ماده خام خطرناك
مرتضي ميرحسيني
سال 1993 بود كه مورخ بزرگ، اريك هابسبام به مناسبت شروع سال تحصيلي، در دانشگاه اروپاي مركزي واقع در بوداپست مجارستان سخنراني كرد و متن آن، شانزدهم دسامبر آن سال در مجله نيويورك ريويو آو بوكز (The New York Review of Books) منتشر شد. شايد نبايد اين سخنراني را در چارچوب تعاريف مرسوم، يك رويداد تاريخي ببينيم، اما به نظرم به اندازه (و شايد هم بيشتر) از بسياري رويدادهاي تاريخي مهم و درخور توجه است. ترجمه فارسي اين سخنراني در كتاب درباره تاريخ (ترجمه حسن مرتضوي، نشر لاهيتا) وجود دارد. هابسبام آنجا گفت هميشه ميپنداشتم حرفه تاريخ - برخلاف مثلا فيزيك اتمي - حتي اگر خطاهايي در آن باشد دستكم زياني نميرساند، اما اكنون ميدانم كه چنين نيست. تحقيقات ما ميتوانند به كارخانههاي بمبسازي بدل شوند، شبيه كارگاههايي كه ارتش جمهوريخواه ايرلند در آن كودهاي شيميايي را به مواد منفجره بدل ميكرد. زيرا «تاريخ» ماده خام ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي يا قوميتي يا بنيادگرا محسوب ميشود، چنانكه خشخاش، ماده خام اعتياد به هرويين است. «گذشته» در اين ايدئولوژيها، عنصري اساسي و شايد تنها عنصر اساسي است و اگر گذشته درخشاني وجود نداشته باشد (كه معمولا چنين است) همواره ميتوان آن را جعل كرد.
اين گذشته تحريفشده به اين ايدئولوژيها و به مبلغان آنها مشروعيت ميبخشد و براي ادعاهاي امروزشان پيشزمينهاي شكوهمند ميسازد. مثل آن پژوهشي كه به تمدن دره سند اختصاص داشت و عنوان پاكستان 5 هزار ساله روي آن ديده ميشد. درحالي كه نام پاكستان تا اوايل دهه 1930 اصلا وجود نداشت و تا سال 1940 وجود كشوري به اين اسم به ذهن كسي خطور نميكرد. حرف هابسبام اين بود كه واقعيتهاي تاريخي با پندارها و تمايلات ما متفاوت است و نميتوانيم - و نبايد - فاكتهايي از خودمان جعل كنيم. الويس پريسلي يا مرده يا نمرده است.
يا حكومت كنوني تركيه كه نسلكشي ارامنه در سال 1915 را انكار ميكند يا در اين انكار محق است يا نيست. ميتوان به اين دو مساله و مسائل ديگر اينچنيني بدون ابهام پاسخ داد و كساني را كه صادقانه در جستوجوي حقيقتند قانع كرد، البته به شرطي كه مدارك موثقي براي آنها موجود و در دسترس باشند. هابسبام مثال ديگري هم درباره خطر جعل تاريخ ميآورد كه به حادثهاي در همان سال 1993 برميگردد. اينكه افراطيون هندو مسجدي را در آيودهيا تخريب كردند، ظاهرا به اين دليل كه اين مسجد را قرنها پيش بابر، فاتح مسلمان مغول بر هندوها تحميل كرده و بر مكان مقدسي كه زادگاه راما بوده ساخته است. اما گروهي از پژوهشگران متعهد به حقيقت هندي مقالهاي منتشر كردند كه نشان ميداد تا قرن نوزدهم كسي اين مكان را زادگاه راما نميدانست و آن مسجد را هم اصلا بابر نساخته بود (و در زمان او نيز ساخته نشده بود). اينها و بسياري از تلاشهاي ديگر براي تبديل تاريخ به مشتي افسانه و داستان، صرفا شوخيهاي زشت نيستند. افسانهها و داستانهاي ساختگي نقش تعيينكنندهاي در سياستهاي هويتي دارند، سياستهايي كه بر اساس آنها امروزه گروههايي از مردم خود را با قوميت، دين يا مرزهاي گذشته يا حال كشورها تعريف ميكنند و با طرح اين ادعا كه «ما با ديگران متفاوت و از آنها بهتريم» ميكوشند جايگاهي در اين جهان بيثبات بيابند.