يلداي بياستاد
كارن روحاني
در يلدايي خلوت گزيده، ياد ايامي كه سرود مهر طنينانداز وجود ميشد، در خيال ورق ميخورد و يكي از دلشدگاني كه خاطرهاش ذهن را رنگين ميكند، استاد محمدرضا شجريان است. از او به تعابير فراوان كه هر يك بيانگر بخشي از ويژگيهاي شخصي زندگاني اوست ياد كردهاند، اما آنچه او را در اذهان جاودان نگه خواهد داشته و منشا بروز و تجلي خصايصي منحصر است، عشق و هنر عشق ورزيدن است. او عشق را به مفهوم واقعي دريافت و معنا نمود و به همگان آموخت عشق به موسيقي، عشق به ادبيات، عشق به مردم و عشق به ميهن چگونه انسان را در مسير تعالي قرار ميدهد. تنها و تنها عشق قادر است انسان را به چنين درجهاي از معنويت برساند و چه نيك گفتهاند كه مرد عشق بعد از مرگ يابد زندگاني را. مگر ميشود عاشق نبود و چنين در كار موسيقي درخشيد. او هرگز از تلاش در جهت اعتلاي فرهنگ موسيقيايي ايران كهن باز نايستاد و هر نغمهاي از او درسي ماندگار در آواز اصيل ايراني است. او چنان پيوندي ناگسستني ميان شعر و موسيقي برقرار كرد كه هنگامي كه شعري از نظر و خاطره ميگذرد ناخودآگاه ذهن به دنبال ريتم و رديف آوازياش ميگردد. آنگاه كه تار و پود شعر و موسيقي به مدد نيروي عشق در هم ميتند، گويي مجموعه مراد در اعجازي سكرآور گوي بيان ميزنند و به راستي شجريان وفادارترين و پايبندترين نگهبان اين پيوند بود. هرگز نميتوان نغمهاي از او را پيدا كرد كه حق شعر در آن بيان نشده باشد يا شعر و ادبيات فداي ريتم موسيقي شود. اين دو در نظرش داراي ارزش و حرمتي همسان بوده و موسيقي در خدمت شعر يا شعر در خدمت موسيقي قرار نداشته، بلكه نوايش سماع آسماني شعر و موسيقي بود. درك موسيقي شعر و مكاشفه آن از بطن ابيات و انتقال مضمون و محتوا از هزار توي گوشهها از او هنرمندي بيبديل پديد آورد و همين امر موجب شد كه شنيدن مكرر آوازها و تصانيف نه تنها تالمي بر خاطر نميانگيخت، بلكه هر بار ادراكي نو و شعفي بديع ميآفريد كه انسان را از عالم ناسوت تا افقهاي معرفت و بصيرت لاهوت همراهي ميكرد. بيدادش ما را به آستان جانان رهنمون ميكرد و نواي مركبش، جام تهي را به سرچشمه نوش ميرساند تا زير آسمان عشق و گنبد مينا، چهره به چهره راز دل رسواي خود را به رندان مست گويد و در سپيده صبح و بوي باران تلاش در جهت امنيت سرمايهگذاران و كارآفرينان و ارايه خدمات لازم به آنان در جهت حمايت از توليد و ايجاد اشتغال؛ تضمين خريد و بيمه دام و پيوند مهر ميان جان عشاق و ساز خاموش بنا نهد و فرياد و سرود مهر سر دهد كه بيتو به سر نميشود. صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد.