نگاهي به كتاب «مصائب جي.اچ» اثر كلاريس ليسپكتور
تهي شدن از حقيقت
فرياد ناصري
درباره كتاب مصائب جي.اچ ميشود رسالهها نوشت و هر كسي از ظن خود بنويسد. اكنون اما براي من فرصت اين نيست كه زماني مفيد خرج چنين امري كنم و از طرفي در وجودم تمنايي هست كه اين كتاب را چنان كه خواندهام به ديد بياورم. پس با شوق و با نوعي از حسرت سعي ميكنم ميل به جستن و نكته به نكته با دقت نوشتن را بكاهم و در سرفصلهايي مختصر كه گاه شايد در حد همان اشاره هم براي مخاطب گنگ باشد از كتاب بگويم. كتابي كه اگر قرار بود رساله مفصلي دربارهاش بنويسم، حتما فصلهايي چنين داشت: يك: گفتوگوي كتاب مصائب جي.اچ با كتاب مسخ كافكا، دو: بازگشت سوسك در هيبت زن، سه: ميراث عهد عتيق و فلسفه نيچه در مصائب جي. اچ، چهار: امر بيان ناشدني، هايدگر و كتاب مصائب جي. اچ، پنج: مكاشفات و روياها و معراج و صورت ادبيات براي بيان مكاشفات، شش: موتيفهاي ادبي و غيرادبي حاضر در متن.
چنين فهرستي اكنون روياست. آرزوست و اين متن ميكوشد نقش تخمه اين رويا را داشته باشد. با اين همه من اين خطر را كردهام كه نقشه اين رويا را بكشم و در حدود بسيار كوچكي محققش كنم. پس از گام اول ميآغازم. اكنون ديگر بديهي است كه هر چيزي تباري دارد. هر حرفي، هر سخني، هر حديثي تبار دارد. يعني آغازينگي و بداعت خط ميخورد و به جايش تراش و صيقلها، بازچيدنها و بازگفتنها مينشيند. تبارجويي ايدههاي داستاني در غرب را فوئنتس در پايان كتاب آئورا به خوبي بيان كرده است و نمونه دريافتنيترش را، نصرالله پورجوادي در مقدمه درخشانش بر رحيقالتحقيق تصنيف فخرالدين مباركشاه مرورودي دارد. تبار يك ايده و داستان را ميگيرد و نشان ميدهد كه يك داستان و ايده از كجا آمده و در كجاها به چه شكل و نقشهايي درآمده است. چنين كاري را احمد مجاهد نيز كرده است در مقدمه استادانهاش بر مجموعه آثار احمد غزالي. بنابراين هر داستاني كه تعريف ميشود با تعريفهاي پيش از خود و پس از خود گفتوگويي را آغاز ميكند كه نتيجه آن گفتوگو بر هيچكدام از آن متنها روشن نيست. هر دهان و گوشي كه آن گفتوگو را ميخواند و ميشنود، چيزي تازه در مييابد. از اين قرار مصائب جي.اچ پيش از هر چيز گفتوگوي بلندي است با رمان «مسخ» كافكا و در عيانترين حالتش بازگشت سوسك به سمت زن و زندگي است. بگذاريد كمي عبارتپردازي كنم. انساني كه به شكل خدا خلق شده است. انساني كه قرار است در مسير زندگي شكوفا و شكفته شود. ناگهان برميخيزد و ميبيند انساني است در صورت سوسك. همه چيز در «متافيزيك ماده» بايد فهم شود، در صورت، در شكل.
چرا گرگور سامسا انساني در صورت سوسك شد؟ آيا سوسك نيز صورتي از صورتهاي متعالي است؟ يا نه سوسك شدن جزاي چيزي است كه انسان همنوعِ سامسا بايد بدهد؟ سامساي سختكوش كه آنچه هست و بايد بشود را فراموش كرده است و پس «هر عمل اجري و هر كرده جزايي دارد.» سامسا سوسك ميشود. با بسته شدن كتاب مسخ كافكا اين سوسك رها ميشود به حال خودش تا در مصائب جي. اچ بازگردد و زني او را از اين پوسته سخت و شكننده نجات دهد. شكلش را فرو بريزد و به شيرهاش امكان اين را بدهد كه برود در شكلهاي تازهتر: «انگار يه زن داشت يه مرد را ميبافت، درست همونطور كه تو منو بافته بودي، صنعتگري بيطرفانه زندگي» (125)
اما تنها همين نيست. براي زن داستان هم سوسك پيامآور است. آمده است كه بگويد تنها راه نجات از طلسم زندگي خوردن من است. اين تن من است بخوريدش و اين خون من است و اين گفتوگوي بين دو كتاب و احضار و احيا و بازتعريف ميتواند بسيار بيش از اين چند خط شرح داده شود: «ميخواهم رستگاري را امروز بيابم، همين حالا، در واقعيتي كه حالا دارد رخ ميدهد و نه در يك قول، ميخواهم خوشي را در همين لحظه بيابم- ميخواهم خدا در آن چيزي باشد كه دارد از شكم...» (118)
و سوسك اينجا خود زن است «چون هر چيزي كه از ميان فرو بريزد حتما زن است.» (130)
ولي ما گام دوم را برميداريم: مواجه با امر بيانناشدني و دو شكل و صورت تلاش براي بيان اين امر. فلسفه و متون مقدس. متون مقدس در اديان مختلف ميگويند: «امر بيانناشدني، امر مقدس، تنها بايد تجربه شود، آنهم در يك شهود كه قابل تعريف، بيان و درك نيست. تنها آنكه امر مقدس بر او رفته است آن را درمييابد. راه بر ديگري بسته است مگر او نيز راه خودش را برود و بيابد و با امر مقدس مواجه شود. ميشود از جمله هانري كربن استفاده كرد در مقدمه ويراست دوم كتاب ارض ملكوت: «نميتوان به عنف به عالم فرشته شد و عالم فرشته همان عالم خيال و شهود است.» فلسفه اما گاه اين بيانناشدني را ميپذيرد به شرط اينكه بتواند چيزي باشد كه بتوان دستهبندياش كرد و گاه و بيشتر مواقع نميپذيردش،چراكه هرچه در جهان هست راهي براي شرح و دستهبندي دارد. راهش بسته نيست. ميشود چنين گفت: امر بيان ناشدني اگر ارايه نميشود به دليل رمزوارگي نيست بلكه بيانش نيازمند تحولي در زبان است كه به اين تحول به عنف و به زور نميتوان دست يافت. گمانم ديگر به طور آشكار پا به عرصه بيان هايدگري گذاشتهايم در سرآغاز كار هنري. آنجا كه از امر در پرده، آن ديگري ناگفتني در يك اثر هنري پرده برداشته ميشود و مستور، نامستور ميشود. كار هنري از بيانناشدني، كشف حجاب ميكند. بگذاريد به زبان سادهتر بگويم حقيقت براي بودن و پايداري و فهميده شدن، نياز به عيان شدن در چيزي دارد. دقيقهاي ظريف را ميخواهم از فرهنگ خودمان براي روشن شدن حرف بياورم؛ آن هم با تكيه بر كلام خداوند. آنجا كه ميفرمايد: «إِنّ مثل عِيسى عِندالله كمثلِ آدم خلقهُ مِن تُرابٍ ثِمّ قال لهُ كُن فيكُونُ: مثل عيسي در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فورا موجود شد.» يعني آن امر بيانناشدني مقدس، آن اعجاز، نخست به ماده محتاج بود تا با امري شدني، بشود. بدون تراب و طين و آب (ماء) آن امر بيانناشدني، قابلفهم نبود و الوهيت خداوند در اين فرآيند آشكار ميشود و اين دقيقا همانجاست كه مصائب «جي.اچ» با آن درگير است. «چون هر آنچه بيانشدني نيست، شيطاني است.» (140)
اكنون ميبينم كه زن داستان مصائب جي. اچ در تجربهاي شهودي از انسانيت و فرهنگش تهي ميشود تا به امكاني از بيان برسد كه توانِ بيانِ بياننشدني را بدهد؛ چرا كه هر آنچه بيان شدني نيست، شيطاني است و آيا اين همان كشف حجاب از حقيقتي نيست كه هايدگر در فرآيند ساخت اثر هنري بيانش ميكند؟ هنر از طريق اثري هنري و كار هنرمند خود را بيان ميكند. امر الهي نيز بايد بيان شود. بيان به صوت و صورت نياز دارد؛ به آب و خاك تا در آن، آن چيز ديگر دميده شود. درست كه به عنف نميشود به عالم فرشته وارد شد اما انسان از روزگاران كهن براي ديدن امر ناديدني راهي سفرهاي زيادي شده است. «من بيرونم را به يك درونِ پنهاني تبديل كردهام» (109)، «همون زمان هم داشتم روح انسانيم رو از دست ميدادم چون لذت ديدن داشت كمكم منو از پا در ميآورد...» (111)، «ناگهان از يك واحه سبز و غيرمنتظره بيدار شدم...» (113)، «نخستين گامهايم در هيچ را اينگونه برداشتم. نخستين گامهاي نامطمئنم در مسير زندگي و رها كردن زندگي خودم. ردپاهايم توي هوا بود و رفتم بهشت يا جهنم: درون قلب» (115)، «همه از ديدن كسي كه خداست ميترسن» (136)، تمام اين قولهايي كه نقل شدند تلاش زباني براي بيان سفر و مكاشفه در حال رخ دادنند. پس ما يك گام ديگر از آن نقشه رويايي را هم برداشتيم. فكر ميكنم تا همينجا كفايت است. چون رفتن به سراغ نيچه و ميراث عهد عتيق ديگر با يك تاش ساده نميشود. بايد كه دست در كتابها برد و ورق زد و شاهد مثال آورد و همينطور ذكر موتيفهاي ادبي و غيرادبي خود حرفي است درازدامن كه سخن ميشود بلند؛ پس دامن سخن را جمع يا كوتاه ميكنيم؛ هر كدام كه به مذاق چشم شما خوشتر است.