نگاهي به فيلم «چهل و هفت»
آيا چهل و هفت سالگي، سن مهمي است؟
محمدحسن خدايي
فيلم «چهل و هفت» چندان روزنه اميدي نميگشايد براي زنان «چهل و هفت» سالهاي كه در شب يلدا سرنوشت آنان با تمامي تضادها و تفاوتها، به هم گره خورده است. به شكل نمادين گويي هر سه زن فيلم كه از سه طبقه اجتماعي فرودست، متوسط و فرادست هستند، در نهايت بازنده و نگونبخت، گرفتار خشونت عليه زنان شدهاند. ناخودآگاه سياسي فيلم بر اين نكته اشاره دارد كه خشونت، تنها سويه فردي ندارد و اين روزها تمامي طبقات اجتماعي را در بر گرفته. به اين منظور و از منظر فرمال، روايت فيلم اپيزوديك انتخاب شده تا نوعي همارزي ميان وضعيت زنان در تجربه كردن رنج و سركوب عيان شود. در ابتدا با غياب مادري روبرو هستيم كه نقش او را شقايق فراهاني ايفا ميكند. زني منقاد و خانهدار كه در اين تفوق جهان مجازي، به اجبار پذيرفته كه تلفن همراه نداشته باشد و مانند زنان دهههاي قبل، تنها به كار خانگي مشغول باشد و كانون خانه را گرما بخشد. اما او هم در جايگاه يك زن طبقه متوسطي كه بيرون از خانه كار نميكند و لابد استقلال مادي هم ندارد، بالاخره طاقت از كف داده و خانه را پس از يك مشاجره لفظي و خشونت فيزيكي ترك ميكند. اما زندگي او با يك تصادف رانندگي مسير عوض ميكند. اين زنِ سرگردان در خيابانهاي شهر از پس اين تصادف به شخصيت «كتي» با بازي لادن مستوفي ميرسد كه گويا پرستار است و داراي استقلال مالي و پرستيژ اجتماعي. همسر او يك جراح متمول است كه اين روزها عصبي و نه چندان وفادار، ميان ماندن و مهاجرت، سرگردان مينمايد. آشنايي زن با كتي منتهي به اين امر ميشود كه كتي از سر دلسوزي پيشنهاد دهد كه زن، شب را در مطب شوهر او بيتوته كند. مطب در ساختماني قرار دارد با سرايداري فضول. زن از سر ناچاري در آن مكان ميماند و كتي به خانه بازميگردد تا از مهمانان خويش در شب يلدا ميزباني كند. اما ميان او و همسرش اختلافاتي وجود دارد و با خبر آتشسوزي مطب، مهماني نيمهتمام باقي ميماند. عامل اين آتشسوزي خانواده سوم يا همان خانواده فرودستي است كه با عمل سقط جنين غيرقانوني، زندگي دخترشان به پايان رسيده و آنان جراح را مقصر اين اتفاق ميدانند. در نهايت پسر معتاد و شرور خانواده با گالني بنزين به مطب مراجعه كرده و آنجا را به آتش ميكشد. يك بار ديگر ميبينيم كه در سينماي ايران، نهادهاي قانوني كنار گذاشته شده و افراد به شكل بيواسطه تلاش دارند منازعات را حل كنند.
احمد اطراقچي و عليرضا عطاالله تبريزي در جايگاه نويسنده و كارگردان، در اولين تجربه بلند سينمايي خويش با بياني مينيمال، روايتي انتقادي دارند از حال و روز زنان جامعه. زناني كه در تمناي عامليت هستند اما در نهايت به شيوههاي مختلف سركوب شده و از اجتماع انساني حذف ميشوند. با آنكه ردپاي سينماي فرهادي و درام اجتماعي او را اينجا هم ميتوان به شكل پيدا و پنهان مشاهده كرد اما «چهل و هفت» اميد دارد كه راه خود رود و خودآيين باشد. نكته مثبت فيلم بازي قابل قبول بازيگران است. فيالمثل ميتوان از بازي متفاوت مهدي احمدي مثال آورد كه به خوبي توانسته از گذشته خويش فاصله گرفته و شخصيت يك جراح عصبي كه «اراده معطوف به ثروت» دارد را به نمايش گذارد. ديگر خبري از آن فيگور روشنفكر مغموم و سترون سالهاي پيش نيست و روح زمانه از طريق عصبيت و خشم در بازي مهدي احمدي عينيت مييابد. يا حتي حميدرضا آذرنگ كه تا به انتها چنان مقاومت ميكند كه مخاطبان به راحتي نتوانند به جهان ذهني او نفوذ كرده و سر از كارش دربياورند در خشونتي كه عليه زن خويش اعمال كرده. لادن مستوفي هم در ايفاي نقش زني مستقل و تودار كه اين روزها به همسرش شك دارد و گاه به او دروغ گويد، موفق عمل ميكند.
اما اينجا هم مثل اغلب فيلمهايي كه اين روزها توليد ميشود با محافظهكاري در خلق يك فضاي اجتماعي روبرو هستيم. روايت كمينهگرايانه فيلم آنچنان اجازه نميدهد كه شخصيتها امكان كنشورزي تمام و كمال بيابند. ايدئولوژي فيلم در قبول اين مطلب كه خشونت عليه زنان به امري هر روزه، عام و ساختاري بدل شده، گروه سازندگان را محدود كرده تا چندان به فضاهاي تازه گشوده نباشند و گاه و بيگاه، روايت فيلم را واجد نوعي ازجادررفتگي كنند. به عنوان مثال صحنه مهماني را به ياد آوريم كه ميتوانست محملي باشد براي از خط خارج شدن روايت فيلم. اگر كه شخصيتها هنگام دورهمي شب يلدا، با ديالوگهايي كه در ظاهر بيربط هستند روايت فيلم را به سمت امر پيشبينيناپذير سوق دهند و نابهنگامي را تجربه كنند. حتي زندگي شبانهاي كه در فيلم بازنمايي ميشود، ميتوانست بيش از اين ساحتهاي نامكشوف يك زيست غيررسمي شهري را بازتاب دهد. اما دريغا كه فشردگي بيش از اندازه، فيلم را محدود كرده و به محافظهكاري روايي ميدان داده است.
سينماي اجتماعي ايران احتياج دارد تا بار ديگر به سياست بازنمايي در قبال واقعيت بيروني توجه كند و در اين ميل مفرط نمايش هر چه كاملتر واقعيت، با نوعي تخطي و خيانت از آن ميل فراتر رفته و سويههاي تازهاي از زيستجهان انسان مدرن شهري را به تصوير كشد. فيلم قرار است نشان دهد كه چگونه زنان چهل و هفت ساله اين اجتماع از طبقات مختلف اقتصادي، شكست ميخورند، اما اگر راه گريزي نتوان يافت، اين شكست خوردن ميشود روايت نكبت و فلاكت بدون مازادي براي رهايي و رستگاري.