نگاهي به مجموعه شعر
«حواسم حلزوني ميشود» اثر نرگس ميريه
و ليلي كه معجزه آتش بود
اسماعيل مسيحگل|«حواسم حلزوني ميشود» روايت دنياي جنگ، اعتراض، تلاطمها، دغدغهها، رنجهاي انساني و فريادي زنانه است. شاعر از كليشهگويي و بازيهاي زباني خارج شده. او شالودهشكن، تصويرگرا و كشفگراست. زبان ساختار روشني دارد و با فضا و كاراكترهايي مدرن به خلق اثر پرداخته. ايدئولوژي، محتواي مفهومي، فلسفي، تاريخي و هستيشناسانه از ويژگيهاي شعر نرگس ميريه به حساب ميآيد. مولف از سمبل و اسطوره نيز در شعرهايش بهره برده است. از ديگر نكتههاي قابل بيان شعر نرگس ميريه تاويلپذيري آثارش است. او ميتواند انتزاع خودش را به مخاطب پس دهد. شعر او شعر روزمرّگي نيست، از سطح ميگذرد و ما را به لايههاي دروني بشارت ميدهد. استبداد، دموكراسي، رئال بودن، مدرنگرايي و فضاهايي پستمدرن را ميتوان در آثار ميريه مشاهده كرد. او ميتواند مخاطب را به هر انديشهاي نزديك كند. از خصوصيات ديگر اين مجموعه ميتوان به ايجاد موسيقي مناسب و استفاده از صنعت تكرار در آثار اشاره كرد. از موارد قابل توجه اين مجموعه نگاهي به استقلال مولف است. او در مسير ادبياش مستقل بوده و از تبعيت و تقليد دوري كرده است. نرگس ميريه قبل از آغاز شعرهايش چنين گفته: «جهان را آرام ببينيد/ و با آناني كه با شعر زيستند...» مولف منزلت شعر را جايگاه خاصي دانسته و گويا هنوز به صلح و آرامش در جهان اميدوار است. هر چند شايد طنزي سياه تلقي شود، اما مولف تداعيگر دنيايي آرام است. شعر۳/ «.../ و من/ كه د رسهمگيني مترسكها/ سهيم ميشوم/ در جزاي بيلها/ و چشماني كه ملكوت را ذبح ميكرد/ زخم چند شعر را ببنديم/ به كدام غزل پناه ببريم/ كه مزرعهها بيداد شوند/ من تسليم نخواهم شد/ دوباره زمين را بيل ميزنم/ و دست گوسفندهاي حقيري را ميگيرم/ سلام مرا به دردها برسانيد/ به مجسمهها/ كه حق هيچ مادري را ادا نكردند/ و خورشيد/ كه شمشيرش را كج كرده بود/ من سوغات يك چريك بودم...» ميريه در اين شعر يك معترض است. رويكرد قاطع و ايدئولوژي مولف در اين اثر كاملا مشهود است. او در ذات متن پيش رفته و روايتگري جدي تلقي ميشود. با بهرهگيري از نماد و اسطوره، لحني مبارزهگرانه، آرماني و نگاهي عميق شعر را به درستي هدايت ميكند. كاربرد تكرار و موسيقي بجا نيز از قابليتهاي اين اثر است:
«صبح در عربستان ظهور ميكني/ و جهان رستگار ميشود/ عشق جهاني متفاوت دارد/ ميتواني زني باشي/ كه رگهايش را به كشمير/ ميبرد/ ميتواني به ريسمان كابل فكركني/ به لهجه كلاغها/ قدمهاي باروت/ و ليلي كه معجزه آتش بود/ عشق جهاني متفاوت دارد/ مردي به چاه ميرود/ زني فراموش ميكند كاهوي زنبيل را/ و كودكي/ كه دوچرخه را به خانه ميآورد/ عشق جهاني متفاوت دارد/ اين شهر بزرگ است/ و هيتلر هنوز نفس ميكشد...»
عشق و عاطفه در اين شعر به طرز خاصي پردازش شده است. گويا مولف وجه رمانتيك پنهاني دارد. او تاريخ و هراسهاي فرامنطقهاي را به تصوير ميكشد. او به روح مرگ ميرود. هيتلر را به متن ميآورد و آشفتگيهاي شرق را قلم ميزند. شاعر در قالب و زباني صريح به كشف و كاركردهاي اجتماعي ميرسد. در كليت، اين اثر به جهان متفاوت عشق منتهي ميشود.
باتوجه به اينكه ميريه رويكرد تصويري و كشف ادبي در آثارش قابل تشخص است، چند نمونه در اين باب ذكر ميكنيم: «ارديبهشت/ به پوتين هيچ سربازي چشمك نزد» يا «بارها گفته بودم/ كفشهايت را/ درِ هيچ امامزادهاي خاك نكن/ اين خمپاره/ دهان خودش را خورده/ به پرچم خودش پشت كرده» يا «در آبتني پروانهها/ اشتباهي رخ داده است» يا «اين يك قرار بود/ بين دو گياه/ دو جنگل/ و شاخهاي از انسانها/ كه كرامات حيواني را خوب/ ميفهميدند» يا «كافي است كمان داستانت را بهم بزنند/ سفال سفال به بيايان ميروي/ دنبال تابلوهاي نظامي/ شايد شيخ بهايي/ و شايد سهراب بگردي/ چشم هيچ كس متعلق به خودش نيست/ سيگار هيچ كس به خودش برنميگردد» يا «از كدام داربست بودي/ كه چشم از چشم تو افتاد» يا «من درخت را هنگامي دوست دارم/ كه آب ندارد/ صدا ندارد» يا «اما خويش نقطههاي زيادي دارد/ رمزهاي زيادي دارد/ روزي فكر ميكردم/ آوانگاردها دشمنهاي قشنگي دارند/ و من كه شبيهترين خودم بودم» يا «بهمن تفرجگاه من نبود/ اين سيني گلهاي مرموزي دارد/ طنابي كه ما را/ به سماور نزديك ميكند/ نوشتههاي خونيني است/ كه بغضهاي مادربزرگ را ملي كرد/ سكوت جشن تازهاي نيست/ من به احترام تمام زنهاي اين سيني/ دوباره چاي مينوشم» يا «اين رقص/ كه بر پهناي افق پهن شده/ ديدهباني/ كه چشمان آهو را ميبلعد/ و پرستوهايي/ كه ميخكوب بهار ميشوند/ همه آلام تهيدستي انساناند/ و اسطورههاي خام/ كه سايهبان رخت ما ميشوند» يا «مرا با قصيدهها تنها بگذاريد/ با گوياترين زبان سكوت/ با كمي تمثيل/ كمي چشم/ و كمي نارنج/ كه وعدهگاه فصل ما بود/ عادت كردهايم/ به خاموشي آهوها/ به تايرهاي خودي/ كه ثانيه به ثانيه/ به صحرا نزديكتر ميشوند/ اين پرنده/ تا نهايت نقشه ميرود/ داستانهاي عاشقانه نميخواند/ فال حافظ را كنار ميگذارد/ و دغدغههاي نيما را/ به سطرهاي ابر» يا «امان از سفري كه بخشيده شد/ امان از سفري/ كه هيتلر همزبانش را نفهميد» يا «باز/ نشسته/ باز/ ايستاده/ و باز بازهايي/ كه دستهاي خفته را نشانه/ ميگيرد» يا «من از ارتفاع خودم/ پرت شدهام/ از بيني درازم/ كه درازتر ميشود/ بي تو جرقه ميزنم/ وقتي صليب پيشانيات/ لنگه به لنگه داد ميزند/ نماز استخوان ميخوانم/ لابهلاي مورچهها/ وقتي تيتراژ برزخ گيج ميزند» يا «مهتابي/ دور سرم پشه ميشكند/ واي به حالت اگر خنديدي...»