آدم برفيها
نيوشا طبيبي
وضعيت يك مهاجر را ميتوان كم و بيش با واژه «معلق» توصيف كرد.
در امثله فارسي آمده كه «نه در غربت دلم شاد و نه رويي در وطن دارم...».
اكثريت ايرانيان خارج از كشور كه جمعيت قابلتوجهي هم هستند، چنان دل در گرو مام وطن دارند كه از صبح عليالطلوع تا شام، اخبار ميهن را جستوجو ميكنند.
با ناگواريها، نگران و غمگين و افسرده ميشوند و با شاديها و پيروزيها، سينه جلو ميدهند و اعتماد به نفس پيدا ميكنند و شاد ميشوند. در واقع نه از مواهب خارجنشيني بهرهاي ميبرند و نه دل از ميهن بريدهاند.
حكايت مهاجران ما، غريب است. شايد كمتر، مهاجران كشور ديگري همچون ما، داستاني چنين غمانگيز داشته باشند. كساني از ما به دلايل مختلف، بيشتر به دليل ضرورتهاي شغلي و خانوادگي و آرزوي رفاه بيشتر و قليلي به دلايل سياسي و اجتماعي راه هجرت و دوري از ميهن را برگزيدهاند. آمار مهاجرت در كش و قوسهاي زمانه و ناگواريهايي كه بر خانه پدري تحميل ميشود، كم و زياد ميشود.
ايرانيان به سختي در جامعه ميزبان خود حل ميشوند. از عده قليلي كه اصلا به قصد فراموش كردن رگ و ريشه و خاك مهاجرت ميكنند و يكسره همرنگ بيگانگان ميشوند، بايد گذشت.
به تصميم آنها هم بايد احترام گذاشت اما اينجا صحبت از اكثريت است. آنها كه در خانههايشان در غربت براي خود ايراني كوچك برپا ميدارند. بعد از سالهاي سال، هنوز عيدشان، نوروز است و بس. هنوز در خانههايشان با فرزندانشان فارسي صحبت ميكنند.
هنوز از ديدن رنج و درد هموطنان اشك به چشم ميآورند و براي ياريرساني سر از پا نميشناسند. آنها در يك تعليق به سر ميبرند، گويي شب را به روز و روز را به شب ميدوزند تا كارشان، تحصيل خود يا فرزندشان تمام شود و بساطشان را جمع كنند و به ميهن بازگردند و عمر را در خاك پاكش به سر آورند.
اين جماعت، روزگار سختي را از سر ميگذرانند، از يكسو دشواريهاي عديدهاي دارند به دليل همان عدم تجانس و پذيرش از سوي جامعه ميزبان و از سوي ديگر، آنها از سوي خوديهاي داخلي هم ناديده گرفته ميشوند.
كسي اعتنايي به آنها و دغدغهها و سختيهاي آنها ندارد. آنها به دليل دورافتادگي، حتي اجازه اظهارنظر درباره كشور خودشان را ندارند. از سوي مردم متهم هستند به برج عاجنشيني و عافيتطلبي و از سوي دولت - بيآنكه رسما اعلام شود - مظنون به مخالفت و بلكه دشمني و بدخواهي براي وطن.
بيتوجهي به انبوه جمعيت خارج از كشور تا آنجاست كه آنها از دريافت بعضي از خدمات دولتي هم محروم هستند: بسياري از سامانههاي ملي و حكومتي بيرون از مرزهاي ايران در دسترس نيستند.
مثلا سامانه مربوط به قوه قضاييه براي ايرانيان خارج از كشور در دسترس نيست؛ در نتيجه اگر عليه يك شهروند دعوايي اقامه شود، او از شكايت و وقت دادگاه و مانند اينها با خبر نميشود.
چندين بار تلاشهايي براي سازماندهي ارتباط با جامعه ايرانيان خارج از كشور انجام شده، كارهايي كه هيچكدام نتيجهاي نداشتهاند.
سفارتها و رايزنهاي فرهنگي هم با جمع محدودي از ايرانيان محل ماموريت ارتباط دارند و به هيچوجه حاضر نيستند پا از آن دايره بيرون گذارند. شايد در بعضي از سفارتخانهها و به ابتكار شخصي سفير اقداماتي انجام شود، اما اين كارها بدون پيگيري است و بعد از اتمام ماموريت سفير مذكور تمام ميشود.
ايرانيان خارج از كشور غالبا بيپناه هستند، فقط گروهاي خودجوشي كه از هموطنان مقيم تشكيل ميشوند به داد همديگر ميرسند. در همين گروهها هم گاه شياداني ظهور ميكنند و هستي و نيستي عدهاي را بر باد ميدهند.
گفتم وضعيت مهاجران ما، وضعيتي خاص است. به اين دليل كه بسياري از كشورها از اين ظرفيت براي خود راه امنيت و آسايش ساختهاند.
مهاجران خود را چون منابع اقتصادي سازماندهي كردهاند، از آنها به عنوان سفيران فرهنگي كشور استفاده ميكنند، با ايجاد ارتباط مستحكم اجازه نميدهند، رابطه نسلهاي بعدي با ميهن قطع شود و از دستاوردهاي آنان براي پيشرفت و آباداني استفاده ميكنند؛ نمونههايش هند، چين و فيليپين هستند.
يادآوري يكي از صحنههاي فيلم آدم برفي ساخته داوود ميرباقري هميشه مرا به گريه مياندازد، داريوش ارجمند در نقش اسي خان، با دلتنگي عميقي ميگويد: «آدم ميخواد بميره هم تو ايرون بميره...»