فلسفيدن با دوربين
احمد طالبينژاد
صرف نظر از چند فيلم ضعيف در كارنامه به شدت پربار داريوش مهرجويي(كه آن هم ناشي از عوامل مختلفي از جمله بالا رفتن سن يا شرايط فرهنگي و اجتماعي ميشود) سراسر اين كارنامه مشحون از فيلمهاي ارزشمند و ماندگاري است كه تاريخ سينماي ايران به داشتن آنها ميبالد يا بايد ببالد. از فيلم الماس ٣٣ بگذريم كه تمريني بود براي ساختن فيلمفارسي كه خوشبختانه به تعبير خود آقاي مهرجويي فيلم ناموفقي از كار درآمد و باعث خوشحالي ما و سينماي ايران شد، چراكه اگر آن فيلم موفق ميشد چه بسا راهزنان فيلمفارسي راه اين تازه از راه رسيده را ميزدند و او را به سمت فيلمفارسيسازي ميبردند، اما خب اين نكته بيشتر به يك شوخي تلخ ميماند براي اينكه در ذات تفكر مهرجويي ساختن فيلمي مثل الماس ٣٣ جايي نداشت. مهرجويي ناگزير بود براي اينكه وارد صنعت سينماي ايران شود كه خيلي متر و معيار و در و پيكر درست و حسابي نداشت از درِ فيلفارسي وارد شود. اما با فيلم «گاو» بود كه مهرجويي هم كارنامه خود را متحول كرد و هم تاريخ سينماي ايران را. و اين نكته بسيار مهمي است كه گاو در كنار «قيصر» و «آرامش در حضور ديگران» را به عنوان بنيانگذاران يا بانيان جريان موج نو در سينماي ايران ميدانيم ولي به گمان من فيلم موفقتر اين سهگانه گاو است. براي اينكه گاو به عنوان يك اثر سينمايي و هنري هنوز هم واجد ارزشهاي ساختاري و مفهومي است كه در اين زمانه هم ميتواند كاربرد داشته باشد. از نظر بحث تناسخ انسان و عشق بين انسان و ابزار كارش(عشق مش حسن و گاوش) و چيزهايي از اين قبيل همچنين فرم، ساخت و پرداخت هم بسيار فيلم درخشاني است.
بارها و بارها فيلم را ديدهام و هر بار احساس ميكنم نكته جديدي در آن پيدا كردهام. اما چيزي كه درباره مهرجويي مهم است و من در اين يادداشت كوتاه بر آن تكيه ميكنم اينكه فيلمهاي مهرجويي يك ويژگي در ساخت و پرداخت(نميگويم ساختار كه البته آن را هم شامل ميشود) دارد كه در كار كمتر فيلمساز روشنفكر ديگري ديدهايم. هميشه اين مثال را ميزنم و هيچ ابايي هم ندارم كه اين مقايسه را اينجا هم انجام دهم؛ معتقدم ويژگي سبكي بهرام بيضايي اين است كه سادهترين مباحث هستيشناسي را در پيچيدهترين فرم و شكل ممكن بيان ميكند و در فيلمهايش اين نكته مشهود است كه موضوعات ساده هستند اما آنقدر بيانشان پيچيده است كه ارتباط مخاطب عادي با اثر راحت نخواهد بود؛ اين ويژگي سبكي بهرام بيضايي است ولي در مورد مهرجويي برعكس است يعني پيچيدهترين مباحث هستيشناسي و فلسفي را در سادهترين فرم ممكن بيان ميكند كه اين نكته بسيار مهمي است. همين فيلم گاو كه صحبتش مطرح شد به لحاظ مفهومي ديدگاه فلسفي را مطرح ميكند و به اعتقاد من ميتوان «فيلمفلسفه» از آن ياد كرد ولي اين «فيلمفلسفه» در قالبي ساده بيان شده كه هر آدمي حتي يك روستايي ميتواند با آن ارتباط برقرار كند يا فيلم «هامون» كه اوج فلسفيدن داريوش مهرجويي در سينماست. بيان موقعيت انسان مدرن امروزي در يك جامعه آويزان بين مدرنيسم و سنت و سرگرداني اين انسان در هر دو وادي را شاهديم. به سكانسي از فيلم اشاره كنم آنجا كه كارتنهاي ابزار پزشكي را روي دست هامون چيدهاند تا به عنوان بازارياب بفروشد او جلوي آسانسور ايستاده و با لحني درمانده شعر نيما را با كمي دستكاري ميخواند:«به كجاي شب تيره بياويزم قباي ژنده و كپكزده خود را» كه هامون ميخواند قباي ژنده و كپك زده خود را و... اين نشاندهنده سرگرداني و درماندگي انساني است كه فلسفه خوانده، در حال دريافت دكتراي فلسفه است و دارد پاياننامهاش را درباره عشق مينويسد ولي جبر روزگار وادارش كرده تبديل به دلال ابزار پزشكي شود و به سطحيترين درجه يك انسان تنزل پيدا كرده است. اين تنزل موقعيت «انسان» درونمايه فيلم هامون است كه نشانگر ديدگاه فلسفي داريوش مهرجويي است. مگر نه اينكه فلسفه از سرگرداني انساني كه يك پايش در گذشته است و پاي ديگرش در آينده حرف ميزند؟ ولي نميدانيم او به كدام دنيا تعلق دارد. چند سال پيش دوست فيلمسازي تعبير خوبي درباره هامون به كار برد و گفت حميد هامون انساني است آويزان كه به نظرم تعبير درست است.
ولي مهرجويي اين ديدگاه فلسفي و پيچيده را در سادهترين شكل ممكن بيان ميكند بقيه فيلمهايش هم بر همين منوال شكل گرفتهاند. نگاه كنيد «مهمان مامان» كه يكي از سادهترين فيلمهاي مهرجويي است اما سرشار از ايدههاي درخشان فلسفي و اجتماعي است. اين فيلم خانواده و خانه قديمي كه نمادي از جامعه است را نشان ميدهد كه رو به ويراني است. آدمها در اين خانه ميلولند و محله در حال تغيير است خانههاي قديمي را ميكوبند و به جاي آن برج مسكوني ميسازند ولي به محض اينكه مهماني براي يكي از خانوادههاي اين خانه قديمي از راه ميرسد همه ساكنان خانه دار و ندار خود را وسط ميگذارند و تلاش ميكنند اين مهماني را به بهترين شكل ممكن برگزار كنند. اين هم يك نگاه فلسفي است به جامعهاي كه در هياهوي مدرنيسم گم ميشود و در واقع چيزهايي را از دست ميدهد. مهرجويي پيشنهاد ميكند چيزهايي كه از دست رفته كه رفته اما چيزهايي هست كه نبايد از دست برود. در اين فيلم از همدلي و همراهي صحبت ميكند. يا در فيلم «پري» هم به نظر من فلسفه قالب است اما به شكل بسيار ساده. داستان دو برادر كه يكي زميني فكر ميكند و ديگري آسماني و خواهري كه بين اين دو برادر مانده است. خواهر به هر دو برادر علاقه دارد. در اين فيلم هم اشاراتي به انسان دو هويتي و داراي دو گانگي شخصيت ميشود و... .
حتي اگر مهرجويي ديگر فيلم خوبي نسازد، فيلمهاي خوبش را ساخته و تمام تلاشش را براي ارتقاي هنر و فرهنگ اين سرزمين كرده در واقع حرمت او بر همه كساني كه سينما و انديشه را دوست ميدارند، واجب است. مهرجويي در تاريخ سينماي ايران آدم بسيار مهمي است. بياييم به احترام سالروز تولد و خدمات بيشمارش به فرهنگ و هنر ايران به قول فرنگيها كلاه از سر برداريم.