يلدا هميشه يلدا نيست
محمود فاضلي
شب يلدا براي عموم ايرانيان شبي فراموشنشدني با همه آداب و رسوم خود است. نزديك به چند هزار سال است كه آخرين شب پاييز كه تاريكترين و درازترين شب سال است توسط ايرانيان جشن گرفته ميشود و با آيينها و رسومات مختلفي در اين شب در كنار هم سپري ميكنند. جشن يلدا امروزه توسط ايرانيان با شبنشيني اقوام و خانواده در كنار يكديگر برگزار ميشود. بدين گونه كه اعضاي خانواده در اين شب گردهم آمده و افراد مسن خانواده شروع به تعريفكردن قصههاي كهن ميكنند. اما در اين ميان يلدا براي گروهي از خانوادهها شبي تاريك و تلخ، همراه با قصههايي از درگذشتگان است كه هرگز فراموش شدني نيست.
سهشنبه 30 آذر 1355 گروهي از جوانان اين سرزمين كه به دنبال سرنگوني ديكتاتور حاكم بودند، تشكيلاتي مخفي به نام سازمان رهاييبخش خلقهاي ايران را پايهگذاري كرده بودند، بيهراس از مرگ با ارادههايي پولادين پيش ميرفتند. پس از مدتي اسم سازمان به «سازمان آزاديبخش خلقهاي ايران» تغيير ميكند. در واقع دومي يك سازمان ساواك ساخته بود كه حداقل دو نفر از عاملان ساواك در تشكيل آن سهم داشتند. گروهي از جوانان مستعد مبارزه جذب شعارهاي انقلابي اين سازمان ميشدند.
شناختهشدهترين عضو اين گروه «سيروس نهاوندي» توانسته بود گروهي از روشنفكران دانشجويي را بسيج كند. دوستانش او را باسواد، باهوش، جذاب، عاشق افكار پليسي و خودشيفته كه همه را جذب خود ميكرد، ياد كردهاند. عنصري كه تا عمق وجود تشكيلات نفوذ كرده بود، بهطوري كه با يورش ماموران در يلداي 1355، تعدادي از اعضاي گروه جانباخته و حدود چهارصد نفر دستگير ميشوند.
رخنه ساواك در اين سازمان به واسطه نهاوندي است. انقلابي پيشين كه زندان و شكنجه را برنتابيد و خدمت به ساواك را برگزيد. دستگيري او در آذر 1350 و فرار ساختگياش از زندان در سوم آبان 1351 و همكارياش با ساواك كه منجر به لورفتن و كشته شدن شماري از اعضا و كادرهاي اين سازمان شد، ضربهاي جبرانناپذير به اين گروه بود. براي بسياري از همفكرانش، نام سيروس يادآوري مرگ عزيزترين عزيزانشان در شب يلداي 55 بود.
بسياري از همراهان اين سازمان با گذشت چهار دهه، خاطرات خود را از حوادث و رويدادهاي مهم اين دوران را هر يك با احساسات خود بيان كردهاند. تعداد آنهايي كه به انتقاد از خود و اهداف سازمان پرداختهاند، كم نبودهاند. منير صبور يكي از اعضاي سازمان آزاديبخش در بخشي از خاطراتش چنين ميگويد: «همه سر كار گذاشته شده بوديم و ناآگانه براي ساواك كار ميكرديم. عضويت از ديدگاه اكنون من، هيچ مزيتي نداشت جز اينكه به خانه تيمي رفت و آمد ميكردي و چند نفر بيشتر را ميشناختي.
تو احساس بزرگي ميكردي، احساس متفاوت بودن با ديگران داشتي. تو درس خواندن را فراموش ميكردي و به كار مهمتري اشتغال داشتي. كاري كه قهرمانان در طول تاريخ مبارزاتي ايران انجام ميدادند. من در آن روزها در توهم خويش، فكر ميكردم، از نزديكان ستارخان و باقرخان هستم و اعضاي سازمان همه از قبيله آنها.»
فلورا غديري از ديگر اعضاي فعال سازمان چنين روايت ميكند: «قبل از ورودم به سازمان خوب مطالعه ميكردم، مينوشتم دوستان خوب زياد داشتم با علايق و افكار مختلف. ولي به محض ورودم به اين ورطه هولناك، مطالعه من محدود به چيزهايي شد كه برايم انتخاب شده بود. ارتباطها محدود تعيين شده بود، شايد حتي به شكلي چشمم به روي يك سري واقعيتها بسته شده بود. زماني كه جذب سازمان شدم، ديگر فرد آزادي نبودم، زنجير وابستگي به پايم بسته شده بود. زماني كه به زندان افتادم به حسننيت سازمان شك كردم.
از اين وابستگي كاملا پشيمان شده بودم و اين سرخوردگي مرا رها نميكرد. از همان زمان تصميم گرفتم تا زنده هستم به هيچ گروهي وابسته نشوم چرا كه بيشتر رهبران گروهها را افرادي عقدهاي و خودشيفته ميدانستم كه براي ارضاي كمبودهاي خودشان در راس قرار گرفتند و نه به صلاح مردم ايران.»
نسرين مظفر از ديگر اعضاي سازمان نيز ميگويد: «حتي امروز هم كه درباره اين ماجرا صحبت ميكنم از اينكه با آنها كار ميكردم احساس خجالت به من دست ميدهد. نه تنها به اين خاطر كه ساواك اين سازمان را درست كرده بود بلكه به اين خاطر كه افرادي كه در اين تشكيلات فعاليت ميكردند از نظر فكري و سياسي و فرهنگي در سطح پاييني قرار داشتند، اين حس هميشه همراه من است.» (منبع خاطرات: كتاب حلقه گمشده، باقر مرتضوي)