درباره بيژن الهي به بهانه سالمرگش
سفير مدرنيستِ انفُس
بهنام ناصري
صرف نظر از آنچه در اين سالها در قامت يك جور مد، خواندن شعر بيژن الهي را به نشانه نوعي لايف استايل فاضلانه نزد گروههايي از «از خلايق بهتران» رايج كرده، بايد او را شاعر قابل اعتنايي در شعر مدرنيستي فارسي بدانيم. الهي به جهت مطالعاتش خارج از قلمروي زبان فارسي خاصه در زبان فرانسه، از زمره شاعرانياست كه لحظه سرايش براي او با آموختهها و خواندههايش پيوند ميخورد و در شعرش نوعا ناظر بر فضايي از اين رفتوآمد ميان ساحتهاي ادب فارسي خاصه متون كهن و شگردها و نگرشهاي شعر فرانسه هستيم.
نخستين شعر الهي در سال 1343 در مجله طرفه منتشر شد و كتاب اولش 50 سال بعد. وضعيتي مشترك بين او و چند تن ديگر از شاعران همانديشش كه به جريان موسوم به «شعر ديگر» منسوبند. بهرام اردبيلي، پرويز اسلامپور، م.مويد و ... كه يا تا سالها بعد از آغاز شاعري جدي كتابي چاپ نكردند يا چند دهه بعد از كتابهاي اول، اثري از آنها منتشر نشد. وضعيتي كه هالهاي از ابهام را حول اين شاعران تنيد. چرا كه جاي كتابهايي از آنها كه در چند دهه ميتوانست ملاك بررسيها و نقد و نظرها قرار بگيرد، خالي بود. در نتيجه به جاي شفافتر شدن آنچه آنها از شاعري مراد ميكردند و ميكنند، شاهد نوعي خوابزدگي حول نامشان شديم. خلأ اين شفافيت، هم اهميت شعر آنها و هم دستاندازهاي جهان شعريشان را يكجا از ديدهها دور نگه داشت.
امروز از الهي به عنوان يكي از شاخصترين شاعران اين جريان تنها دو كتاب «ديدن» و «جوانيها» در دست داريم كه بايد ملاك شاعري او قرار دهيم. كتابهايي كه بعد از مرگ او منتشر شد و تا به امروز تنها سندهاي ادبي به جا مانده در قالب كتاب شعر از او هستند.
نگاهداري به سنت شعر فارسي از يكسو و بهرهمندي از نگاه مدرنيستي برآمده از مطالعات شاعر در حوزه دستاوردهاي شعر مدرنيستي جهان از سوي ديگر؛ اين را ميتوان با حدي از اطمينان در مورد شعر الهي در دو كتاب او نوشت. البته با قدري اغماض نسبت به بعضي از استثنائاتي كه مثل هر شاعر ديگري در كارنامه او ناقض گزارههاي بالاست.
اما سوءتفاهمي هم نزد بعضي از مخالفان شعر الهي وجود دارد كه مدام با تاكيد به آثار او نسبت ميدهند. آنها از «تصنع» در شعر الهي ميگويند؛ اما مگر عمل «ساختن» خود بخشي از كار شاعر مدرن نيست و مگر تقسيمبنديهايي از اين قرار كه شعر شهود محض است و ميانهاي با سعي در ساختن ندارد و از اين حرفها، ديرزماني نيست كه به كنار تلقيهاي دورريز واپسگرايانه رها شده؟ شعر نه تنها بعد از تجربههاي مدرنيستي در زبان فارسي بلكه پيش از آن و در تمام حيات خود با حدي از ساختن همراه بوده است. مگر شعر مولوي كه بزرگترين شاعر/ عارف ماست، به تمامي محصول جوشش است؟ آيا حافظ بداهه ميسروده و عنايتي به گنجاندن شعرهاي خود در قوالب عروضي نداشته؟ آيا شاعري هست كه بتواند يا بتوانيم مدعي سراسر شهودي و جوششي بودن شعرهاي او باشيم و بر اين باور كه چيزي به نام خودآگاهي معطوف به ساختن در شعر او وجود ندارد؟
بنابراين آنچه با عنوان تصنع در شعر الهي از سوي مخالفان شعر او مورد تاكيد و اشاره است، اگرچه انكار نميشود اما به خودي خود هم سببساز شكست يا سعادت يك شعر نيست.
در بيشتر شعرهاي بيژن الهي ما با نوعي كاركرد عبور از بيان مواجهيم. بيان معنا در شعر او مدام ما را به دنبال خود ميكشد اما اتفاق نميافتد. به عبارتي، او از همان چيزي كه به تصنعي بودن شعرهايش از آن نام ميبرند، بهره ميبرد تا معناهاي مألوف ذهن ما را به فروپاشي بكشاند.
الهي مانند همانديشانش اين عبور از بيان و به تعويق انداختن معنا را در زمانهاي دستمايه كار شاعري قرار ميدهد كه جريان مسلط شعر مدرنيستي ايران را شعر متعهدِ چپگرايي تشكيل ميدهد كه زبان برايش وسيلهاي براي بيان ايدههاي سياسي و گاهي حزبي بوده. نمونههاي دهههاي چهل و پنجاه اين مدعا بيشمارند و حاجتي به ذكرشان نيست. الهي در چنين دورهاي، سعي دارد كار خود را به بنيادها و جوهر شعر نزديك كند و از -به تعبير پساساختگرايان فرانسوي- منويات برونمتني فاصله بگيرد. او به جاي در اختيار قرار دادن زبان براي بيان چيزي جز خود، برساختن تصاويري را مد نظر قرار ميدهد كه تنها در زبان امكان وقوع دارند:
«در آخرين حنجره، من، بادبانهاي بيشمار ميبينم/ و بهنگام روز، همين امروز/ صداي افتادن ميوههاي رسيده را/ بر زمين سرد، ميشنوم/ اما هنوز، لغتي به شعر نيافزودهام، كه آفتاب، كاغذ را/ از سايه دستم، ميپوشاند/ سوزن، ميدرخشد و/ كج شده ست!/ در آفتاب ملايم، از زير درختان ملايمتر، از پي تابوتي بيسرپوش/ روانهايم و روان بوديم/ و سايه گلي، ناف مرده را/ پوشاندهست.»
از اين روست كه او به جاي بيان چيزي در زبان، به بنيادهاي زبان برميگردد. جايي كه به تعبير ياكوبسن شعر آغاز ميشد.
اگر شاعران متعهد دهههاي چهل و پنجاه كه بعضي از آنها بعدها خود منادي نزديك كردن شعر به ذات و بنياد شعري شدند و هر گونه وسيله شدن شعر را براي بيان مضامين اجتماعي نكوهيدند و اتفاقا دستاوردهاي مهمي را براي شعر فارسي رقم زدند، در آن سالها (40 و 50) در شعر مدرن فارسي آفاق سياسي مطلوب خود را جستوجو ميكردند و شعر برايشان پيوندي ناگسستني با عمل سياسي داشت، الهي و گروهي از همانديشان شعرياش، سفري عكس جهت آنها را در پيش گرفته بودند. سفر به درون؛ سفري مدرنيستي به انفس:
«سفر چرا كنم، چرا/ سفر كنم؟/ من كه ميتوانم/ سرگردان باشم/ سالها حوالي خانهام»
در بيان نكوهش ابزاري شدن زبان شعر توسط شاعراني كه خود زماني منادي بيان آلام اجتماعي بودند، يك نقل به مضمون از دكتر رضا براهني، كسي كه واضع تئوري زبانيت در شعر فارسي شد، كافيست. آنجا كه ميگفت اگر قرار باشد حق كارگر را بگيرد، به پدرجد كارگرش اين كار را در شعر نخواهم كرد.
اينكه الهي چقدر در اجراهاي شعري خود موفق بوده و چقدر نه، كجاها نمونههاي درخشاني را رقم زده و در چه تجربههايي شكست خورده، به گمانم موضوعي است كه هنوز جاي كار دارد. شعر الهي براي درستتر خوانده شدن و رفع سوءتفاهمهاي احتمالي، چه تمجيدهاي هيجانزده و چه انكارهاي سياستزده، به مداقههاي نقادانهاي بيش و جديتر از اينها محتاج است.