اولين فرمان ارتش
مرتضي ميرحسيني
پانزدهم آذر ماه 1300 بود كه رضاخان سردارسپه در مقام وزير جنگ، اولين فرمان ارتش جديد ايران را صادر كرد. طبق اين فرمان، قواي قزاق و ژاندارمري درهم ادغام شدند و نيروهاي آن به عضويت ارتش درآمدند. آن زمان اغلب مردان موثر در سياست ايران، اين تصميم رضاخان را تدبيري ضروري براي ايجاد يك تشكيلات يكپارچه نظامي و ملي ديدند و از آن پشتيباني كردند. خطر جدايي برخي ايالتهاي مرزي و ناامنيهايي كه در گوشه و كنار كشور، تقريبا از زمان جنگ اول جهاني وجود داشت تقويت قواي نظامي را توجيه ميكرد و استدلالي قوي در تاييد تصميم وزير جنگ بود. البته حسرت به جاي مانده از صدر مشروطيت براي داشتن ارتشي ملي و منظم كه خانهاي ياغي را سر جاي خودشان بنشاند و اقتدار دولت مركزي را بر همه جاي ايران تحميل كند نيز در اين مقطع به كمك رضاخان آمد و مانع شكلگيري هرگونه مخالفت جدي و موثر سر راه او شد. اوايل زمستان همان سال 5 لشكر اصلي (تهران، تبريز، اصفهان، مشهد، همدان) را، هركدام با حدود 10 هزار سرباز شكل داد و تقريبا از همان بدو كار گامهاي اوليه در مكانيزه كردن اين نيروها را هم برداشت و لشكرها را به زرهپوش و تانك و وسايل نقليه موتوري اروپايي مجهز كرد. هرچند به قول استفاني كرونين، در آن زمان اهميت سياسي اين سلاحها و تجهيزات بيشتر از اهميت نظامي آنها بود و معمولا براي ايجاد هراس در مردم عادي به كار ميرفت. نوشتهاند كه از 1302 هم طرح تشكيل نيروي هوايي را به اجرا گذاشت كه البته در چارچوب توان ملي و فني آن روز كشور ما كاري پرهزينه و بسيار دشوار بود (نيروي هوايي ايران در سال 1305 داراي 17 فروند هواپيما بود). البته رضاخان، چه پيش و چه پس از سلطنت، تامين پول براي مخارج ارتش را مهمترين اولويت خود ميديد و اجازه حسابرسي از آن را هم به كسي نميداد. به پشتوانه اين نيروي نوپاي نظامي، امنيت را در كشور برقرار كرد و انصافا خطر تجزيه بخشهايي از ايران را، ولو با افراط در خشونت از ميان برداشت. همه كساني را كه به هر دليل و انگيزهاي از دولت مركزي اطاعت نميكردند، از شورشيان جنگل در گيلان گرفته تا شيخ خزعل متمرد و جاهطلب در خوزستان، يكي بعد از ديگري سركوب كرد. اما ماجرا به همين جا ختم نشد. متكي به همين ارتش نه فقط برخي قوانين كشور كه روح و مباني مشروطيت را هم زير پا گذاشت، از وزارت جنگ به رياست دولت چنگ انداخت و سرانجام هم به تخت سلطنت نشست. مخالفان و منتقدانش را با تهديد و ارعاب ساكت كرد و اندك كساني مثل ميرزاده عشقي را كه نميترسيدند كشت و از سر راه برداشت. قطعا برخي دستاوردهاي دوران سلطنت او در حوزههايي مثل نوسازي نظام دادگستري و توسعه بهداشت و آموزش را نميشود و نبايد ناديده گرفت، اما اين واقعيت هم انكارنشدني است كه به كمك ارتش و با تكيه بر آن كشور را به سمت ديكتاتوري برد و خودكامگي را - كه انقلاب مشروطه در واقع مبارزهاي براي نجات كشور از آن بود - دوباره برقرار كرد.