پاسداري از مهمترين مرز
مهرداد احمدي شيخاني
داستاني هست كه ميگويد وقتي سپاه ابرهه براي تخريب كعبه به مكه حمله كرد، شترهاي مكيان و از جمله شترهاي جد پيامبر اكرم را گرفتند و عبدالمطلب جد پيامبر كه بزرگ مكه بود براي پس گرفتن شترهايش نزد ابرهه ميرود و آنها را طلب ميكند. ابرهه نيز با تعجب ميپرسد من براي ويراني كعبه آمدهام و آن وقت تو به فكر شترهايت و آنها را طلب ميكني؟ جد پيامبر نيز جواب ميدهد خانه كعبه صاحبي دارد كه خود از آن محافظت ميكند، من صاحب شترانم هستم و بايد به فكر آنها باشم و از آنها محافظت كنم. هر وقت ياد اين داستان ديني افتادهام، نتيجهاش برايم اين بوده كه باور به خداوند، يعني همين كه جد پيامبر انجام داده و الگوي رفتاري باورمندي به اراده خداوند بيرون از اين رفتار نيست و قرار نيست ما مخلوق خداوندي مسووليت آنچه بر عهده ذات قادر باري است را بر گردن بگيريم و زبانم لال به جاي خداوند بنشينيم. براي همين گمان دارم هر انساني مسووليت به نتيجه رساندن و مراقبت از آن چيزي را دارد كه خود ساخته و بر عهده او نهاده شده و فكر نميكنم هيچ فرد متديني مخالف اين باشد كه خداوند قادر مطلق است و آنچه اراده كند، خواهد شد و قرار نيست العياذ بالله ما جاي او بنشينيم. البته بعضي براي خود جايگاهي قائلند و معتقدند كه وظيفهاي به آنها سپرده شده و بايد براي انجام آن تلاش كنند كه من نميدانم حقيقتا چنين وظيفهاي دارند يا خير اما گمان دارم هر كسي كه در اين سرزمين و اين كشور زندگي ميكند، قبل از هر چيزي نسبت به اين سرزمين و كشور وظيفه دارد و لازم است كه قبل از هر چيز به وظيفهاي كه كشورش به او محول كرده و آنچه هويت سرزميني اوست بپردازد. همان طور كه مردمان سرزمينهاي ديگر هم چنين نسبتي با كشور خود دارند، چنانچه يك يوناني اول يوناني است و يك گواتمالايي اول گواتمالايي است، يك ايراني هم اول ايراني است و اين هويت اول، مسووليتهاي اولي هم با خود همراه دارد و مسووليت اول هر انساني آن مسووليتي است كه زاده هويت اوست.
حد و حدود هر كشوري را با مرزهايش ميشناسند اما اين مرزها فقط مرزهاي سياسي- جغرافيايي نيست بلكه مرزهاي مهمتري هم وجود دارد كه با نام مرزهاي فرهنگي شناخته ميشوند و مهمترين نشانه فرهنگي هر جامعهاي زبان مشترك آن جامعه است. براي نمونه آن دوراني كه از آن سوي شبهه قاره هند تا هرزگوين علاوه بر زبانهاي محلي به فارسي شعر سروده ميشد و مثلا فخرالدين عراقي هم در هند، هم مصر، هم سوريه و هم آناتولي به مناصب حكومتي ميرسيد ولي در همه اين سرزمينها، سرودههايش فارسي است، حكايت از گستردگي مرزهاي زباني ايران دارد، آن هم در دوران 900 سالهاي كه كشور ايران به عنوان يك واحد سياسي وجود نداشته است. براي همين شايد بتوان به جد گفت كه اگر پس از 900 سال از اسلام آوردن ايرانيان و از بين رفتن هويتي سياسي براي اين سرزمين به نام ايران، دوباره كشوري به نام ايران با مرزهاي سياسي مشخص پا ميگيرد، دليلي ندارد جز اينكه غير از مرزهاي سياسي، هويت ايراني داراي مرزهايي فرهنگي بوده كه با آنكه به مدت 900 سال نميشد واحد مشخصي را به نام ايران روي هيچ نقشهاي نشان داد اما مرزهاي ناپيداي فرهنگي و هويتي كه در هر دورهاي از اين 9 قرن به وسيله مردمي از شبهقاره هند گرفته تا قلب اروپا پاسداري ميشده به واقع هويت ايراني را پاس ميداشته است. اين يعني آن روزي كه در آن 9 قرن، بدون وجود كشور ايران، بسياري مردم با سرودن اشعاري به زبان فارسي از مردمان هند تا آن وزير حكومت محلي در هرزگوين، دانه اين درخت را با رود جاري زبان فارسي آبياري ميكردند. زبان فارسي 5 نابغه بزرگ دارد، فردوسي، سعدي، نظاميگنجوي، حافظ و مولوي. از اين بين مدفن دو تن از اين نوابغ در خارج از مرزهاي سياسي كنوني است و كشورهايي كه مدفن آنهاست بدون آنكه بتوانند حتي يك بيت از سرودههاي آنان را بخوانند به وجودشان افتخار ميكنند، اين يعني آنها بدون آنكه خود بدانند به وجود مرزهاي فرهنگي زبان فارسي در كشور خود مفتخرند. روزي كه كشور پاكستان شكل گرفت، سرود ملياش را به فارسي سرود و با اين كار مرز فرهنگي ما را به رسميت شناخت، بهتر است ما هم مرزهاي فرهنگي خود را به رسميت بشناسيم و بيش از هر مرز ديگري از آن پاسداري كنيم.