بيسكويت سبز
محمد زينالياُناري
در فيلم «بيسكويت سبز» كه سالهاي سال پيش به عنوان يك روايت تمثيلي ضد استعماري و عليه اقتصاد صنعتي رايج در جهان ساخته شده بود، تمثيلي از تبديل شدن خود آدمها به خوراك خودشان آمده است. بهطور روزمره در محوطه كارخانه تعدادي از كارگران گم ميشوند و از سوي ديگر، كارخانه بيسكويتهايي توليد ميكند كه غذاي اصلي مردم است. غافل از اينكه همان كارگرهاي گم شدهاند كه براي تامين مواد اوليه تهيه اين بيسكويتها استفاده ميشوند. آنچه در ماجراي حكم قضايي سحر تبر يا در واقع خانم فاطمه بخشوده رخ داده بود، بيشتر شبيه يك اشتباه لپي بود تا يك حكم كارآمد انتظامي. ما در اين قضيه نه با مجازات عامل اساسي اين ماجرا كه با مجازات قرباني حادثه مواجه هستيم. فرد حادثه ديده، بر اثر سوء توليد فضاي اجتماعي در جامعه ما وارد اين فضا شده و با عرف و رسمي كه در آن رايج شده، به عرضه خود و كسب تشخص پرداخته است. حال نظام اجتماعي به جاي اينكه مساله را ديده و آن را حل كند، صورت مساله را وارونه ميكند.
يك قرباني كه به دست عوامل انساني و ساختارهاي مغلوط، سرگرم يكسري شلوغكاريها و آسيب زدن به خود بوده يا عوامل آسيبزننده به دست خود قرباني او را آسيب زدهاند، به عنوان علت رخ دادن چنين اتفاقي محاكمه ميشود. يعني فرد هم جور قرباني را ميكشد و هم جور مجرم را و اين دوبينياي است كه نظام نظارت اجتماعي امروزه به آن مبتلاست. مجرم واقعي، نظم ساختارياي است كه به دليل تناسبش با گوشت و پوست نظام نظارت اجتماعي ناديده گرفته ميشود. در نتيجه با اين اقدام، جاي شاكي و متهم عوض ميشود، به جاي آنكه جامعه مطالبه رسيدگي به نظم ساختاري را بكند، نظم ساختاري هر روز يكي از اعضاي جامعه را به دليل اينكه باعث فاش شدن ذات اين نظم ساختاري شده است از گردونه خارج ميكند. ميخواهيم نسبت به سالمسازي جامعه اقدام كنيم، در حالي كه خودمان جامعه را به هم ميزنيم. روشي كه براي به ظاهر براي كاهش جرم به كار برده ميشود دقيقا در جهت عكس ماجرا عمل كرده، چراكه كمك بيشتري براي ناديده گرفتن علل و عوامل شكلگيري اين ماجرا ميكند. با اين روش هر روز چيزي به نام مساله گم ميشود و اينك ما هر روز با معلولهاي وارونه و علتهاي گم شده مواجه هستيم.