نگاهي به رمان «كتاب خم» نوشته عليرضا سيفالديني
فيل در تاريكي
مهدي معرف
«كتاب خم» در روندي انقباضي و انبساطي خودش را به خواننده عرضه ميكند. از يك سو تقويمنگر است و از سويي ديگر رها از زمان روايت ميشود. هم چرخش زمين به دور خودش و خورشيد را ميبيند و هم ميداند كه زمين مبناي هستي نيست. اين شيوه، نگريستني است كه سيفالديني با آن جهان روايتش را بازگو ميكند.
در شروع فصل يكم كتابِ اول، تاريخ ۳۱ شهريور تا ۱۵ دي ۱۳۵۹ آورده شده. اين يعني دايرهاي بكشي و زماني را نشان دهي. اولين جملات هم با ذكر تاريخ آغاز ميشود:
«صبح روز ۳۱ شهريور، من را از بيمارستان ۲۹ بهمن با صندلي چرخدار سوار ماشين ميكنند و...»
اما روايت چشم در مهي ميگشايد كه زمان را مات و خميده ميكند. دقايق و ساعتها و روزها از ضرب ميافتند. راوي همسر مردهاش را ميبيند و زندگان را نگاه نميكند. اينگونه در بستري پهن شده بر تخت زمان، ذهن از زمان رها ميشود. اين همنشيني زمان و بيزماني، آغاز روايت است. اينچنين است كه دريچه رمان بر چشم خواننده گشوده ميشود. در مرزي مخدوش. يا مرزي منحني. مرزي خميده كه تاريخ ابتدا و نزديك به انتهاي كتاب را به هم متصل ميكند.
وجود حاضر و غايب
در زبان روايت كتاب، زمان امري جا افتاده است. شكلي بازمانده، يا ديگر شده. نويسنده گاه و بيگاه پرانتزي باز ميكند و حالتي را اصلاح ميكند، يا شكل ديگر آن حالت و موقعيت را توضيح ميدهد. اين شيوه نگارش گونهاي فاصلهگذاري است. فاصلهاي بين امري موجود، يا اتفاقافتاده و روايت. انگاري دو چيز دارد روي هم سوار ميشود؛ دو چيزي كه در روايت راوي هم نمايان است. در بخش دوم شركا و رفقا در شب براي ديدن كتابهايي قيمتي و قديمي ميروند. حضور راوي حاضر و غايب است. راوي در بودن كنار دوستانش شكلي از نبودن را نشان ميدهد. گفتوگوهايي كه سه شخصيت با يكديگر دارند، در وانت، يا در خانه صاحب كتابها، يا در كتابفروشي، راوي در آنها مشاركت ندارد. راوي مستمع است. حضورش به نفس روايتش محرز است اما در روايتش آشكار نيست. دال اين مدلول در نوشتار پيشين كتاب آمده. آنجا كه مجدالدين از رصدخانه مراغه ميگويد. در بازگشت از رصدخانه او ميتواند دور ميدان ساعت پرواز كند؛ گويي شيوهاي از طي طريقت نشان داده ميشود. چيزي كه بعدتر در روايت و شيوه روايت نشت ميكند. دور ساعت پرواز كردن خميدگي دادن به زمان را يادآوري ميكند. خميدگي در توصيف سروها هم ديده ميشود. توصيفي كه شكلي از مينياتور ايراني را يادآوري ميكند. انگار زمان دارد از تاريخ دقيق پيشفصلها فاصله ميگيرد و رها ميشود و خود را درون تاريخ مينشاند. مثل آبي كه به زمين نفوذ كند. اين تصوير در كتابخانهها هم خود را نشان ميدهد. كتابخانهها نشاني از درون دايره تاريخ نشستن را در خود دارند. زيرزمينهايي كه سراسر از كتابهايي قديمي انباشتهاند.
«كتاب خم» خميدگي را مثل سايهاي روي خودش نگه ميدارد. ميگذارد آنچه اتفاق افتاده بر آنچه هنوز اتفاق نيفتاده سنگيني كند. كتاب بار مصيبتي خود كرده است كه مرتبا يادآور ميشود. آن بخش آسيب زننده، آن بار گناه، آن اتفاقي كه روايت را به خميدگي و مشاهدهگري وادار ميكند، ديده نميشود. در واقع هرچه درباره ماجراي فروختن كتابها ميدانيم در حواشي است. اين اتفاق در كتابي ميافتد كه وقايع در آن ريزنوشت ميشوند. چگونگي همكاري راوي با كتابدزدها آورده نميشود. چيزي كه شبيه به نقطه در كاغذي سفيد است. لكهاي كه مثال كسوف عمل ميكند. واقعه، خورشيدي است كه سياه ميشود و تنها پرتوهاي محاط واقعه است كه خود را نشان ميدهد. در واقع واقعه را ميدانيم اما نميخوانيم.
روايت در ميانه تاريخهايي مشخص خود را اسير ميكند. انگاري كه ديواري دور خودش بكشد. اين ديوار مرزي است كه هويت كتاب را پاسداري ميكند و مانع از به هم ريختي ساختار و روايت ميشود. ميگذارد آن چيزِ رهايي كه مرتبا ميخواهد سرك بكشد و آزاد باشد در دايرهاي گرفتار بيايد. راوي از پنجره و دريچه، بيرونِ ديوار را نگاه ميكند. تاريخ را مينگرد و سعي ميكند اتصال و يكدستي و تكرار را درك كند.
رصدخانه مراغه در اينجا مرجعي ميشود براي آن مشاهدهگري. جايي كه براي اولين بار پي بردند زمين به دور خودش و به دور خورشيد ميگردد. روايت در دورهاي اتفاق ميافتد و پيش ميرود كه چرخشي در تاريخ محسوب ميشود. دوره انقلاب و جنگ. وضعيتي كه تاريخ بارها آن را به خود ديده. در همين خميدگي است كه روي هم افتادگي خود را بهتر نشان ميدهد.
در مدار تاريخ
گونهاي مسووليت در پاسداشت تاريخ و آنچه اتفاق افتاده در «كتاب خم» ديده ميشود. بيتوجهي به اين مسووليت عواقبي با خود دارد كه به از دست دادگي ختم ميشود. به بد زندگاني كه از مردن هم ميراتر است.
وقتي تاريخ در گردش ميافتد، آنكه ايستاست از گردش باز ميماند و اينگونه ميتواند آن بخش در گردش خود را مشاهده كند و از پشت بام زمان گذشتهاي را كه پيشتر بوده، ببيند. خودِ مشاهدهگر ميتواند خودِ فاعل را نگاه كند. اما تغييري اتفاق نميافتد. تنها تغيير بازگشت دوباره تاريخ است كه لايهاي ديگر بر لايهاي كه پيشتر بود اضافه ميكند. وقتي كه يكي از لايهها را ناديده بگيري، ادامه با از دست رفتگي خود را همراه ميكند. به اين ترتيب راوي دختر و همسرش را از دست ميدهد.
مكان در «كتاب خم» ارتباط تنگاتنگي با زمان دارد. مكانها تعيينكننده وضعيت هستند و خروج از مكاني و رفتن به مكاني ديگر فصلي ديگر را با خود ميآورد. در اين كتاب مكان تبديل به بخشي از درون ميشود. آنچنان كه در مكاني آشنا و خو كرده، مثلا وقتي دست ميبري تا كليد لامپ را بزني، دست و كليد با يكديگر آشنا هستند. تغيير در مكان تغيير در درون را به وجود ميآورد. سير تحولي كه ميتواند آسيبزننده باشد. از همين قدرت مكان است كه وقتي راوي با نجمالدين به رصدخانه مراغه ميرود از پس خرابهها ميتواند رصدخانه را آنگونه كه بود، ببيند. با دالانها و اتاقهايش.
خميدگي و بازآفريني
در اين كتاب همه چيز در شكل ديگري هم خود را بازآفريني ميكند. شادي همسر راوي ميميرد ولي زني در جايي ديگر ناگهان شبيه به او هست. اوشان كسي است كه مانع از فروختن كتابها ميشود اما در آينه خانهاي كه كتابها به آنجا منتقل شده ديده ميشود و حميده شبيه به اوست. در انتهاي كتاب هم در رم، راوي با كسي شبيه به خودش روبهرو ميشود. اين آينهوارگي محاذي خميدگي قرار ميگيرد. انگاري از هر چيزي شكلي ديگر در جايي ديگر وجود دارد كه گاه به گاه با هم تداخل ميكنند و برهم ميافتند. اين شكل ديگر البته زيست ديگري دارد و همان نيست كه پيش از اين ميشناختيم.اين قرينهوارگي در جاهايي ديگر نيز مينشيند. راوي در ميان دوستان است. سه دوستي كه با يكديگر كتابفروشي دارند. راوي بعد از فروختن كتابهاي قديمي از آنها جدا ميشود. دوباره جمعي سهنفره اين بار در كار ساختمانسازي شكل ميگيرد. رفقا و شركا عوض ميشوند اما تعويض شكلي ديگر از چيزي است كه پيش از اين بوده. تبديل كتاب به ساختمان در كليت رمان هم خود را نشان ميدهد. كتاب تاريخي و بناي تاريخي همين روند را در رمان پيش ميگيرد. بخشي از تاريخ خود را در كلمات و بخشي ديگر در مكان نشان ميدهد.
در حضور غايب بزرگ
راوي خانهاي ميسازد كه طبقه دوم آن بازسازي خانه او در كودكي است. اما اين خانه نميتواند همان خانه باشد. در اينجا آن چيز از دست رفته دوباره به همان شكل پيشين خود را نشان نميدهد. در انتهاي داستان راوي پيش از آنكه به ايتاليا برود به دبستاني كه در كودكي ميرفته سري ميزند. حالا بازگشت او به مكانيهايي ثابت و واحد است. مدرسه به همان شكل پيشينش است. اما معلم دبستان كه همچنان تدريس ميكند غايب است. «كتاب خم» شكلي از غياب را تا به انتها با خود حمل ميكند. اين غياب چه آنجا كه با از دست دادگي همراه است و چه آنجا كه با رها كردن، يا مفقود شدن، هميشه حضور دارد. غياب بزرگتر غياب خود است. غيابِ در حضور خود بودن. در ايتاليا و آخرين منزلي كه راوي ميرود، با كسي شبيه خودش آشنا ميشود. با او صميمي ميشود و ميتواند براي اولين بار حرفهاي ناگفته را از پس ديواري ضخيم باز گويد. انگاري راوي براي تماشا و مشاهدهاي تمام و كمال بايد از ايران ميرفت. در اينجا از ايران رفتن به گونهاي از دل تاريكي خروج كردن هم هست. تاريكي را راوي هميشه ميديد. سايه را ميديد. قسمتهايي از فيل را ميديد و هيچگاه نميتوانست تماميت فيل را ببيند. براي همين شايد از ابتداي كتاب مرتبا بر پاها، يا دستها تاكيد ميشود. راوي پاهاي راهرفته در طول تاريخ را ميبيند و براي دخترش نقاشي پا ميكشد. دختري كه زير همين پاها جان ميسپارد. اما در ايتاليا انگار با اين فاصلهاي كه از ايران گرفته، ميتواند آن حجم را كامل ببيند و دردش را بپذيرد. و بيشتر آنكه گناهش را قبول كند و به اعتراف تمكين كند. بنويسد و رها شود. كلماتي كه پيش از اين تبديل به مصالح ساختماني شده بودند دوباره به كلمه بودن بازميگردند و تاريخ و گردش زمان بر مداري ميافتد كه او ميتواند با خودش روبهرو شود. اينگونه از چرخهاي ناقص به چرخهاي كامل ميرسد.
دو دنياي موازي روايت
در بخشي از كتاب دو روايت به شكلي همزمان نوشته ميشود؛ روايتي كه به درون ميرسد و از دنيايي تاريك ميگويد كه در آن وارد دالانهاي سياهي ميشويم كه مرگ و وحشت را غليظ و بيواسطه نشان ميدهد و روايتي ديگر كه به مسائل بيروني ميپردازد و ماجراي مرگ دختر راوي هم در آن روايت ميشود. اين شكل موازينويسي روايت هم مرزهاي درون و بيرون را پررنگ نشان ميدهد و هم درون و بيرون را به موازات يكديگر مينگرد. همين مساله را در نگاه به خواجه نصيرالدين طوسي هم در اين كتاب ميبينيم. آنجا كه خواجه نصيرالدين خود را چندگونه، يا چندپاره ميكند. بخشي از خود را درون كلمات پنهان ميكند. بخشي با اسماعيليان و بخشي با مغول سازگار ميشود و بخشي ديگر به درون خزيده و پنهان ميشود. اين بخشها در شكل بيروني با كوچها و منزل به منزل رفتن تصوير ميشوند. رصدخانه بنايي براي مشاهدهگري است كه در منظري وسيعتر توان ديدن همه ابعاد را ميسر ميكند. انگار كه اينگونه در برابر تاريخ و زمان ميايستيم و رودررو همه آن چندپارگي را يكجا به تماشا مينشينيم. از اين منظر فاصله نقشي تعيينكننده مييابد. در فاصله ميزان رصد كردن به شكل كامل ممكن ميشود. ايران در شكلي بيروني در اوج تحولات است. اما راوي به درون خزيده، كمترين ارتباط را با شكل بيروني تحولات دارد. از سوي ديگر اين تحولات به درون راوي ورود ميكند و او را دربرميگيرد.
«كتاب خم» گذر و خميدگي بخشي از تاريخ را نشان ميدهد. خميدگياي كه در خودش باز خميده ميشود و ميگردد. از منظر كتاب، تاريخ و خميدگي تاريخ، امري صرفا بيروني نيست. تاريخ به درون آدمها رسوخ ميكند و درون را خميده ميكند.
«كتاب خم» خميدگي را مثل سايهاي روي خودش نگه ميدارد. ميگذارد آنچه اتفاق افتاده بر آنچه هنوز اتفاق نيفتاده سنگيني كند. كتاب بار مصيبتي خود كرده است كه مرتبا يادآور ميشود. آن بخش آسيب زننده، آن بار گناه، آن اتفاقي كه روايت را به خميدگي و مشاهدهگري وادار ميكند، ديده نميشود. در واقع هر چه درباره ماجراي فروختن كتابها ميدانيم در حواشي است. اين اتفاق در كتابي ميافتد كه وقايع در آن ريزنوشت ميشوند. چگونگي همكاري راوي با كتاب دزدها آورده نميشود. چيزي كه شبيه به نقطه در كاغذي سفيد است. لكهاي كه مثال كسوف عمل ميكند. واقعه، خورشيدي است كه سياه ميشود و تنها پرتوهاي محاط واقعه است كه خود را نشان ميدهد. در واقع واقعه را ميدانيم اما نميخوانيم.
در زبان روايت كتاب، زمان امري جاافتاده است. شكلي بازمانده يا ديگر شده. نويسنده گاه و بيگاه پرانتزي باز ميكند و حالتي را اصلاح ميكند يا شكل ديگر آن حالت و موقعيت را توضيح ميدهد. اين شيوه نگارش گونهاي فاصلهگذاري است. فاصلهاي بين امري موجود يا اتفاق افتاده و روايت. انگاري دو چيز دارد روي هم سوار ميشود. دو چيزي كه در روايت راوي هم نمايان است. در بخش دوم شركا و رفقا در شب براي ديدن كتابهايي قيمتي و قديمي ميروند. حضور راوي حاضر و غايب است. راوي در بودن كنار دوستانش شكلي از نبودن را نشان ميدهد. گفتوگوهايي كه سه شخصيت با يكديگر دارند، در وانت يا در خانه صاحب كتابها يا در كتابفروشي، راوي در آنها مشاركت ندارد. راوي مستمع است. حضورش به نفس روايتش محرز است، اما در روايتش آشكار نيست. دال اين مدلول در نوشتار پيشين كتاب آمده. آنجا كه مجدالدين از رصدخانه مراغه ميگويد. در بازگشت از رصدخانه او ميتواند دور ميدان ساعت پرواز كند. گويي شيوهاي از طي طريقت نشان داده ميشود. چيزي كه بعدتر در روايت و شيوه روايت نشت ميكند.