مرگ اولجايتو
مرتضي ميرحسيني
فرمانروايياش نزديك به 13 سال طول كشيد و گيلان را كه تا آن زمان از تعرض مغولان در امان مانده بود، هرچند براي مدتي كوتاه و ناپايدار اشغال كرد. نامش اولجايتو و برادر غازان خان بود و بعد از مرگ او به سلطنت رسيد. مادرش مسيحي بود و به احترام پاپ زمانه (نيكولاس چهارم) پسرش را بعد از غسل تعميد نيكولو ناميد و تا جايي كه ميدانيم او را طبق تعاليم مسيحيت پرورش داد. اما اين پسر به نوجواني نرسيده بود كه بهشدت بيمار شد و بعد از بهبودي، به توصيه و مشورت برخي نزديكانش نام مسلماني محمدخدابنده را براي خودش انتخاب كرد. هرچند به قول زرينكوب گروهي از مخالفانش، اگر نه آشكارا در مجامع عمومي كه حداقل در جمعهاي خصوصي خود او را خربنده ميخواندند (البته به نوشته شيرين بياني، خربنده به حرف ابجد، «سايه خاص آفريننده» معني ميدهد). مثل غازان خان - و حتي شايد در مواردي بيشتر از او - در اجراي قوانين اسلامي در قلمرو فرمانروايياش سختگير بود و در يكي از اولين دستوراتش، فرمان به ادامه اجراي قوانين غازاني داد. اما خودش چندان در قيد و بند آموزهها و محدوديتهاي ديني نبود و به افراط در شرابخواري و شهوتراني شناخته ميشد و تا پايان عمر هم چند روحاني شمني را كنار خود حفظ كرد. درباره فرقههاي اسلامي هم كنجكاو بود و گويا اوايل سلطنت به مذهب حنفي تمايل نشان ميداد. اما دلزده از نزاع بيپاياني كه آن زمان ميان حنفيان و شافعيان دربارش جريان داشت، هر دو گروه را از خود راند و گفتهاند كه متاثر از سخنان و استدلالهاي علامه حلي به تشيع علاقه پيدا كرد. اما چون نميخواست اهل سنت را به مخالفت با خود تحريك كند، از خلفاي سهگانه هم - كه طبق آموزههاي تشيع ميان دوره حكومت رسولالله و امام علي (ع) جدايي انداخته بودند – در سكههايش نام ميبرد. زماني كه به تخت فرمانروايي نشست فقط 22 سال داشت، اما همه ايران امروزي به اضافه قفقاز و گرجستان و ماوراءالنهر و عراق عرب در قلمرو قدرت او جاي ميگرفت. كار ساخت سلطانيه را كه غازان شروع كرده بود ادامه داد و به پايان رساند و آنجا را پايتخت خودش كرد. ميخواست به بزرگي شناخته شود و به اهدافي فراتر از دستاوردهاي غازان برسد، اما نام و سايه برادر بزرگتر بر همه دوره فرمانروايياش سنگيني ميكرد. بيشتر مردان دولت و دربار غازان را در همان مقام و منصب قبليشان حفظ كرد و تغيير چنداني در روند امور نداد. حتي مثل او نقشههايي براي پيشروي به سوي غرب و گسترش مرزها در شام را هم در سر داشت، اما ابتدا برخي مشكلات ريز و درشت و بعد هم بيماري و مرگ او را از اجراي اين نقشه بازداشت. پزشكان دربارش او را از شرابخواري منع كرده بودند، اما مردِ ترك اين عادت نبود و حتي زيادهروي در آن را نشانه صلابت و مردي ميديد. سرانجام هم جسم خودش را با آن فرسوده كرد و بيماري او را، زماني كه هنوز به 35 سالگي نرسيده بود از پا انداخت. كوشش پزشكان براي مداواي او فايدهاي نداشت و به تاريخ خودمان سال 695 در چنين روزي، در سلطانيه از دنيا رفت.