تاسيس مقاومت به ميانجي زبان
ريحانه نامدار
علت كاربرد مستمر عبارتهايي چون «نداشتن حافظه تاريخي»، ظاهرا سرزنش اذهاني ست كه در آفت تكرار لغزشهاي گذشتگانشان گرفتار آمدهاند. اما چه تضميني است كه هرآنچه از سر ميگذرد، اساسا تجربه هم شده باشد؟ حتي اصطلاحِ «سري كه به سنگ ميخورد»، بيشتر كنايهاي است از قرار گرفتن در معرضِ مصائب، نه لزوما سازوكاري كه دستيابي به سِرّ و باطن واقعه را ميسر ميكند.
آنچه بيش از تجربه كردن اهميت دارد، «مفهومپردازي» از تجارب است. اما چگونه؟
افراد وقتي از موضوعي صحبت ميكنند به ناچار واژگان و اصطلاحاتي را به كار ميبرند كه براي عموم قابل درك باشد. در نتيجه بخش اعظمي از بازخوردهاي مربوط به واقعه كه دروني شدهاند و ماحصل جدالهاي شخصي و اساسا خودِ تجربه فردي است، بستر چنداني براي مانور نمييابد. يعني بسياري سوژهها كه پتانسيل اين را دارند تا به مدد حوصله و پردازش، تبديل به واقعيتي مضاف بر واقعيات بيرون شوند، فقط و فقط به دليل فقدان پشتوانه جمعي، عقيم ميمانند و بنابر مصلحتهاي عمومي، درنهايت فراموش و حتي انكار ميشوند.
فرديتِ غنيشده، ترسناك و واجد عامليت است. جمع، فرد را ميبلعد و با عناوين پر طمطراقي چون ضرورتهاي اجتماعي، شهر را در روساخت، شلوغ نگه داشته و در زيرساخت، متروك و خالي از هويت ميكند.
شايد بيراه نباشد كه از تعبير «مباحثه سكوت» ديل اسپندر (Discussion of silencing) ياد كنم.
مصداق درافتادن به ورطه مصرف كلمات و ارايه حجم وسيعي از پرگوييها و تكاپوهاي كلامي، بينشاني از آنچه بايد به بيان در آيد. آنگونه كه با فشار دادن دكمه ميوت و تماشاي فصول زيادي از تاريخ تجربيات بشر بهطور صامت، چيزي را از دست نخواهيم داد.
توصيه بيوقفه تبليغات، براي مصرف اقلام «مفيد» در راستاي رسيدن به بدنهايي «سالم»، كمترين ارتباطي با نگراني براي «سلامت» شهروندان ندارد. از قضا بازار ميطلبد كه خودِ بدن در نهايتِ ظرفيتهاي خود مصرف شود تا در ازاي آن، دغدغهاي با هيات «اقتصاد ميل» هرگونه استثمار بدن را توجيهشده بداند. به همين منوال ميتوان يك عمر داعيه آزاديخواهي داشت اما با متجاوز خود در سنگري واحد كمين كرد.
تصور اينكه ميدانيم در حال اطاعت كردن هستيم قابل تحمل است اما فرمانبرداري ناآگاهانه، فرآيندي مخوف و اساسا غيرقابل جبران به نظر ميرسد، زيرا به ميانجي همين «ناآگاهي»، فرد ميتواند سوژه مسلم بردگي باشد اما خود را آزاد و خوشبخت و صاحب اراده قلمداد كند.
به نظرم جايگيري هوشمندانه و حضور مستمر ما در اين نقطه بسيار اهميت دارد. نام اين نقطه فقط بهطور سمبليك «بدن» آدمي نيست، بلكه دقيقا خودِ بدن آدمي است. كانون تلاقي انواع شيوههاي بيعدالتي در طول تاريخ. بيشك با افزودن امكانها و ظرفيتهاي گمانهزني در باب چند و چون اين كانون، بخت مفهومپردازيهاي موثرتر نيز از تجربياتِ به دست آمده، گشوده خواهدشد.
براي نيل به رهايي بدن از انقياد و سلطههاي خواسته و ناخواسته، نقد و موشكافي حداقل دو شيوه تاريخي رايج از بيعدالتي، به منظور مقاومت آگاهانه در برابر آنها ضرورت دارد؛ بيعدالتي هرمنيوتيك و بيعدالتي مشاركتي.
در نقد بيعدالتي هرمنيوتيك، تمركز ما بر آن دسته از تجارب شخصي منتج از عدم توازن قدرت است كه اساسا نه شانس وارد شدن به ساحت گفتمان اجتماعي را مييابند و نه حتي با فرض بعيدِ رسانهاي شدن، درك جمعي درستي درباره آنها وجود دارد. مثلا در خودِ اروپا، از عمر ورود عبارت «تعرض جنسي» به ساختار واژگاني، چند دهه بيشتر نميگذرد.
به همين سادگي، تا پيش از ابداع و به زبان آوردن اين عبارت، مصاديق فراوان تجربه شده از آن، مسكوت و ناگفته مانده بود و بالطبع تمامي پروسههاي آموزشي، نقادي و آگاهيدهنده مربوط به آزار جنسي كه در حال حاضر به واسطه جنبشهاي مختلف زنان وارد گفتمان اجتماعي شدهاند نيز وجود نميداشتند. بنابراين ميتوان اينچنين بختهايي را با فرصتيابي و مكانيابي صحيح، ميانِ شكافها، تقاطعها و خلأهاي مشابه و متعدد زباني آزمود و به تاسيس مولفههاي هوشمندانهاي در بنيانهاي زباني و بالطبع ذهني دست يافت.
مرحله بعد خالي نكردن ميداني است كه روزگاري دراز محل تاخت و تاز كليشههاي تثبيتشده بوده است. شكي نيست كه گارد محافظهكار اجتماعي، چشم بر مسير معرفتي پيموده شده تا حصول اين نتايج، ميبندد و بدتر از آن با تعاريف شناختي تحريف شده كه اتفاقا از جانب قدرت بهشدت حمايت ميشود، سعي ميكند تا دستاوردها را وارونه جلوه داده و دايما به سوءتفاهم بكشاند.
مقاومت در برابر اين قبيل بيعدالتيهاي همدستانه و هژمونيهاي دامنهدار، تنها چاره ناچار و يگانه برگ برنده است. هرچند آن برگ به چشم همگان مرئي نيايد، خود حقيقيترين سرمايهاي است كه در وانفساي فعلي، ميتوان به اتكاي او، پا در ميدان مجادله نهاد.
به قول آندره دوپيزانو كه در باب اميد {spes} تصويري اينچنين حقيقي را در ذهن مينشاند:
«زن، نشسته و دستهايش را نوميدانه به سوي ميوهاي دور از دسترس دراز كرده و با اين همه بال در آورده است. هيچ چيز حقيقيتر از اين نيست».