما نيست ؛ اولين عرصه بازنمايي بدنهايي است كه ناديده انگاشته شدهترين جمعيتهاي انساني تاريخ بودهاند. در ميان زناني كه لومبروزو و همكارش روي آنها تحقيق كردند، دهها روسپي متوفي و در مواردي زنده حضور داشتهاند كه بدنهايشان عرصه اعمال هر قدرتي جز نيروي پژوهش آكادميك بوده است. لومبروزو قبل از «زن مجرم» كتاب «مرد مجرم» را نوشته بود؛ اما زناني كه مرتكب جرايم ميشوند قطعا در مقايسه با مردان به طبقه فراموششدهتري تعلق دارند و گونه نيرومندتري از طرد را تجربه ميكنند. در مورد اين كتاب البته بحث مفصلي درباره ريشه جرم پنداري برخي اعمال فردي اجتماعي وجود دارد. به عنوان مثال در ميان زنان مجرمي كه لومبروزو روي آنها مطالعه ميكرده است، يك نفر با جرم سقط جنين وجود دارد، جرمي كه در پايان قرن نوزدهم هنوز دههها با تغيير ماهيتي كه از نيمه دوم قرن بيستم با آن مواجه شد فاصله دارد. از طرفي مطالعه لومبروزو گونهاي از «آسيبشناسي»است كه به جهت يافتن ناهنجاريها و ناكارآمديهايي انجام شدهاند تا امكان ارتباط اين ناكارآمديها با انجام اعمال مجرمانه سنجيده شود. پس «زن مجرم» اولين مطالعه بر روي بدنهايي است كه از بيشترين درصد تبعيض، طرد و حذف رنج ميبردهاند.
۱۹۳۸: لندن: خيابان بريتانيكا
در ۱۹۳۸ ماجراي اتوبوسرانان آسيب ديده در هيئت نمايشنامهاي كه توسط ترتيبدهندگان اعتصاب نوشته شده بود، به صحنه تئاتر لندن آمد. اين نمايشنامه كه «اتوبوسرانان» نام داشت، به سبك «روزنامه زنده»نوشته شده بود و بر زندگي رانندههايي تمركز ميكرد كه بعد از اعتصاب به جاي بهبود شرايط به زندگي اسفباري مبتلا شده بودند. اگر «زن مجرم» اولين حضور مطرودترين بدنهاي تاريخ در علم «جرمشناسي» بود، «اتوبوسرانان»، اولين حضور بدنهاي آسيب ديده و فراموش شدهاي بود كه حتي در اخبار روزنامهها جا نگرفته بودند. اين دو عصر مرزهاي بازتاب آسيب ديدگيهاي بدنهاي فرودستان را فراختر كردند. اشتراك اين دو اثر از وامداريشان از واقعيت آغاز ميشود. همانقدر كه «مجرم زن» يك مطالعه مستند است، «اتوبوسرانان» نيز چنين است. دومين اشتراك، در مطالعه بدنهاي ناديده انگاشته شدهترين شهروندان زمان خود شكل ميگيرد. مطالعه تاريخ تئاتر مستند و همچنين «داكيو دراما»نشان ميدهد كه استواري متن دراماتيك بر بدنهاي آسيب ديده فراموش شدهاي كه متعلق به جمعيت فرودستي باشد، اولينبار در «اتوبوسرانان» رخ داده، وگرنه قبل از اين نمايش هم تئاتر مستند وجود داشته است و هم پرداختن به زندگي فرودستان؛ اما مساله مهم در مطالعه موازي و تطبيقي اين مقاله ميان «جرمشناسي» و «تئاتر مستند»، بدنهاي فرودستان و سرگذشت غمبار آن است. از طرفي ديگر هم رانندههاي «اتوبوسرانان» و هم روسپيان «زن مجرم»، در چشم قانون مجرم بودهاند. آنها به عنوان قربانيان بيعدالتي توسط مراجع قانوني كشورهايشان پذيرفته نشده بودند؛ بلكه به جمعيتي تحت پيگرد قانوني تعلق داشتهاند. اين خود تبعيض ديگري عليه آنهاست؛ به اين ترتيب آنها شهروندان فرودستي بودهاند كه همزمان مجروح، گناهكار- مجرم - و بيپناه بودهاند؛ سه صفت مشتركي كه در مورد شهروندان مورد بحث هر دو اين آثار وجود دارد. گروه تئاتر Unity «اتحاد» دو سال قبل از اجراي «اتوبوس رانان» از ۱۹۳۶ با بهرهگيري از چند هنرمند تئاتري كه همگي كارگران كارخانهها، راننده تاكسي يا دستفروش بودند، در حالي شروع به كار كرد كه سالن اجراهاي اين گروه، در واقع بخشي از يك كليساي متروك در خيابان بريتانيكا در لندن بود. يكي از اولين اجراهاي Unity كه موفق شد نام اين گروه را در تئاتر لندن تثبيت كند، متني بود كه توسط دو نفر از اعضاي اتحاديه تاكسيراني لندن به نامهاي «رابرت باكلند» و «هربرت هاج»نوشته شده بود و «بمب كجاست؟»نام داشت. اين اثر در سياق «كمدي مضحكه»نوشته شده بود و در آن يك كمك مكانيك موتورهاي هوايي از كارش اخراج ميشد و سپس پيشنهاد شغل عجيب نوشتن شعرهاي ميهنپرستانه روي دستمالهاي توالت به او داده ميشد.اما اجراي برجسته «اتوبوس رانان» در ۱۹۳۸ نقطه عطفي در آثار Unity بود، چون حالا علاوه بر شوروي، آلمان و امريكا، بريتانيا نيز داراي نمونه باكيفيتي از «روزنامه زنده » شده بود. اعضاي گروه با بهرهگيري از مطبوعاتي كه اخبار مربوط به اعتصاب را بازتاب داده بودند، نخست روايت رسمي حادثه درگيري پليس با معترضين را ارايه دادند و سپس با آوردن «اتوبوسرانان» به روي صحنه روايت محذوف آنان را به كمك تئاتر به گوش تماشاگراني رساندند كه رسانههاي رسمي تنها بخشي از ماجرا را تحت عنوان اخبار تحويلشان داده بودند. در اين اجرا اتوبوسرانان با بدنهاي آسيب ديده خود، زندگي پس از دوم مه۱۹۳۷ را در حالي كه ديگر نميتوانستند به شغل قبلي خود با تمام بيعدالتيهاي جاري در آن ادامه دهند، روايت ميكردند. در داستان آنها چيزي فراي فقر، ظلم نظاممند دولت و برخورد ناعادلانه دستگاه قضا حضور داشت. اينبار بدنهايي كه تحت ظلم مزمن - شرايط نامساعد كار به عنوان راننده اتوبوس - و خشونت فيزيكي ضرب و شتم پليس قرار گرفته بودند، به صدا در ميآمدند. پس از عبور نخستين دهه قرن بيستم و با رشد فناوري اتومبيلسازي، سيستم حمل و نقل عمومي شهرهاي بزرگ انگلستان، افرادي در تمامي موارد تا دهه سي، زني به عنوان راننده استخدام نشده را به كار ميگرفت كه به لحاظ فرهنگي و اقتصادي از طبقه فرودست جامعه نبودند.رانندگي اتوبوس آنقدر شغل تازهاي بود كه براي سپردن به جمعيت فرودست مناسب پنداشته نشود. شايد به نظر برسد كه درشكهچيان سابق براي تبديل شدن به راننده اتوبوس با تاكسي پيشقدم شوند، اما آنها به كار قبلي خود ادامه دادند و مردان جواني كه به مراتب تحصيلات بيشتري داشتند براي اين حرفه نوپا اعلام آمادگي كردند اما با گذشت حدود بيست سال، ارج و قرب اوليه اين شغل از بين رفت. حالا ديگر مهارت رانندگي، اهميت سابق را نداشت و اتوبوسراني مجبور شد مرداني از ميان طبقه فرودست را استخدام كند. اتوبوسرانان آسيب ديده لندني كه اغلب از طبقه فرودست جامعه بودند، از تولد تا شروع كار به عنوان راننده، از يك محروميت موروثي كه نتيجه انتقال صدها ساله سوء تغذيه، كار سخت در ساعتهاي طولاني و عدم برخورداري از بهداشت فردي و عمومي بود، رنج ميبرد. سپس آنها مجبور شدند به شغلي رو بياورند كه به جهت قرارگيري بدنهايشان در يك موقيت يكنواخت در زمان طولاني، باعث مشكلاتي در ناحيه ستون فقرات، گردن، زانوها، شانهها و كف پا و در موارد كمشماري دستها ميشد.اما با وجود ضايعههاي جسماني رانندهها، اتوبوسراني تسهيلاتي براي آنان قائل نشده بود. سپس در جريان اعتصاب تعدادي از اتوبوسرانان به شكلي آسيب ديدند كه نه تنها ديگر نميتوانستند به شغل خود برگردند، بلكه در مواردي ديگر قادر به انجام اعمال روزمره خود نبودند. از طرفي ديگر همين جمعيت آسيب ديده، به جهت درگيري با پليس مورد پيگرد قانوني نيز قرار گرفته بود. يعني نه تنها موفق به دادخواهي نشده بود، بلكه در جايگاه مجرم نيز قرار گرفته بود؛ به اين ترتيب بدنهاي اتوبوسرانان مصدوم از جانب قانون كه قرار بود حامي آنان باشد، به كلي طرد شده بود.
۱۹۰۲: پسارو: آسايشگاه ديوانگان شهر
چزاره لومبروزو شصت و شش ساله است و در دفتري كه در بيمارستان رواني پسارو - يا آنطور كه تا هشت سال پس از اين تاريخ خوانده خواهد شد: آسايشگاه ديوانگان - دارد، با اثري از نويسندهاي روس كه به انگليسي مينويسد مواجه ميشود كه در كتاب عمده او درباره ارتباط آناتومي افراد با ارتكاب جرم را به سخره گرفته است. اين متفكر روس «پتر كروپتوكين»نام دارد. «كروپوتكين»، اقتصاددان، فعال سياسي و فيلسوفي بود كه با وجود علاقهاش به سوسياليسم، و با وجود چراغ سبز بلشويكها، ضد كجرويهاي انقلاب اكتبر موضع گرفت و با اينكه بارها در كشورهاي مختلف به زندان افتاد، به زبانهاي روسي، فرانسوي و انگليسي عليه بيعدالتي نوشت تا به كلي از جانب دولتهاي شوروي طرد شود. كروپتوكين اما پس از نقدهاي خود تلاش ميكند لحن تند و تيز خود را موقتا كنار بگذارد و ابراز كند:« حتي اگر حق با چزاره لومبروزو باشد و زندانيان عارضه مغزي يا ذهن بيمار داشته باشند، تدابير تنبيهي تندي كه عليه اين سفيهان تجويز ميكند، به هيچوجه موجه نخواهد بود؛ اگر از بيماري رنج ميبرند بايد با توجه و مراقبت درمان شوند؛ نه آنكه با حبس در زندان مجازات شوند.»
كروپتوكين با وجود اينكه سابقه پرداختن به مباحث تبعيض جنسيتي را داشت اما ارزشي براي كتاب دوم لومبروزو در مجموعه پژوهشهاي او در رابطه با ارتباط آناتومي افراد در ارتكاب جرم قائل نميشود. اما اينجا بايد توجه داشته باشيم كه پژوهش لومبروزو گرچه گشايشي است در ايجاد گفتمان علمي نظري بر روي بدن زنانه، اما نه تنها در جهت حفظ كرامت بدنهاي تحت فشار زنان مجرم گامي برنميدارد، بلكه تحقيق خود را به پشتوانهاي براي در نظر گرفتن اشد مجازات براي مجرماني تبديل ميكند كه به باور لومبروزو به دلايل ژنتيكي و زيستي، اميدي به اصلاحشان نيست. به بيان ديگر لومبروزو سبب فتح باب ديالوگ علمي درباره بدن زنان فرودست و بزهكار بوده است اما خود از اين پژوهش در جهت سركوب اين بدنها استفاده ميكند.
اما پيش از واكاوي استفادهاي كه لومبروزو از تحقيقاتش كرد، بايد آشكار شود كه كتاب «زن مجرم» اساسا چه جايگاهي در ميان پژوهشهاي آكادميك در حوزه پزشكي قانوني دارد و اين كتاب چه طور به منشأ مفهومپردازي براي رسيدن به يك نظريه فلسفي تبديل ميشود. «زن مجرم» داراي دو بخش اصلي است كه هر كدام به فصلهايي تقسيم ميشوند. بخش اول شامل آزمايش بر جمجمه، اسكلت، چهره و مغز زنان مجرمي كه در دسترس نومبروزو و همكارش بوده ميشود. او سپس نارساييهاي موجود در هر يك از موارد بالا را بررسي ميكند تا در بخش دوم كتاب به حوزه جامعهشناسي و مفهومپردازي براي «تن سنجي» روي بياورد و حتي به ارتباط فرهنگ خالكوبي با ميل به ارتكاب جرم بپردازد. كتاب با بررسي جمجمه زنان مجرم آغاز ميشود. لومبروزو قبلا نيز در پژوهش «مرد مجرم» تمركز بيشتري روي جمجمه مجرمين نسبت به ساير اندامها نشان داده بود؛ اما «زن مجرم» به شكل نامفهومي آغاز ميشود بهطوري كه برخي منتقدين او و همكارش را به بيدقتي متهم ميكنند. آنچه در زير ميآيد ترجمهاي است از نخستين بندهاي فصل اول كتاب:
هنگامي كه در حدود 30 سال پيش يكي از نويسندگان معاصر مشاهدات خود را بر روي بزهكاران آغاز كرد، ادعا داشت كه باور محكم به علم تنسنجي، به ويژه در بحث اندازهگيري جمجمه، ميتواند راه رهايي از باورهاي متافيزيكي باشد، كه در نظام قديم براي افرادي كه به مطالعه درباره انسان ميپرداختند بسيار گرامي بود. او علم تنسنجي را اساس و چارچوب پيكره انسان جديدي قرار داد كه در آن زمان تلاش داشت خلق كند. در نهايت تنها اين مطلب دريافت شد كه تركيب چنان اميدهاي واهي و غرور كاذبي در عمل، مثل هميشه منجر به انحطاط و سوءاستفاده شده بود. لومبروزو و همكارش روشن نميكنند كه منظور آنها از «يكي از نويسندگان معاصر» كيست و كدام كتاب وي مد نظر آنهاست. در آثار شبهعلمي نظري قديميتر، به ويژه پيش از قرن نوزدهم چنين گنگگوييهايي اتفاق عجيبي نيست اما براي لومبروزو كه سابقه انتشار بيش از پنج كتاب قبل از كتاب مورد بحث را دارد، چنين آغازي مايوسكننده به نظر ميرسد. اما در صورتي كه بخواهيم به سرعت از آن صرفه نظر كنيم و كليتي از روش پژوهش لومبروز و در علم تنسنجي بسازيم، ميتوانيم مستقيم سراغ ادامه فصل نخست كتاب«زن مجرم» برويم و با آوردن بخشهايي از كتاب از معرفي غيرمستقيم بپرهيزيم؛ اما اين بخش نيز داراي اشارات نامفهومي به نويسنده و كتابهاي ديگري است كه در طول اثر هرگز اشاره دوبارهاي به آن نميشود اما به خوبي به ما نشان ميدهد كه لومبروز و به نتايجي دست يافته بود كه دانش جرمشناسي پس از او، موفق نشد آنها را بهطور رسمي رد يا تاييد كند:
«مطالعه جرمشناسي زنان توسط مزرس، برگونزولي، سوفيانتيني و اينجانب با استفاده ازجمجمه و ۵ اسكلت از روسپيان منطقه سينيور اسكارنزي انجام شده است. مزرس و سيلوا مجرم را كه در زندان تورين فوت شده بودند بررسي كردند؛ در همين حين ۱۷ مورد كه در روم فوت شده بودند توسط مينيازيني و اردو بررسي شد. سهم جرايم بدين شرح است: روسپيگري۴؛ طفلكشي ۲، مشاركت در تجاوز ۲، سرقت ۱۴، اقدام به آتش سوزي (آتشافروزي) ۳، ضرب و جرح ۴، قتل عمد ۱۰، قتل ۱۵، مسموم كردن ۴، سقط جنين ۱. دستهبندي بر اساس نژاد نيز بدين شرح است: ۱۱ مورد سيسيلي، ۶ ساردينيايي، ۳۱ اهل ناپولي، ۷ مورد از بوميان مارس و آمبريا، ۴ ونيزي، ۴ مورد از لامبارد، ۴ بومي اميليا، 3 توسكاني، ۳ ليگورياني و ۶ نفر از پيه دمونته. كمترين حجم در بين 60 مجرم 1050 سيسي است. و بيشترينشان 1653 سيسي (جرم مسموم كردن) . در بين روسپيان كمترين حجم 1110 و بيشترين 1520 است. ميانگين در بين گروه اول 1295 سيسي است كه در بينشان 13 مورد جمجمه براكوسفاليك (سندرم جمجمه صاف) داشتند و در گروه بعدي 1266 سيسي است كه در ميانشان 45 مورد جمجمه دواليكوسفاليك (در اصطلاح عامه فارسي كله اتوبوسي) قرار داشتهاند كه همانگونه كه كالري هم اشاره كرده حجم جمجمه كمتر داشتند. ما دريافتيم كه بين زنان مجرم مشاهده جمجمههاي كوچكتر در سري ميانگينها به نسبت نمونههاي عادي رايجتر است و بين جمجمههاي بزرگ اين نسبت به بيش از نصف كاهش مييابد. براساس مشاهدات عددي ميتوان ادعا كرد كه ميانگين حجم جمجمه مجرمان (1322) از ميانگين به دست آمده از روسپيان (1244) به وضوح بيشتر است و اندكي هم بالاتر از حجم جمجمه زنان عادي (1316-1310) قرار دارد. اما بر اساس مشاهدات مينيازيني كه اندازهگيريهاي بهتر و قابل اعتمادتري انجام داده است، ميانگين حجم جمجمه زنان مجرم 1265 به دست آمده كه بسيار كمتر از ميانگين مربوط به زنان عادي ايتاليايي است كه مقادير آنها توسط نيكوليني 1310 و توسط مانتگازا و آمادي 1322 ثبت شده است. اهميت بيشتر در اين واقعيت وجود دارد كه براساس مشاهدات او حجم جمجمه كمتر از 1200 در ميان زنان مجرم 20 در صد است و 5 درصد حجم بيشتر از 1400 داشتند اما در ميان زنان عادي كه توسط آمادي و مرسلي اندازهگيري شده، مورد اول تنها 14 درصد پايينتر و مورد بعدي 29 درصد بالاتر ارايه شده است كه در نتيجه حجم جمجمه كوچكتر در بين زنان مجرم را تاييد ميكند.
همانطوركه در بالا آمد، لومبروزو دريافته بود كه ميانگين حجم جمجمه زنان مجرم در استاني در كشور ايتاليا، بيش از زنان معمولي است. در اين بخش وقتي او از زنان مجرم ميگويد يعني جمعيت زناني كه اعمال بزهكارانهاي جز روسپيگري و سقط جنين انجام داده بودهاند، چون در ادامه كتاب لومبروزو تلاش ميكند اين دو بزه تثبيتشده در زمانه خود را از ساير جرايم جدا كند. از طرفي آنچه پژوهش او را بسيار قابل توجه ميكند دستيابي به اين ادعا است: زنان روسپي داراي حجم جمجمه كمتري از زنان معمولي هستند. گرچه در نقاط ديگر ايتاليا حجم جمجمه زنان بزهكار گاهي كمتر و گاهي بيشتر از زنان معمولي ميشود، اما اين آمار در مورد زنان روسپي تغييري در جايگاه خود ندارد. اينجاست كه لومبروزو وارد حوزه سفالومتري ميشود. سفالومتري يكي از شاخههاي آنتروپومتري (انسانسنجي) است كه ابعاد آناتوميك سر و صورت را بررسي ميكند. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه اجساد روسپيان از ديرباز خدمات بزرگي به علم پزشكي كردهاند. قرنها پيش زماني كه دسترسي به جمجمه مونث بسيار سختتر از نمونه مذكر بوده، جسد زناني كه دفنكنندهاي نداشتهاند بسيار مورد استفاده پژوهشگران قرار ميگرفته است. . در ميان زناني كه كسي براي خاكسپاريشان اقدام نميكرده، روسپيان هميشه بيشترين آمار را در اختيار داشتهاند.پس آيا ميتوان گفت بخشي از آنچه تا مدتها از آناتومي زنانه ميدانستهايم در واقع از مطالعه روي جسد روسپيان به دست آمده؟ به نظر ميرسد اين گزاره خالي از منطق نباشد اما نتايج آزمايشات و پژوهشهايي كه روي بدن آنها انجام ميشده هرگز سويههاي قشري نداشته است. آنها به عنوان نماينده عموم زنان مورد كالبدشكافي قرار ميگرفتهاند و اقليتي كه به آن تعلق داشتهاند را نمايندگي نميكردند اما در «زن مجرم» روسپيان نه تنها در جايگاه شغلي خود مورد بررسي قرار ميگيرند، بلكه نقش بسيار تعيينكنندهاي نيز ايفا ميكنند چون لومبروزو و همكارش علاوه بر حجم جمجمه با موارد ديگري هم روبرو ميشوند كه زنان را صرفنظر از تفاوتهاي نژادي به سه دسته مجرمان، روسپيان و زنان عادي تقسيم ميكند. به اين ترتيب ميشود نتيجه تحقيق لومبروزو را در يك پرسش بحثانگيز خلاصه كرد: «آيا يك روسپي، روسپي زاده ميشود؟» اين متن قصد ندارد پاسخي براي اين پرسش مهيا كند اما زماني كه لومبروزو متوجه ميشود كه كالبد زنان روسپي در مقايسه با ساير زناني كه مورد آزمايش قرار داده، بيشترين جراحات داخلي و خارجي را داشتهاند، ديگر نميتوانيم به راحتي از آن عبور كنيم. او با اين گزاره، مدعي ميشود كه زنان روسپي، آسيبپذيرترين جمعيت زنان هستند. به تعبير ديگري، بدن ِروسپي، فرودستترين بدن ِزنانه است. پژوهش او، بعدتر، علاوه بر ايتاليا، زنان روس را نيز شامل ميشود.در ميان آنان نيز روسپيان حتي بيش از زنان كارگر آسيبديده بودند. اين دستاورد لومبروزو گرچه مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد اما هرگز زمينهساز تدوين قوانين جديد در مواجهه با جمعيت روسپيان نبوده است. در نيمه دوم قرن بيستم كه نگرش نهادهاي قانونگذار به روسپيگري نخست در شمال و غرب اروپا و سپس در ساير ممالك جهان تغيير كرد، استنادي به پژوهشهاي لومبرزو يا ساير محققان علم «تنسنجي» نشده است. حتي «كروپتوكين» كه نقد موشكافانهاي بر آراي لومبروزو نوشته بود، نسبت به بازتاب اين حقيقت كه دستكم در محدوده مورد آزمايش لومبروزو، روسپيان، صاحب فرودستترين بدنهاي زنانه هستند، بيتفاوت مانده بود.
1981: لندن: «اتوبوسرانان» چهل و سه سال
پس از اولين اجراي آن
«دان واتسون»، پژوهشگر تئاتر مستند، در 1981 مقالهاي با عنوان «اتوبوسرانان: مستند و تئاتر سياسي بريتانيايي در دهه30» «اتوبوسرانان» را آغازگر تبديل تئاتر به «آپاراتوس راديكال ِفرهنگي»در بريتانيا ميداند. او باور دارد بخش عمدهاي از آنچه پس از «اتوبوسرانان» به عنوان تئاتر سياسي در بريتانيا پذيرفته ميشود در حوزه تئاتر مستند قرار ميگيرد و به اين ترتيب تئاتر مستند در اين كشور تا امروز وجهه سياسي خود را حفظ كرده، بهطوري كه حتي اگر هنرمندان فعال در تئاتر مستند، تمايلي به خلق اثر سياسي نداشته باشند، باز هم سياسي تصور ميشوند. گرچه «واتسون»، اين اجرا را از منظر ورود «بدن» به تئاتر مستند مورد ارزيابي قرار نميدهد، اما به جراحاتي كه پليس باعث آنها بوده اشاره ميكند و شجاعت گروه تئاتر Unity در اشاره مستقيم به مبحث «خشونت پليس»را ميستايد. مقاله «واتسون» پس از سالها فراموشي، بار ديگر «اتوبوسرانان» را سر زبانها مياندازد و به موج دوم تئاتر مستند بريتانيا كه از آغاز دهه هشتاد شكل گرفته بود كمك ميكند. با اين حال مساله تولد گفتمان «بدنهاي فرودست» در هيچ يك از مقالات علمي برجسته كه يا بهطور مستقيم به اثر «اتوبوسرانان» اشاره داشتهاند يا يادي از اعتصاب دوم مي1937 كردهاند، جايگاهي ندارد.
تئاتر مستند به جهت ارتباط تنگاتنگش با اسناد و امر پژوهش، رابطه گرمي با نظريه تئاتر و اجرا نيز دارد. شايد اين ادعا بيراه نباشد كه هنرمندان تئاتر مستند، خواسته و ناخواسته ارجاع بيشتري به مباحث تئوريك تئاتر دارند. احتمالا به همين جهت است كه مقاله دقيق «دان واتسون» بار ديگر به توليد آثار مشابه «اتوبوسرانان» در بريتانيا دامن زد. اما پس از موجي كه در دهه هشتاد و نود ميلادي سبب شده بود آثار مستند كارگري زيادي خلق شوند- كه اصطكاك آشكاري با سياستهاي «مارگارت تاچر»پيدا ميكردند- از آغاز قرن جديد، كارگران در تئاتر مستند اروپا و امريكا به حاشيه رفتند و جمعيت فرودست جديدي جاي آنها را گرفت: اينبار دگرباشان و مهاجران، سلبريتيهاي جهان كوچك تئاتر مستند شدند؛ قشرهايي كه لاجرم حضور «بدن»هاي متفاوتي را روي صحنه باعث ميشد.
2003: نيويورك: تئاتر مستند استوار
بر تغييرات بدن
تا اوايل دهه نود، «شارلوت وُن مالسدُرف»را بسياري در آلمان به عنوان موسس موزه «اشيا بياهميت» ميشناختند؛ تا اينكه فيلم مستندي از او در 1992 با عنوان «من زن خودم هستم»ساخته شد و نهايتا يك سال پس از مرگش تئاتر مستند «من همسر خودم هستم»در برادوي به نمايش درآمد تا شهرت او بيش از اينكه وامدار فعاليتهاي هنرياش باشد، مرهون زندگي شخصي و دوران كودكياش شود. شارلوت وُن مالسدرف با نام «لُتار بِرفلِدر»در برلين به دنيا آمده بود اما خيلي زود فهميد به بازيها و لباسهاي دخترانه علاقه بيشتري دارد. او همچنين تمايل عجيبي در جمع كردن اشيايي داشت كه به درد كسي نميخوردند و ظاهرا اهميت خاصي نداشتند. شارلوت پدري داشت كه آرام آرام به يك نازي برجسته تبديل ميشد. وقتي مادر شارلوت خانه را ترك كرد، پدرش او را مجبور كرد به جمعيت جوانان نازيست بپيوندد. آنطوركه شارلوت در كتاب خاطراتش نوشته همين مساله سبب شد او در نوجواني پس از يك مشاجره ملتهب پدرش را با چند ضربه وردنه بكشد. اين مقدمه بخشي از نمايشنامه «يك نفره»ي «من همسر خودم هستم» است كه بخشهايي از آن روايت تغييرات اندامي است كه يك انسان كه در كالبدي با جنسيت اشتباه به دنيا آمده، در جوار پدري خودكامه و خانوادهاي از هم گسيخته، تماميتخواهي نازيستهاي آلماني و سپس - آنطوركه خود شارلوت باور داشته- ديكتاتوري آلمان شرقي است، تجربه كرده است. «من همسر خودم هستم» را نمايشنامهنويس امريكايي «دوگ رايت»نوشته است. اين متن كه برنده جايزه پوليتزر نيز هست بار ديگر پس از «اتوبوسرانان» به تاثيرات سركوب بدني ميپردازد كه اينبار به شكل ديگري تجربه فرودستي را از سر ميگذراند. شارلوت از حدود سه چهار سالگياش - همزمان با ابراز نيازهاي متفاوت خود نسبت به ساير پسربچهها- از جانب پدرش سركوب و تحقير ميشد. سپس در مدرسه با حذف و طرد از جمعيت همسالان خود مواجه شد، به هنگام قتل پدر، دستگاه قضايي با او به عنوان يك آدم خطرناك برخورد كرد و مدتها تحت نظر رواني بود و سپس در بزرگسالي نيز به سوي جمعيت زاغهنشينان فرهنگي يا همان كوليها هدايت شد. شارلوت حتي وقتي آدم معروفي شده بود، بازهم توسط همه پذيرفتني نبود. او شانس آورده بود كه دادگاه ارتكاب به قتل پدرش را گونهاي از دفاع از خود برشمرده بود؛ چون پدر او به هنگام مرگ اسلحهاي در دست داشت اما پس از آن حادثه شارلوت با زندانياني آشنا شد كه بدنهايشان تحتتاثير احكام دادگاه تغيير كرده بود. همين حقايق سبب شدند كه دوگ رايتِ نمايشنامهنويس بخشي از وقت و مهارت خود را به جاي خلق وقايع و ديالوگهاي جذاب به وارسي اسنادي بگذراند كه از شارلوت در زمان آلمان هيتلري و سپس آلمان شرقي وجود داشت. او حتي اسناد مربوط به تكتك جلسات دادگاه شارلوت و تعدادي از همبنديهاي او را خواند. با اينكه قهرمان نمايشنامهاش مدت زيادي را در زندان نگذرانده بود، اما كنكاش در دستگاه قضاي آلمانِ نازي، از «دوگ رايت» پژوهشگري ساخت كه با تئاتر مستندي كه در پي اجراي آن بود در واقع در راه جرمشناسي تاريخ رسمي گام برميداشت. در زندگي شارلوت آدمهايي حضور داشتند كه در صورت رسيدگي دستگاه قضا و دادرسي عالم واقع ميتوانستند مجرميني نابخشودني باشند. پس آيا ميشود كار نمايشنامهنويس را جرمشناسي بيعدالتيهاي واقعي آدمهاي واقعي در دنياي خيالي تئاتر دانست؟ در اين مفهوم، تئاتر مستند ميتواند به نمايش برقراري عدالت تبديل شود. سوداي جهان عدالت باوري كه جز بر صحنه تئاتر امكانپذير نميشود. اگر بتوان از اجراي مستندِ «من همسر خودم هستم» چنين تعبيري ارايه داد، آيا ميتواند فيلم مستند «من زن خودم هستم» را هم به همين شكل ارزشيابي كرد؟ در تئاتر مستندي كه از زندگي شارلوت ترتيب داده شده، چه چيزهايي وجود دارد كه از فيلم مستند آن نميشده طلب كرد؟
2019: سنفرانسيسكو: داستان زندگي
مهاجران غيرقانوني
نوزدهم مه 2019، نمايشنامه «جنگل»نوشته «جو رابينسون»و «جو مورفي»براي آخرين بار تا امروز به اجرا درآمد، تا متني كه همزمان با بحران مهاجران غيرقانوني در اروپا در 2015 نوشته شده بود، همچنان مورد توجه منتقدين و پژوهشگران تئاتر مستند بماند. «جنگل» به داستان كمپ تعطيل شده مهاجران غيرقانوني در شمال فرانسه ميپردازد كه تنها در زماني در حدود يك سال پذيراي هزاران مهاجر بود كه عمدتا از سوريه به فرانسه آمده بودند. مهاجران غيرقانوني در جنگلي استقرار داده شده بودند كه پيش از آنكه به كمپي با حداقل امكانات تبديل شود، محلي براي دفن زبالههاي شهري بود. اغلب مهاجريني كه در «جنگل» ساكن بودند، قصد ورود به انگلستان را داشتند و تعدادي نيز منتظر جواب تقاضاي پناهندگيشان از فرانسه بودند. زندگي بيسرپناه، ساعتهاي طولاني پيادهروي و تغذيه نامناسب، بسياري از پناهجويان را با بدنهاي بيمار و ناتواني مواجه ساخته بود كه ناقل مرضهاي فصلي و عفونتهاي ناشي از در دسترس نبودن حمام بود. اجراي «جنگل» هر شب با حضور تماشاگرانش دادگاهي آرماني برپا ميكرد تا نه تنها به سرنوشت مهاجراني كه در شمال فرانسه گردهم آمده بودند بپردازد، بلكه به مانند كومونهاي موقت يكشبه براي عدالتخواهي عليه سياستهاي مهاجرتي نئوليبرالي اروپا عمل ميكرد. «جنگل» از روايتهاي مستند پناهجويان بهره ميگرفت. اما اگر از آن پناهجويان فيلم مستندي نيز تهيه ميشد، بازهم آنها ميتوانستند به خوبي فراز و نشيب زندگيشان را مطرح كنند. پژوهشهايي كه نويسندگان نمايشنامه در مورد تاريخ كمپهاي مهاجرين غيرقانوني در اروپا انجام دادهاند، در يك فيلم مستند نيز ميتوانست عرضه شود، اما مساله اينجاست كه در تئاتر مستند هر شب ميشود دادگاهي را كه در عالم واقع شكل نگرفته است، برگزار كرد. سينما نيز در صورت وقوع تمام مناسك آن، يك تجربه جمعي است اما براي اينكه نمايندگي برقراري ِعدالت پايمال شده در عالم هنر را به دوش گيرد، دو فقدان سر راه خود ميبيند. نخست اينكه يك فيلم مستند ميتواند جز از طريق سالن سينما عرضه شود يا اساسا براي نمايش خانگي ساخته شده باشد. پس گردهمايي در آن رخ نميدهد. دوم اينكه فيلم مستند ساخته شده است و هر بار بيتغيير نمايش داده ميشود. يك فيلم مستند بر پايه پژوهشهاي سازندگانش ميتواند عليه شكافهاي نظام حقوقي اقامه دعوي كند- مثل فيلم «دادگاه»، ساخته «ماركوس وِتِر»در سال 2013- حتي ميتواند سبب به جريان افتادن دوباره پروندهاي مختومه يا موجب آزادي زندانياني شود كه به اشتباه مجرم شناخته شده اند- داكيو دراماي شبكه اي.تي.وي با عنوان «چه كسي در بيرمنگهام بمب گذاشت؟»در سال 1991 نمونه خلفي براي آن است- اما همچنان كنشي زنده در آن در برابر تماشاگران- هيات منصفه- شكل نميگيرد كه قابل تغيير باشد. يكي از وقايع معمول در اجراي نمايشهاي مستند، تغيير روند ارايه اطلاعات و دستيابي به حقايق جديد است كه در طول شبهاي اجرا اتفاق ميافتد. يك اجراي مستند كه به شيوه تئاتر تجسسيInvestigative Theatre بنيان گذاشته شده، لزوما دور از چشم تماشاگرانش، كارش را به پايان نرسانده كه حالا با اجراي آن فقط اطلاعات، داستان يا حقايقي را انتقال دهد. در «تئاتر تجسسي» گاهي يك اثر به اجرا ميآيد تا در نتيجه به اجرا درآمدن و تكرار آن، با مشاركت تماشاگران، مطبوعات و افرادي كه در پرونده دخيل بودهاند، حقيقت ماجرا آشكار شود. ضمن اينكه «نمايش» وقتي بازنمايي پروندهاي حقوقي را به عهده ميگيرد با فراخوان تماشاگران و اجراي آن، خود بخشي از مناسك يك دادگاه را به جا ميآورد؛ به بيان ديگر دادگاه را به «آيين» دادخواهي تبديل ميكند و آن را به دنياي تئاتر ميآورد تا اين دادخواهي غيررسمي كه «تئاتر مستند» ناميده شده، اعتبار دادگاه اصلي را بر ترازوي ارزيابي بگذارد. با بهرهگيري از همين دلايل، آنچه از عهده تئاتر مستند ساخته است، در محدوده تواناييهاي سينماي مستند نيست. سينماي مستند گرچه جام جهاننمايي در دست دارد اما فقط ميتواند دادگاه را به تماشاگر نشان دهد اما «تئاتر مستند» تماشاگر را به دادگاه ميبرد. به همين تعبير، نمايشنامه «جنگل»، دادگاه ِبرگزار نشده سياستهاي پذيرش مهاجر ِاروپا است. دادگاهي كه «تئاتر» از پس ناكارآمدي حقوق، قوانين و عرفهاي زندگي اجتماعي امروز، خلق آن را به عهده گرفته. اما نويسندگان «جنگل» قبل از پرداخت دراماتيك اثر خود، مشغول پژوهش جرمشناسانه بودهاند. درامهاي مختلفي در هيات فيلم، تئاتر، داستان، رمان و غيره بوده و هستند كه موضوع خود را به بازنمايي دادگاههايي كه برگزار شدهاند اختصاص ميدهند اما وقتي نويسندهاي سوداي برگزاري دادگاه ِمحققنشدهاي را دارد، «تئاتر مستند» نه تنها از او هنر طلب ميكند؛ بلكه جرمشناسي غيررسمي اما قهاري از او ميسازد.
و آخر: هميشه و همه جا: پژوهش
در تئاتر مستند، «انسانسنجي»ِ تاريخ است
قبلتر گفته شد كه «انسانسنجي» يا آنطوركه در محافل پزشكي مصطلح است «آنتروپومتري» Anthropometry، در حالت عادي به شاخهاي از انسانشناسي كالبدي گفته ميشود كه با اندازهگيري ابعاد و ويژگيهاي اندامهاي انسان به يافتن شباهتها و تفاوتهاي بين نژادها و دستهبنديهاي سني مختلف ميپردازد. اين علم زماني كه با آسيبشناسي- پاتولوژي- درميآميزد وجوه تجسسي مييابد. همنشيني اين دو در دانش جرمشناسي بسيار رخ ميدهد. براي اينكه دستاورد «چزاره لومبروزو» -كه اين نوشتار با او آغاز شد- به شكل مستقيم قابل فهم و تفسير باشد، فصل سوم كتاب «زن مجرم» او ترجمه و در بخش «پيوست» قرار داده شده. اين فصل «مغز زن مجرم» نام دارد و در مقايسه با ساير فصلهاي كتاب، براي خوانندگاني كه دانشي در علم پزشكي و ساير علوم زيستي/درماني ندارند قابل فهمتر است چرا كه نتايج آزمايشات و مشاهدات لومبروزو و همكارش صريحتر و بدون استفاده از گزارههاي تحليلي ارايه شدهاند.
در مقايسه با پژوهش دهها سالهاي كه لومبروزو انجام ميداده است؛ تحقيقات كمپاني تئاتر Civilian «غيرنظامي»در نيويورك، گونهاي سادهتر از جرمشناسي است كه به جاي پژوهشگرانِ اين حوزه، توسط هنرمندان تئاتر مستند انجام ميشود. به اين ترتيب آنها فقط هنرمندان خوشقريحهاي نيستند بلكه فعاليت اعضاي كمپاني «غيرنظامي»، يك كنشگري اجتماعي/ سياسي است كه تنها از جانب خود ِآنها انجام ميشود. كاري كه اعضاي كمپاني تئاتر تجسسي «غيرنظامي» انجام ميدهند در هيچ كمپاني ديگري در ايالات متحده رخ نميدهد. گرچه منتقدان تئاتر امريكايي، دستاوردهاي «غيرنظامي» را پيوند ميان خبرنگاري و هنر ميدانند، اما آنها كه بسيار در آثار خود از تماشاگرانشان ميخواهند نسبت به حقايق اتفاقهايي كه در اطرافشان ميافتد حساس باشند، داراي گروه پژوهشي هستند كه حتي سابقه درماني كاراكترهايي كه موضوع خلق يك تئاتر مستند قرار گرفتهاند، جمعآوري، مطالعه و تحليل و سپس بايگاني ميكنند. به همين جهت است كه فعاليت گروه «غيرنظامي» كه از سال 2001 كار خود را آغاز كرد، سالها پس از تئاترUnity ميتوان به «ديرينهشناسي سركوب بدنهاي فرودست» تعبير كرد. يكي از پروژههاي آنها بر زندگي مستمنداني استوار بوده كه قادر به تامين هزينههاي درماني خود نبودهاند و بيماريهايشان طي سالها بدن آنها را آسيبپذيرتر و از شكل افتادهتر كرده و تغييرات سال به سال بدنهاي آنها بر صحنه تئاتر بازنمايي ميشود. اين كمپاني كه توسط «استيو كاسون»نويسنده و كارگردان امريكايي راهاندازي شده، اسلوب فعاليت اشتراكي گروه تئاتر «جوينت استاك»را سرلوحه كار خود قرار داده بودند. اين گروه از چند نويسنده تشكيل شده بود كه همگي براي نوشتن متني به پژوهش مشغول ميشدند و نتيجه كار آنها در نهايت به يك متن نمايشي واحد منجر ميشد. «استيو كاسون» اعضاي گروهش را از ميان فارغالتحصيلان دانشگاه سن ديگو انتخاب كرد و به هر يك وظيفه خاصي سپرد كه عموما به جاي وجوه هنري، داراي جنبههاي پژوهشي بود. گروه «غيرنظامي» با نمايشهاي خود پرده از بيعدالتيهاي بسياري برداشته است و بررسي كارنامه آنها، نوشتار مستقلي ميطلبد. آنها آثاري خلق كردهاند كه داراي فاز پژوهشي چندين ساله بوده است. يكي از آخرين آثار گروه كه از آوريل 2019 روي صحنه رفت، «پال سوان» مرده و از ياد رفته»نام داشت كه به زندگي بازيگر، رقصنده، مجسمهساز و فعال حقوق دگرباشان امريكايي «پال سوان»ميپرداخت. «سوان» كه در دورهاي از زندگياش با لقب زيباترين مرد جهان شناخته ميشد، به سبب گرايشات جنسياش متحمل آسيبهاي بدني زيادي شده بود و سرانجام به عنوان يك رقصنده مشهور، از بدن خود براي روايت سرگذشت بدنش استفاده كرد. به تعبيري رقص براي «پال سوان»، به زبان درآمدن بدن او بود و نمايش مستند «پال سوان مرده و از ياد رفته»، تن ِپر فراز و نشيب اين هنرمند را به عنوان بدن فرودستي كه عرصه اعمال قدرت باورهاي سنتي جامعه و نگرانيهاي خانواده بوده مورد تحليل قرار ميدهد و در اين راه نويسنده اثر «كلر كيچل»تمامي جوانب زندگي اين هنرمند را با دقت بررسي ميكند تا عليه تبعيضي كه به او روا داشته شده، بر صحنه تئاتر و محدود در عالم هنر، اقامه دعوي كند. دادخواهي هنرمندانهاي كه با جرمشناسي درآميخته و بهشدت وفادار به حقيقت است اما تنها در محدوده هنر تئاتر معتبر ميماند و راهي به عالم حقوق نمييابد. گروه تئاتر «غيرنظامي» با انجام پژوهشهاي دقيق خود، يادآور تحقيقات ريزبينانه علم «انسانسنجي» است؛ چون پژوهشگران اين گروه علاوه بر كاوش، تحليل و ثبت، به مطالعه تطبيقي يا همان سنجش مقايسهاي نيز دست ميزنند.به اين ترتيب آنها در كنار گروه تئاتر Unity روايتگر آسيبهاي بدنهاي كارگران، دگرباشان و مهاجرين غيرقانونياي ميشوند كه هرگز به اين شكل در هيچ هنر ديگري بازتاب داده نشده است. به بيان ديگر تئاتر مستند روايتگر سركوب فيزيكياي ميشود كه تعلق داشتن به يك طبقه اقتصادي/فرهنگي- بدن كارگران- تفاوت نياز جنسي- بدن دگرباشان- و تلاش براي تغيير مكان زندگي از طريق راههاي غيررسمي- بدن مهاجرين غيرقانوني- به بار آورده. تئاتر مستند در اين قامت، سرگذشت بدنهاي فرودستي را تعريف ميكند كه تنها از همين يگانه راه، يعني از طريق تئاتر مستند، قابليت روايت داشتهاند.
٭ منابع در دفتر روزنامه موجود است
همان سالي كه برادران لومير پرده از اختراع خود، دستگاه «سينماتوگراف» برداشتند، در ايالات متحده كتابي از چزاره لوبروزو ترجمه و منتشر شد كه با تحقيق روي صورت و جمجمه، بدن و مغز زنان مجرم ايتاليايي، به نتايج چالش برانگيزي رسيده بود كه طي آن ادعا ميكرد زنان مجرم را ميشود از آناتوميشان بازشناخت. ۱۶ اين كتاب كه« زن مجرم» نام داشت؛ در زمينههاي ديگر نيز تاريخساز به شمار ميآمد. زمينههايي كه فراتر از دانش هنوز كوچك جرمشناسي ميرفتند و كل تاريخ اروپاي مدرن را شامل ميشد.
در ۱۹۳۸ ماجراي اتوبوسرانان آسيب ديده در هيئت نمايشنامهاي كه توسط ترتيبدهندگان اعتصاب نوشته شده بود، به صحنه تئاتر لندن آمد. اين نمايشنامه كه «اتوبوسرانان» نام داشت، به سبك «روزنامه زنده»۱۸ نوشته شده بود و بر زندگي رانندههايي تمركز ميكرد كه بعد از اعتصاب به جاي بهبود شرايط به زندگي اسفباري مبتلا شده بودند. اگر «زن مجرم» اولين حضور مطرودترين بدنهاي تاريخ در علم «جرمشناسي» بود، «اتوبوسرانان»، اولين حضور بدنهاي آسيب ديده و فراموش شدهاي بود كه حتي در اخبار روزنامهها جا نگرفته بودند.