ما ديگر آدمهاي سابق نيستيم
رضا قوي فكر
حالا كه نزديك به يك سال است از ترس كرونا در خانه ماندهايم، بايد اعتراف كنيم كه ما ديگر آن آدمهاي گذشته نيستيم. راه و روش تازهاي براي گذران عمرمان پيدا كردهايم. بيآنكه خودمان انتخاب كرده باشيم، از همديگر دور شدهايم. عزيزمان را نميتوانيم ببينيم. دلمان لك زده است براي آنكه در آغوشش بگيريم و از ته دل ببوسيمش. آرزوي ديدن نزديكترين كسانمان را در دل حسرت ميكشيم. ديدار نوروزي مادر و پدر را آه كشيديم. تنها، به شنيدن صدايشان يا ديدن رويشان در موبايل، بسنده كرديم. كاش ليلي و مجنون هم موبايل داشتند تا پيامهاي عاشقانهشان را بيخ گوش هم نجوا ميكردند. اگر فرهاد يك موبايل داشت نه نيازي بود، بيستون را بشكافد و نه كسي ميتوانست خبر كشته شدن دروغين شيرينش را به او برساند. اگر نبود اين همراه صميميجان، چه عاشقاني كه در فراق معشوق، جان به جان آفرين تسليم ميكردند و چه پدران و مادراني كه در غم دوري فرزندانشان دق ميكردند. راه و رسم تازهاي كه اين روزها بر ما تحميل شده است. همه اصول و قواعد زندگيمان را عوض كرده است. ديگر هيچ كس در هيچ جاي جهان نميتواند ادعا كند كه سحرخيز باش تا كامروا باشي! شبها تا خروسخوان بيدار نشستهايم تا شهرزاد قصهگوي هزاره سوم، هر شب يك قصه، از هزار و يك شب برايمان بگويد. كاش ميشد، غول چراغ جادوي هزار و يك شبمان، در اين شبهاي دوري و دلتنگي، ظاهر شود تا عزيزمان را در چشم بههم زدني احضار كند و كنارمان بنشاند. حالا اما در حسرت لحظه ديدار، تا لنگ ظهر ميخوابيم. براي خودمان دليل ميتراشيم كه هر انساني در سن و سال ما حداقل ۶ ساعت بايد بخوابد. بعد هم خودمان را قانع ميكنيم كه وقتي نميتوانيم از خانه خارج شويم پس چه فرقي دارد كه صبحانه را حتما صبح بخوريم و ناهار را ظهر؟ حالا، اگر صبحانه را ساعت ۲ بعدازظهر نوش جان كنيم و ناهار را ساعت ۶ عصر و شام را هم ذرهذره تا خود صبح كش دهيم! كه تا خروسخوان، چيزي براي خوردن و سرگرم شدن داشته باشيم، مگر آسمان به زمين ميرسد؟ راستي شما هم ساعت سه بامداد براي خودتان شيرقهوه درست ميكنيد تا در سكوت شب از عطر دلربايش مست شويد؟ لابد شما هم هر چه ميخريد، ميشوييد، ضدعفوني ميكنيد و با وسواس بسيار ميخوريد؟ حتما اگر يك سرفه اضافي كنيد ميترسيد كه نكند كرونا گرفته باشيد؟ كمي كه گرمتان ميشود خيال برتان ميدارد كه تب داريد و بعد دليل ميآوريد كه حتما مبتلا شدهايد...