• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4825 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۶ دي

روايتي از خانواده‌هاي رانندگان تاكسي كه بر اثر كرونا فوت كردند

پدراني كه براي كسب روزي رفتند و برنگشتند

نيلوفر رسولي

 

 

86 صندلي از اسفند سال گذشته تاكنون خالي شده‌اند، 86 صندلي رانندگان تاكسي زير نظر شهرداري تهران. رانندگان تاكسي با شيوع كرونا، چاره‌اي جز مسافركشي نداشتند آنها كه براي گذران روزهاي بازنشستگي پشت فرمان مي‌نشستند، مي‌دانستند كه ديگر خيابان راهي براي رفع ملال نيست، اما ديگران كه همچنان زير موج‌هاي كرونا شيشه پنجره تاكسي را براي سوار كردن مسافر پايين مي‌دادند، عموما در جست‌و‌جوي راهي براي گذران زندگي از راه مسافركشي بودند و شيوع كرونا نمي‌توانست آنها را براي ماندن در خانه ترغيب كند زيرا با نشستن در خانه درآمدي براي زندگي حاصل نمي‌شد.

گرچه از نخستين روزهاي شيوع كرونا پروتكل‌هايي براي حفاظت رانندگان و مسافران در برابر شيوع اين ويروس در نظر گرفته شده بود اما آمارهاي متناوب كه از سوي سازمان تاكسيراني منتشر مي‌شد، نشان مي‌داد كه با وجود كاهش تعداد مسافران در تاكسي، لزوم استفاده از ماسك براي رانندگان و استفاده از شيلدهاي محافظ، همچنان تاكسيراني در ايام كرونا پرخطر و با تلفات قابل‌ توجهي مواجه است. در ميان آمار سازمان تاكسيراني شهرداري تهران تاكنون نام 86 نفر به چشم مي‌خورد كه بر اثر ابتلا به كرونا جان باخته‌اند.گرچه بيشتر رانندگان تاكسي‌هاي فوت‌ شده متولد دهه‌هاي 20 و 30 و 40 هستند اما در ميان آنها نامي از يك جوان متولد سال 61 نيز ديده مي‌شود. افزايش مخارج استهلاك خودرو،كاهش تعداد مسافران و افزايش ساعات فعاليت براي كسب هزينه زندگي از قبل اين كار و وام ناكافي كرونايي براي جبران خسارت‌ها گوشه‌اي از مشكلات رانندگان تاكسي‌هايي بود كه در تمام روزهاي شيوع كرونا، چه در اوج روزهاي شيوع و مرگ‌‌مير و چه در روزهاي تعطيل با خيابان‌هاي خالي به صورت شبانه‌روزي در حال جابه‌جايي مسافر بودند. اين گزارش روايتي است از گفته‌هاي فرزندان دو نفر از اين رانندگان تاكسي از حضور شبانه‌روزي پدران در خيابان‌ها با وجود كاهش درآمد و كاهش تعداد مسافر و افزايش معنادار سطح درآمد و سطح مخارج تاكسي و مرگ پدراني كه ديگر نيستند تا نگران شمع‌هاي سوخته تاكسي و وسايل جا گذشته در صندلي‌هاي عقب خودرو باشند.

 

كرونا كار پدر را بيشتر كرد

تلفن زنگ مي‌خورد و پس از انتظار طولاني صدايي از آن سوي خط شنيده مي‌شود، نام تاكسيراني كه مي‌رسد پاسخ‌ها كوتاه و كوتاه‌تر مي‌شوند، رد صداي اشك هنوز از پشت تلفن به گوش مي‌رسد، دختران و پسران‌شان مي‌گويند كه هنوز براي گفتن از جاي خالي پدر زود است، مادران اما كمي سكوت مي‌كنند و با لحني قاطع مي‌گويند كه نياز به كمك يا گفت‌وگو ندارند. هرچه تاريخ فوت به ابتداي شيوع كرونا نزديك‌تر مي‌شود،تلفن‌ها و شماره موبايل‌هاي بيشتري هستند كه واگذار يا مسدود شده‌اند، مخاطبان پشت اين خط‌ها كه شايد روزي خودشان مسافر صاحبان خط تلفن بوده‌اند، نشاني از راننده‌هاي تاكسي ندارند، مثل عابراني كه در صف انتظار براي تاكسي،تمام پرايدها و سمندهاي زرد به چشم‌شان يك رنگ است و پس از پياده ‌شدن از تاكسي حتي خطوط چهره و صداي راننده‌ها را به خاطر نمي‌آورند، صاحبان جديد شماره‌ها نيز خبري از راننده‌هاي تاكسي ندارند. اينجا فراموشي زودتر از راه رسيده است.

گلايه‌ها حالا به سكوت تبديل شده‌اند، يكي از فرزندان كه نمي‌خواهد نام و نشاني از او آورده شود، مي‌گويد تا زماني كه پدر زنده بود، بارها براي تغيير خودروي فرسوده‌اش به سازمان تاكسيراني درخواست فرستاده بود،كلاچ، فرمان و شمع فرسوده خودرو تند به تند از كار مي‌افتادند و تمام درآمد پدر براي تعويض آنها خرج مي‌شد، «اين اواخر درآمدي حاصل نمي‌شد، يا به بنزين مي‌رفت يا به تعمير و تعويض قطعات، راستش را بخواهيد پدر راحت شد، ديگر بدون نگراني از خراب‌ شدن تاكسي‌اش مي‌خوابد.» دختر از پشت خط تلفن آهسته اما با كلمات شمرده مي‌گويد كه اگر طي اين يك‌ سال گذشته پدرش براي مسافركشي به خيابان مي‌رفت، اگر براي گرفتن كرايه خط، صندوق كوچكي كنار دستش درست كرده بود كه كمتر به پول مسافران دست بزند، اگر هر روز ماسك و محلول‌هاي ضدعفوني‌اش را تجديد و تازه مي‌كرد، دليل ديگري جز اجبار نداشت، با خانه‌نشيني اجاره خانه درنمي‌آمد و فروختن تاكسي هم براي پدر سرمايه نمي‌شد. او مي‌گويد:«پدر مگر چقدر درمي‌آورد كه هر روز ماسك بخرد، پول بنزين بدهد، خرج لاستيك و موتور كند و تازه سر چند صد تك‌تومان با مسافران هم چك و چانه بزند؟» دختر اين پدر از وضعيت خانواده‌هايي مي‌گويد كه تنها محل اصلي درآمدشان تاكسيراني پدر بود و با بلايي كه كرونا براي آنها آورده است، يا تاكسي‌ها را به رانندگان ديگر اجاره داده‌اند، يا تاكسي را فروخته‌اند و به شهرستان رفته‌اند تا دكان خوارباري راه بيندازند يا تاكسي را فروخته و موتور خريده‌اند كه پسران ارشد خانه بتوانند به عنوان پيك در شبكه‌هاي اينترنتي كار كنند، يا خودشان مانده‌اند تنها با دو دستي كه چاره‌اي را براي آينده پيدا نمي‌كند. به گفته او،گرچه برخي رانندگان و مسافركشان، خصوصا مردان بازنشسته براي گذران دوران بازنشستگي تاكسي مي‌رانند، اما اين بخش اقلا در دوران شيوع كرونا خانه‌نشين شده بودند و صرفا براي سرگرمي و فرار از ملال به خيابان نمي‌آمدند بلكه آنها كه در چنين شرايطي راهي مسافركشي مي‌شدند، عموما براي خرج زندگي چاره ديگري نداشتند و در شرايطي كه قيمت كالاي ضروري هر روز رقم تازه‌اي به خود مي‌ديد، نگراني از شيوع كرونا، مرگ و بيماري به اولويت دوم بدل مي‌شد، دختر اين راننده تاكسي مي‌گويد كه پدر وام 6 ميليون توماني كرونا را دريافت كرد اما اين وام در برابر استهلاك خودرويي كه هر روز صدها كيلومتر را طي مي‌كرد ناچيز بود، از سوي ديگر گرچه كرايه‌هاي تاكسي افزايش يافته بودند اما با ضرورت كاهش تعداد مسافران در تاكسي عملا پدر مجبور بود كه نسبت به روزهاي پيش از شيوع كرونا ساعت‌هاي بيشتري را در خيابان‌ها بگذراند شايد همين دليل بود پدر را كه بيماري زمينه‌اي نداشت در قياس با ديگر همسن‌و سالانش در ميان جمع دوستان و آشنايان نسبت به كرونا آسيب‌پذيرتر كرد، او مي‌گويد:«كرونا هم درآمد پدر را كم و هم كار او را بيشتر كرد، بعد كه حسابي به پدر سختي داد، جان او را هم گرفت.»

 

رعايت كردن كفاف نكرد، پدر رفت

در ميان تمام صداهايي كه پشت تلفن از گفت‌وگو اجتناب مي‌كنند، پسر آقا مرتضي به شرط حفظ نام و نشان هنوز تمايلي براي گفتن از پدر و خاطرات تاكسي دارد، تاكسي كه تمام كودكي‌هاي او و 4 برادرش را در خود حفظ كرده بود. آذر سال 75 بود كه آقا مرتضي از ارتش بازنشسته شد،كارت ايثارگري داشت اما هرگز نخواست كه روزهاي سپري ‌شده در جبهه و جانبازي خود را در دفتري ثبت كند، پس از بازنشستگي، پيكان نارنجي با چرا‌غ‌هاي گرد شده راهي براي گذراندن ظهرها و بعدازظهرهاي طولاني بازنشستگي، جمعه عصرها هم آقا مرتضي 5 پسر و بچه‌هاي فاميل را در همان پيكان نارنجي جا مي‌داد، پيكان نارنجي با 10 جفت چشم كوچك و 10 جفت دست‌هاي چسبيده به شيشه راهي فشم مي‌شد. سال‌ها مي‌گذشتند و پيكان‌ها با پيكان‌هاي ديگري جابه‌جا مي‌شدند، رنگ‌ها از نارنجي به زرد تغيير مي‌كردند و آن دست‌ها و چشم‌هاي پشت شيشه پيكان نارنجي، آنقدر رشد مي‌كردند كه ديگر روي شيشه بخار زده تاكسي با انگشت درخت گل نكشند. هرگز معلوم نشد كه پيكان نارنجي با دستگيره‌هاي زمخت و صندلي‌هاي سياه چرمي‌اش را پدر به چه كسي واگذار كرد اما همان زمان كه قرار بود پيكان با سمند زرد تعويض شود، پسرها همان زمان از پدر مي‌خواستند كه همراه با پيكان نارنجي بازنشسته شود اما چنين نشد. «شايد اگر پدر همان زمان بازنشسته مي‌شد و تاكسي را كنار مي‌گذاشت حالا پيش ما بود» سمند زرد جاي پيكان آمد و اين ‌بار بدون پيگيري خط و مسير خاصي راهي خيابان‌ها شد. پسر آقا مرتضي مي‌گويد كه پدر از اول هم نمي‌خواست مسير مشخصي داشته باشد، دلش مي‌خواست كه مسافر مسير را تعيين كند، هر جا كه مي‌شد، هر جا كه مي‌خواست، سمند زرد به آن سو مي‌تاخت.كرونا كه آمد، پسرها اين ‌بار پدر را دوره كردند و گفتند كه حالا ديگر زمان بازنشستگي از سمند فرا رسيده است، پدر اما مثل هميشه مي‌گفت كه «خدا بزرگ است»، پاسخي كوتاه براي تمام نگراني‌هاي پسرانش، پاسخي براي نه گفتن به كمك‌هاي مالي فرزندان.كرونا كه آمد سمند بيشتر از هميشه كار كرد، راه ديگري براي درآوردن خرج ماشين نبود، هر قدر كه مسافرها در خيابان كمتر مي‌شدند، هزينه‌هاي جانبي نگهداري سمند هم بالاتر مي‌رفت. اما پدر بي‌‌پروا از اين ويروس شوم به خيابان‌ها پا مي‌گذاشت و تاكسي مي‌راند كه به آنها كه كنار خيابان سرگردان مانده‌اند كمك برساند، با مسافران بي‌پولش بسازد و براي آنها كه با اضطراب و حرف‌هاي گوريده در دل سوار تاكسي مي‌شدند، خاطره‌هاي خوشش را تعريف و مسير خيابان‌هاي دودزده را براي‌شان هموارتر كند، اما فضاي تاكسي براي مردي 70 ساله چندان ايمن نبود، نه پدر و نه پسرانش فكرش را هم نمي‌كردند كه پدر با تمام ملاحظاتي كه دارد،كرونا بگيرد اما گرفت. شب پنجشنبه بود كه ناگهان خستگي و بي‌حالي بر پدر مستولي شد، پيش از آن بدن قبراق و سرحال بود، هيچ ردي از بيماري يا ناخوشي در آن ديده نمي‌شد اما شايد عطسه يا سرفه مسافري ناشناس آن ويروس را به ريه‌هاي پدر كشانده بود. «بيش از يك هفته طول نكشيد، تا به خودمان بياييم پدر رفته بود.» نه ماسك و ضدعفوني و نه غربالگري و نه آن نايلون‌هاي ضخيم ميان صندلي مسافران و راننده نتوانست جان پدر را حفظ كند، پسر آقامرتضي همچنان تكرار مي‌كند كه شايد اگر آن پيكان نارنجي با سمند عوض نمي‌شد حالا پدر در خانه بود:«مسافركشي هيچ امنيتي براي پدر نداشت حتي با ماسك، حتي با شيلد و حتي با اميدواري، اما حالا براي پرسيدن اينها دير است، پدر ديگر بازنمي‌گردد.»


نام‌هاي زير، صاحبان تصاوير ابتداي صفحه هستند، همان 86 راننده تاكسي كه پدر، برادر و فرزند كساني بودند و حالا جاي آنها خالي است و سبز. رانندگان تاكسي در روزهاي شيوع كرونا به ‌رغم تمام مخاطراتي كه اين شغل در اين ايام داشت، خيابان‌هاي شهر را خالي نكردند وبا وجود تمام دشواري‌هايي كه از سر گذراندند، نان خانواده را با جان خود تامين كردند.

ياد و نام آنها گرامي.

حسن زيادبخش، غلامرضا جليلي، صفي‌الله قديمي، صابر جان‌فزا، اورجعلي جعفري، مرتضي کريمخاني، بهمن رفيع‌مردخه، صادق ربيعي، منوچهر عباسي‌کمازاني، اسماعيل خانعلي، خداويردي سعيدي، حبيب‌الله همتي، علي قزوينه، بيرامعلي عليزاده، حسين نوري، رضا کرمي، ابراهيم قيصري، محمد پورحسين‌زکريايي، محمدکاظم نجفياني، صدرالله ترامشلو، فضل‌الله رهبري، علي نژادرفيعي، حبيب حاتمي، سيدجواد ميربابائي، حسن انتظاري، علي خداياري، محمدعلي نادعلي، ابوالفضل روحي، آيت‌الله سلطاني، رضا علي‌محمدي، محمد بيات، ابراهيم براتي، امين‌الله شريف‌کاظمي، فرهمند ثنائي، حسن غيوروطن، محمدقاسم شعباني، حيدر مهربان، محمدحسين گونه‌فراهاني، فريدون افشاري، جمشيد هاروني، حسن کريمي‌دستجردي، بهروز اصغرزاده‌شهانقي، محمدرضا صمدي، حسن سليمي‌هماگراني، سيف‌الله رفيعي‌پور، محمدرضا مجيدي‌نژاد، علي ذوالفقاري، رضا دهقاني، ابوالفضل خونساري، محمود دانا، اصغر ولي، ابراهيم بداغي، شاپور جواني‌کچل‌آباد، بهنام فريدتازه‌کندشرف‌آباد، پرويز يوسفي، عليرضا محسني، علي نيکي‌مهر، عباس جفالي، امير کرمي، حسين گل‌کار، عليرضا تقي‌زاده‌قديم، غلامرضا اسلامي‌بيدگلي، حميد ملک‌نيا، سيد نقي رسولي، احمد برزگرصفت، امراه مقتدراقبلاغ، علي آقا‌محمدي‌کوکنه، داود صداقت‌کردار، سيدمحمد آرين، مرتضي هاشمي‌مقدم، داود قمصري، توکل حيدري، احمد اوجيان، غلامعلي رجايي، زين‌العابدين اميرمهربان، منوچهر مراديان، قدرت‌الله رضايي، غلامعلي ملک‌محمدي ، ابوالفضل قنبري، مرتضي محمدي، نعمت‌الله مقربيان، محمدرضا جاويدپور، هرمز درويش‌جوريابي، مرتضي حاجي‌حسيني، امير سياوشي، سعيد قنبري‌سيه‌رود


اين اواخر درآمدي حاصل نمي‌شد، يا به بنزين مي‌رفت يا به تعمير و تعويض قطعات، راستش را بخواهيد پدر راحت شد، ديگر بدون نگراني از خراب‌ شدن تاكسي‌اش مي‌خوابد.»  دختر از پشت خط تلفن آهسته اما با كلمات شمرده مي‌گويد كه اگر طي اين يك ‌سال گذشته پدرش براي مسافركشي به خيابان مي‌رفت، اگر براي گرفتن كرايه خط، صندوق كوچكي كنار دستش درست كرده بود كه كمتر به پول مسافران دست بزند، اگر هر روز ماسك و محلول‌هاي ضدعفوني‌اش را تجديد و تازه مي‌كرد، دليل ديگري جز اجبار نداشت، با خانه‌نشيني اجاره خانه درنمي‌آمد و فروختن تاكسي هم براي پدر سرمايه  نمي‌شد.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون