• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4821 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱ دي

تاملي در معناي نبوغ با نگاهي به تجربه استاد شجريان

محسن‌ آزموده

محمدرضا شجريان نابغه بود. اين جمله را لابد بسيار شنيده‌ايم و ‌اي بسا خود بازگو كرده‌ايم، سهل است كه از اين پس نيز بسيار خواهيم گفت و شنود. اما بعيد است كه شمار زيادي درصدد برآمده باشند كه مراد و معناي دقيقي براي اين تعبير بيابند و ارايه كنند. وقتي مي‌گوييم شجريان نابغه بود، چه معنايي در سر داريم؟ نبوغ  چيست و چگونه مي‌شود كه هنرمند آوازه‌خواني چون او به اين صفت متصف مي‌شود؟ البته اين طور هم نيست كه هيچ كس به اين معنا نينديشيده باشد.لابد همه كساني كه شجريان را نابغه مي‌خوانند، توجيه يا توضيحاتي براي آن در آستين دارند و بسياري نيز نپرسيده چنين پاسخ مي‌گويند منظور آن است كه شجريان لااقل در آوازخواني، يكه و يگانه و بي‌مانند بود، استعدادي شگفت‌انگيز و محيرالعقول داشت و آواز ايراني را به حد كمال زيبا و درست مي‌خواند به گونه‌اي كه عامه مخاطبان عمدتا فارسي‌زبان(و بعضا ناآشنا به زبان فارسي) از پير و جوان و زن و مرد و فقير و غني و سنتي و متجدد و مذهبي و عرفي از شنيدن صداي گرم او مسحور و شيفته مي‌شدند و تارهاي وجودشان به رعشه مي‌افتاد. 
اما اين همه توضيحي براي نبوغ شجريان نيست بلكه برخي مثل يكه و يگانگي نشانه و شاهدي بر نابغه بودن او و برخي مثل زيبايي و تاثيرگذاري، نتيجه يا پيامد نبوغ شجريان هستند. به عبارت دقيق‌تر اگرچه هر نابغه‌اي در حوزه و ميدان خودش يكه و يگانه است اما قطعا هر يگانه‌اي، نابغه نيست و تكين بودن تنها يكي از نشانه‌هاي نبوغ به معنايي است كه مي‌فهميم. ساير توضيحات مثل زيبايي و تاثيرگذاري بي‌حد و حصر آواز شجريان هم معمولا نتيجه نبوغ اوست يعني او نابغه است و در نتيجه چنين زيبا و اثرگذار مي‌خواند.تنها موردي كه مي‌ماند، استعداد است يعني آن داده ذاتي و جبلي كه گذشتگان آن را عطيه‌اي الهي يا فطري مي‌خواندند و در روزگار ما، آن را داده‌اي ژنتيك قلمداد مي‌كنند و در هر دو صورت امري مادرزاد و در نتيجه خارج از اراده و دسترس همگان است. با اين توضيح، نبوغ امري مادرزاد است و نابغه اينچنين از مادر ‌زاده مي‌شود كه اگر چنين باشد پس در واقع نابغه كار خاصي نكرده جز آنكه آن استعداد فطري و خداداد يا ژن داد را در خود پرورش داده است.
اما تحويل نبوغ به استعداد به ‌شدت تقليل‌گرا و تخفيف‌دهنده است و به  هيچ  عنوان رضايت‌بخش نيست. براي مثال شوپنهاور، فيلسوف آلماني مي‌گويد:«استعداد همچون تيراندازي است كه هدفي را مورد اصابت قرار مي‌دهد كه ديگران قادر به زدن آن نيستند؛ ولي نبوغ همچون تيراندازي است كه هدفي را مي‌زند...كه ديگران حتي نمي‌توانند آن را ببينند.»(به نقل از نيچه جوان، كارل پليچ، ترجمه رضا ولي‌ياري). ترديدي نيست كه نابغه‌اي چون شجريان فردي مستعد است، صدا و حنجره يا تارهاي صوتي خداداد يا ژن داد شگفت‌انگيزي دارد و براي بهره‌برداري از آن بسيار كوشيده و زحمت كشيده و تمرين كرده است. اما اين همه براي نابغه شدن كفايت نمي‌كند. اينجاست كه بسياري به درستي بر نقش شرايط اجتماعي و سياسي و به تعبير دقيق‌تر تاريخي تاكيد مي‌كنند و از قرار گرفتن فرد مناسب در زمان و مكان مناسب سخن مي‌گويند و در مورد مثال مورد بحث ما بر اين نكته انگشت تاكيد مي‌گذارند كه از شرايط سياسي و اجتماعي كه شجريان در آن واقع شد و آدم‌هايي كه به اصطلاح به عاميانه به پستش خوردند و با او همكار شدند نبايد غفلت كرد. اگر ابتهاج، لطفي، مشكاتيان، عليزاده و كلهر نبودند يا اگر شرايط سياسي و فرهنگي ايران در اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 در همه حوزه‌هاي فرهنگي- هنري و اجتماعي و سياسي از جمله موسيقي به جريان عظيم بازگشت به خود و سنت منجر نمي‌شد و اگر انقلاب 57 رخ نمي‌داد و در پيامد آن اسلام‌گرايان بر مسند قدرت نمي‌نشستند و باقي جريان‌هاي موسيقايي به محاق نمي‌رفتند و ساكت نمي‌شدند احتمالا صداي شجريان اينچنين طنين‌انداز و رسا نمي‌شد.پس بايد نقش ابر و باد و مه و خورشيد و فلك را در نابغه شدن(becoming genius) در نظر گرفت كه اگر اين همه دست به دست هم نمي‌داد، استعداد استاد به تنهايي نمي‌توانست او را به صداي واحد و رساي دهه‌هاي 60 و 70 و تا نيمه 80 بدل كند.تا اينجا به نظر مي‌رسد كه به فرمولي قابل قبول و رضايت‌بخش براي توضيح نبوغ استاد دست يافته‌ايم: استعداد ذاتي به علاوه شرايط مساعد محيطي و اجتماعي نتيجه‌اي جز شجريان شدن ندارد! اما اين توضيح به ظاهر پذيرفتني يك نقص اساسي دارد و آن هم اين است كه بيش از اندازه جبرگرايانه(دترمينيستي) است و انگار نقش اراده و همت عالي فرد را به كلي ناديده مي‌انگارد. به عبارت ديگر اگر چنين باشد كه گفته شد پس شجريان كار خاصي نكرده جز آنكه قدر استعداد خدادادي يا ژن دادي را دانسته و از همه فرصت‌ها نيز به خوبي و به حد كمال استفاده كرده است. در نتيجه اگر آوازه‌خوان ديگري مثل او نابغه نمي‌شود به اين دليل يا علت است كه يا آن استعداد ذاتي را نداشته و يا شرايط مساعد محيطي و اجتماعي پديد نيامده و آدم‌هاي راست و درستي كه در مسير راه شجريان قرار گرفته در برابرش قرار نگرفته‌اند. 
شايد چنين باشد اما نگارنده دوست دارد اين توضيح جبرگرايانه را نپذيرد و آن جمله ژان پل سارتر را بپذيرد كه اگر انسان بدون پايي در مسابقات دوندگي قهرمان نمي‌شود، مقصر خود اوست يعني كه همه مي‌توانند و بلكه بايسته است همچون شجريان نابغه شوند و اگر نمي‌شوند بيش از هر چيزي  و كسي، خودشان مسوول‌اند و لاغير. آن طور كه كارل پليچ  دركتاب خواندني «نيچه جوان: برآمدن نابغه» در مورد نيچه، نابغه بزرگ تاريخ فلسفه نشان مي‌دهد، ويژگي بارز نبوغ كساني چون نيچه، برليوز، ماركس، هوگو، واگنر، داروين و نگارنده اضافه مي‌كند، شجريان در اين است كه به تفنن‌گرايي پشت كرده و بر يك ماموريت خلاق واحد پافشاري مي‌كنند. آنها زندگي خلاقانه خود را با يادگيري و زيستن در نقش نابغه انسجام مي‌بخشند. آنها نبوغ خود را مي‌آموزند، گيرم بعدا تلاش مي‌كنند كه اين آموزگاران را پنهان كنند و بر نقش خلاقه و آفرينشگر(ex nihilio) خود تاكيد ورزند، آنها به ظاهر عليه سنت‌ها و همگان مي‌شورند اما به واقع و با نظر دقيق تا مغز استخوان پاي در گرو سنت دارند يعني تا جايي كه مي‌توانند سنت را تكان دهند و آن را به اندازه بند انگشتي در رهگذار تاريخ به پيش برانند. 
شجريان نابغه است اما نه به اين معنا كه صرفا استعدادي ذاتي و فطري دارد و در مكان و زمان مناسب به جهان پرتاب شده است. او نابغه است به اين معنا كه به رغم جبر زمانه و محيط و ژن‌ها و تاريخ به خودش ايمان دارد، براي خودش برنامه‌اي و بهتر است بگوييم، رسالتي تعريف مي‌كند و به اين تعهد پايبند مي‌ماند و عمر گرانمايه و زمان هستي خودش را بيهوده و از سر تفنن يا غيرمسوولانه و بازيگوشانه تلف نمي‌كند و از اين شاخه به آن شاخه نمي‌پرد. او مي‌داند كه صدايش خوب است، كارش خوانندگي است، بايد نزد استادان آواز شاگردي كند، روزها و ماه‌ها و سال‌ها تمرين آواز كند و در نهايت اينكه مقلد نماند و بكوشد نواي روح‌انگيز و تكرارناپذير خودش را در هستي و در ميان هستومندان مكرر كند. به نظر مي‌رسد كه اين روش ساده و قابل قبولي براي نابغه شدن باشد اما در عمل تنها افرادي انگشت شمارند كه نابغه مي‌شوند، درست همچون محمدرضا شجريان.

 


شوپنهاور فيلسوف آلماني مي‌گويد: «استعداد همچون تيراندازي است كه هدفي را مورد اصابت قرار مي‌دهد كه ديگران قادر به زدن آن نيستند؛ ولي نبوغ همچون تيراندازي است كه هدفي را مي‌زند ...كه ديگران حتي نمي‌توانند آن را ببينند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون