مردي كه ميخواست «نامبِروان» باشد
جواد طوسي
با خودم ميگويم كه اگر سينما ناطق نشده بود، چگونه ميتوانستيم با صداهاي ماندگاري چون «چنگيز جليلوند» خاطرهبازي كنيم؟ بدون شك او در كنار بزرگاني چون منوچهر اسماعيلي و خسرو خسروشاهي جزو قلههاي هنر دوبله در دوران طلايياش به شمار ميآيد. اگر يكي از جاذبههاي سينما را تبديل شدنش به «نوستالژي» براي نسلهاي مختلف (به ويژه نسلهاي دهه ۲۰ و ۳۰ و ۴۰) بدانيم، بخش پررنگي از اين گذشته بازي ريشه در دوبله فيلمهاي ايراني و خارجي در آن دوره دارد. خودم در كورانِ عشقِ فيلم شدنم در دوران كودكي و نوجواني (به پشتوانه پدري كه با حس و غريزه به سراغ سينما رفت و همه اهل خانواده را زير بليط خودش در آورد)، شمايل محبوب و مردمي فردين را تنيده شده در صداي جليلوند ميديدم. بايد فيلمهاي «آقاي قرن بيستم»، «موطلايي شهر ما»، «گنج قارون»، «قهرمانِ قهرمانان»، «خوشگل خوشگلا»، «حاتم طايي»، «جهانپهلوان»، «شكوه جوانمردي» و «سلطان قلبها» را آن موقع روي پرده همراه با انبوه مردم ميديدي تا متوجه شوي چقدر يك صدا ميتواند در سمپاتيك شدنِ بازيگرِ صاحب آن صدا و ريشههاي عاطفي ميان او و تماشاگرانش موثر باشد. در واقع، يكي از نشانههاي اصلي تيپشناسي فردين و تبديل شدنش به ستاره در دهه ۴۰ را بايد در صدايي كه جليلوند براي او مبتني بر نوع نگاه مردمشناسانه در نظر گرفت، جستوجو كرد. اين همخواني صدا با تيپ يك بازيگر در گستره «سينماي عامهپسند» اواخر دهه ۴۰ و دهه ۵۰ را جليلوند در مورد ناصر ملك مطيعي نيز به كار برد و از نظر گيشه و بُرد وسيع ارتباطي جواب داد.
در كنار اين دو نقطه محوري در سينماي بومي خودمان، با چند نمونه چشمگير ديگر نيز در كار چنگيز جليلوند روبرو هستيم كه صحبت كردن او در فيلم «طوقي» علي حاتمي به جاي بهروز وثوقي و ناصر ملكمطيعي و «كندو» فريدون گُله به جاي بهروز وثوقي و «سوتهدلان» علي حاتمي به جاي جمشيد مشايخي از آن جملهاند. همين جا ميخواهم از تبّحر جليلوند در بيان مونولوگهاي طولاني ياد كنم كه يك نمونه به ياد ماندنياش فصل صحبت كردن بهروز وثوقي (آ سيد مرتضي) در حالتِ از خود بيخود شده رو به آينه در فيلم «طوقي» است. همين ويژگي او را در دوبله صداي پل نيومن در فيلمهاي «بيلياردباز» رابرت راسن و «گربه روي شيرواني داغ» ريچارد بروكس و همچنين دوبله ريچارد برتون در فيلم «چه كسي از ويرجينيا وولف ميترسد؟» مايك نيكولز به نحو ماهرانهتري ميبينيم. خودم در امتداد آن دنياي غريزي عجين شده با سينما در نوجواني و جواني، پل نيومن و برت لنكستر و مارلون براندو و ريچارد برتون و شون كانري را همواره با صداي جليلوند در ذهنم (با همه جاذبههاي نمايشي و شنيداريشان) تجسم ميكردم. انگار كه اين صداي نافذ و هويتمند و سروشكلدار بخشي از شناسنامه و پيكره فيلمهايي چون «زندهباد زاپاتا»، «در بارانداز»، «اتوبوسي به نام هوس»، «لوك خوشدست»، «نيش»، «قلعه عقابها»، «رام كردن زن سركش»، «مردي كه ميخواست سلطان باشد»، «عقرب»، «حرفهايها»، «اِلمِر گنتري» و... «راكي» هستند. چشم فرو ميبندم و پيتر اوتول «لورنس عربستان» ديويد لين را با آن صداي آرام و با طمأنينه در سينما سانترال ميدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلي) به ياد ميآورم.
اما يكي ديگر از نشانههاي حرفهاي كار چنگيز جليلوند، دوبله توامِ صداي دو بازيگر در يك فيلم است كه ميتوان به صحبت كردن او به جاي بهروز وثوقي و ناصر ملكمطيعي در «طوقي» علي حاتمي، برت لنكستر و ماكسيميليان شِل در «محاكمه نورنبرگ» استانلي كريمر، مارلون براندو و ماكسيميليان شِل در «شيرهاي جوان» ادوارد دميتريك، جيمز كابرن و ماكسيميليان شِل در «صليب آهنين» سام پكين پا، جك نيكلسون و مارلون براندو در «بيشهزارهاي ميسوري» آرتور پِن اشاره كرد.
مرگ يكي از ستارههاي درخشانِ هنر دوبلاژ ايران در آذر اين ماه آخر پاييز، نشان از افسرده حالي و تلخي بيپايان اين روزگار دارد. يادش گرامي و عمر ديگر اساتيد اين عرصه مستدام باد.