جهاني شدن: اتحاد موزهها
سارا كريمان
جهاني شدن فرآيندي اقتصادي است كه بر پايه ارتباط ميان نهادهاي اجتماعي و قدرتهاي جغرافيايي بنا نهاده شده است. پژوهشهاي حول «جهاني شدن» عمدتا روي نقاط تضاد ميان شباهتها و تمايزات تمركز دارد. در واقع نظريههاي جهانيسازي چالشها و تضادهاي بين يكسانسازي و ويژگيهاي متمايزكننده را بررسي ميكند كه مشخصه اين فرآيند است. چنين چالشهايي در موزه آشكار ميشود. چنانچه برگزاري انواع نمايشگاهها و انجام تبادلات ميان موزهاي در سطح جهاني فعاليتي كليدي براي موزهها تلقي ميشود، برخلاف جنبههاي جهاني رويدادها مجددا در محل برگزاري به سطح محلي بازتعريف ميشود.
موزه از لحاظ تاريخي، پيوندهايي ناگسستني با سياست، اقتصاد و دولت ملت داشته است. در اين خصوص، توسعه تاريخي و جغرافيايي موزه، قويا
در راستاي دستيابي به اهداف جهاني شدن كه همان ساختار و نظم جهان معاصر است، نيست. علاوه بر اين، موزه از نظر معرفتي فضايي است كه «جهان» در آن نظم مييابد و با كمك اشياي مادي «جهان» تحقق مييابد و درك و بازنمايي ميشود. مطمئنا در سير تاريخي جهانيسازي وظايف موزه به عنوان محلي براي نمايش با كاركرد توريستي، در راستاي نيل به مليگرايي و برانگيختن تجاربي از اين قبيل نيز بوده است.
اگرچه موزههاي قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم شبكههايي از تبادل جهاني را منعكس ميكردند، اما بيشتر به جاي يكسانسازي فرهنگي و فرهنگ مادي جهانيسازي معاصر (مانند توليد و توزيع و مصرف و...) بر مفهوم تمايز فرهنگي تاكيد داشتهاند. از دهه 1950 و 1960، تاثير فرهنگ رسانهاي (به عنوان مثال تلويزيون)، رشد فرهنگ عامه، اعتراضات سياسي، انواع رويدادهاي هنري مانند موسيقي راك و وقوع انواع اشكال مبادله جهاني (مادي، سياسي، نمادين) نشاندهنده مرحله جديد و شتابان جهانيسازي محسوب ميشود و موزه نقش پررنگي در اين فرآيندهاي رقابتي به عهده گرفت. تحولي كه نمايانگر نظام فرهنگي و اجتماعي است كه در پست مدرنيته تعريف ميشود.
نمايشگاههاي موزهاي، ادغامي از فرهنگ جهاني با فرهنگ بومي را نشان ميدهد. در واقع محتواي نمايشگاه و گونه زيباييشناسي در ارايه آنها مربوط به تعاملات نمادين فرهنگي در فرآيند جهاني شدن است. وقتي موزه گوگنهايم نمايشگاه «هنر موتورسيكلت» (1998) خود را از نيويورك به بيلبائو ميفرستد، شاهد جهاني شدن موتورسيكلت به عنوان يك نماد فرهنگ معاصر هستيم و اين مساله كه موتورسيكلت در موزه به عنوان يك اثر هنري به نمايش درميآيد.
حال اين چالش به وجود ميآيد كه مخاطب بومي چه برداشتي از اين قبيل نمايشگاهها خواهد داشت. در مورد موزه گوگنهايم بيلبائو و بسياري از موزههاي ديگر، درصد قابلتوجهي از مخاطبان به عنوان بخشي از گردشگري فرهنگي از اين موزه بازديد ميكنند. اين برداشت بومي و مفهوم مصرف جهاني موضوع را پيچيده ميكند، چراكه محصولات فرهنگي و آثار هنري به نوعي مورد تفسيرهاي متنوع و متضادي قرار ميگيرند. اين چالشها خود به منازعات قومنگاري، جغرافياي سياسي و مناقشات اقتصادي منجر ميشود.
با اين حال، آثار و استنباطي كه از آنها ميشود مسيرهاي نمايش را نيز هدايت ميكند و موضوعات در محل نمايش ترجمه بومي مييابند. موزه به عنوان ابزار و نماد سياستهاي فرهنگي بومي و فرهنگ شهري نقش حياتي دارد. اين جنبه ارتباط مستقيمي هم با مفهوم تعاملات سياسي بينالمللي دارد. موزهها داراي سه شاخصه اصلي به عنوان يك نهاد فرهنگي هستند: تصوير، محتوا و فضا كه كاركردهاي متنوعي اعم از گردشگري، آموزش و تفريح را دارد و مظهري از فرهنگ جهاني در بسترهاي بومي هستند كه نقش هويت ملي را نيز ايفا ميكند.
رويدادمحوري در موزههاي امروزي موكد جنبه رسانهاي آنها است. اين مساله در دهههاي گذشته توسط هنرمنداني كه شيوههاي اجراي ساختارشكنانهاي را در پيش گرفتند و فضاي كلاسيك موزهها را درهم شكستند، به وضوح رويت ميشود، بازديدكننده در موزه گونهاي از هنر را ميبيند كه با آنچه در مصرف فرهنگي اوست، تفاوت دارد.
در فرآيند جهاني شدن از 1960 به اين سو گفتمان اروپامحوري دچار تزلزل ميشود، از ديگر سو هرچه پيشتر ميرويم موزهها در سراسر جهان، ظاهرا از يك الگوي فراگير برخاسته از مناسبات اقتصادي پيروي ميكنند.
اشكالي از جهاني شدن هم هست كه مانند ژاپني شدن كرهايها، در شكل منطقهاي بروز مييابد، تضادهاي موجود ميان فرهنگهاي بومي و جهاني شدن در جوامع پسااستعماري از موضوعات مطالعه جهاني شدن است.
(با اقتباس از مقاله مارك دبليو رِكتانوس (1))
پاورقي
1- Professor Mark W Rectanus- استاد تمام در رشته «زبان و فرهنگهاي جهان» دانشگاه واشنگتن- مقالهglobalization: incorporating the museum (2005)