چگونه فلسفه بخوانيم؟
محسن آزموده
در طول سالها مطالعه و كار در حوزه انديشه، بارها به اين پرسش برخوردهام كه چگونه فلسفه بخوانيم؟ روش سنتي پيشنهادي در مدارس سنتي و حتي دانشگاههاي ما توصيه، مطالعه منطق به عنوان مقدمه و زبان فلسفه و سپس پرداختن به آثار فلسفي بود. در مدارس سنتي كه فلسفه سنتي و حكمت ميآموختند، به ويژه در دوران متاخر به اين منظور كتابهايي هم پديد آمده بود، مثل منطق نوشته علامه مظفر در آموزش منطق و بدايه الحكمه از علامه طباطبايي كه يك دوره مقدماتي فلسفه سنتي و حكمت اسلامي است و معادل آن در دانشگاهها كتابهايي چون منطق صوري محمد خوانساري و كليات فلسفه نوشته ريچارد پاپكين و آوروم استرول با ترجمه دكتر سيدجلالالدين مجتبوي معرفي ميشد. اما نگارنده در پاسخ به پرسش بالا معمولا دو، سه كتاب به نسبت مقدماتي را معرفي ميكنم، از جمله خودآموز فلسفه نوشته مل تامپسون با ترجمه بهروز حسني و سرگذشت يا داستان فلسفه، نوشته برايان مگي، با ترجمه حسن كامشاد يا ماني صالحي علامه. منطق اصلي براي انتخاب و پيشنهاد اين دو كتاب در نظر گرفتن فلسفه همچون يك شهر است. براي آشنايي با يك شهر و احيانا گشت و گذار و در نهايت در صورت تمايل زندگي در آنجا، دو آگاهي كلي مفيد است، اول داشتن نمايي كلي از شهر (نقشه شهر) و آشنايي با جغرافياي آن و دوم شناخت كلي از تاريخ و پيشينهاش. خواننده با كتاب اول يعني خودآموز فلسفه، به طور كلي با جغرافياي موضوعات و مسائل مختلف فلسفه همچون يك شهر آشنا ميشود، يعني اولا در مييابد كه اصولا فلسفه چيست و چرا بايد آن را خواند و ثانيا با اصليترين محلههاي اين شهر، مثل معرفتشناسي و هستيشناسي و فلسفه دين و فلسفه ذهن و فلسفه علم و فلسفه اخلاق و فلسفه و سياست و ... كتاب دوم، يعني سرگذشت يا داستان فلسفه، ما را با تاريخ اين شهر و بزرگترين ساكنان و سازندگانش آشنا ميسازد، اينكه فلسفه اصلا از كجا آغاز شد، چه مسيري را تا به امروز طي كرده و در طول بيش از دو هزار فلسفهورزي، چه فيلسوفان و جريانهاي فلسفي بزرگي پا به هستي گذاشتند و هر يك كدام ساختمان و سازه را ساختند و چه ايدهها و پرسشهاي بديع و جذابي را پيش روي بشر گذاشتند. تصورم اين است كه خواننده با مطالعه اين دو كتاب و آثاري مشابه، تصوري عمومي از تاريخ و جغرافياي شهر فلسفه به دست ميآورد و احتمالا علاقه من ميشود كه در ادامه جديتر به آن بپردازد، ضمن آنكه شناخت اجمالي از موضوعات و مسائل و چهرههاي فلسفي، به او كمك ميكند كه متناسب با دغدغهها و علاقهمنديهايش، فيلسوف يا موضوع خاص را برگزيند، يكي به فلسفه هنر علاقه دارد، ديگري به هستيشناسي، سومي به فلسفه علم و... همچنان كه يكي در خود با سقراط هم نظري بيشتري مييابد و مسائل و مشكلات خود را در آثار و انديشههاي او مييابد، ديگري با نيچه، سومي با كانت و... . زبان و بيان نويسنده هر دو كتاب مذكور، يعني برايان مگي و مل تامپسون بسيار روان و ساده و سليس است و خواننده ناآشنا كه احتمالا بارها از پيچيدگي و ابهام فلسفه شنيده، دچار وحشت و ابهام نميشود، در كنار اينها بايد از ترجمههاي خوب و خواندني و دقيق اين دو كتاب ياد كرد. خلاصه آنكه تاكنون در پاسخ به كسي كه ميپرسيد چگونه فلسفه بخوانم، با منطق و دليلي كه ذكر شد، پيشنهادهاي مذكور را ارايه ميكردم. البته ممكن است كسي هم منطق و هم مصاديق اين روش را درست نداند و پاسخ ديگري در قبال پرسش چگونه فلسفه بخوانيم، ارائه كند. يعني بسياري با فرض قبول منطق آشنايي گام به گام، آثار ديگري را پيشنهاد ميكنند، براي مثال در دهههاي گذشته، معمولا آثار ويل دورانت (لذات فلسفه و تاريخ فلسفه) يا سادهتر از آن دنياي سوفي يا تاريخ فلسفه غرب برتراند راسل به عنوان آثار مقدماتي براي شروع فلسفه معرفي ميشد. در سالهاي اخير هم كه شمار آثار مقدماتي افزايش چشمگيري يافته، گروهي به مطالعه كتابهاي اروين يالوم و آلن دو باتن (تسلي بخشيهاي فلسفه) به مطالعه فلسفه علاقهمند شدهاند. البته گروهي هم اصولا با اين روش شروع فلسفه از اساس مخالفند و معتقدند كه براي فلسفه خواندن بايد مستقيما به مطالعه آثار فيلسوفان پرداخت. به نظر اين گروه، آثار ساده شده (simplified) و به تعبير تحقيرآميز ايشان «فست فودي» تاملبرانگيز نيستند و ذهن مخاطب را درگير نميكنند، بر دانايي و آگاهي او از فلسفه و مسائل آن نميافزايند و به جاي آن توهمي از دانايي و بينيازي در او پديد ميآورند، به خصوص كه چند لايگي و غناي معنايي نوشتههاي اصيل فلسفي را ندارند. گروهي هم مسيري ميانه را پيشنهاد ميكنند يعني به آثار اصيل فلسفي دعوت ميكنند، منتها نه نوشتههايي بسيار پيچيده و سخت مثل متافيزيك ارسطو و اخلاق اسپينوزا و پديدارشناسي روح هگل و هستي و زمان هايدگر، بلكه ميگويند بهتر است مثلا از مكالمههاي خواندني و روان و در عين حال عميق افلاطون مثل رساله ضيافت يا رساله دفاعيه سقراط (آپولوژي) شروع كرد. نگارنده در سالهاي اخير، بيشتر به اين رويكرد آخر گرايش پيدا كرده و معتقد است كه متعاطي و جوينده فلسفه، بهتر است با آثاري اصيل و در عين حال نه چندان دشوار (دستكم در ظاهر) شروع كند، اگرچه به هر حال خواندن متن اصلي فلسفي، بهتر است حتي اگر به همراه استاد يا معلم نباشد، به صورت جمعي و همراه با گفتوگو صورت گيرد و خواننده فريب ظاهر عبارات را نخورد و بر سر جمله جمله آن با ديگران بحث كند. اما در نهايت اينكه پرسش اصليتري كه هر جوياي فلسفه در كنار چگونگي فلسفه خواندن بايد به آن پاسخ دهد اين است كه اصلا چرا بايد فلسفه خواند؟ مسالهاي كه كوشش براي پاسخ به آن شايد مسير و طريق ورود به شهر فلسفه را نيز روشن سازد.