كودكان بيآرزو
او با بدن نحيف و كودكانهاش در ازاي دريافت كمي پول از دست «موجود انسان- نمايي»، فلفل تند را ميخورد تا آن «انساننما» در برابر پول اندكي كه به او داده حيوانصفتانه از مشاهده «زجر و پايداري دردناك يك دختربچه بينوا» لذت ببرد و قهقهه خندهاش همگام شود با لهيب جانسوزي كه سراسر وجود دختر معصوم را فراگرفته است. دختر بينوا تلاش ميكند تا پايداري خود را نشان دهد اما توان كودك چند ساله كمتر از آن است تا نگذارد اشك سوزناكي از گوشه چشمانش جاري شود و گونه تكيدهاش را سيراب سازد...... يا نوجواني كه گويا به دليل نداشتن گوشي براي فعاليت درسي خودكشي كرد...... اينها روايت فقر كودكان بيپناه و تهيدست سرزمين ماست. اما چرا بسياري از اين كودكان يا نميدانند آرزو چيست و يا به آن نميانديشند؟ اين پرسش است كه اگر تاكنون بدان نينديشيدهايم، دستِكم با پرشمار شدن روايتهاي دردناك از كودكان كار و تهيدست بايد به آن بپردازيم. آيا جز اين است كه تنگناهاي فراگير فراروي فقيران به ويژه كودكان فقير آنها را وادار به زيستن با پذيرفتن «بودن»ها و نينديشيدن به «شدن»ها ميكند؟ پذيرفتن از روي ناچاري فقير بودن، گرسنه بودن، بيپناه بودن، آسيبپذير بودن و «بيآرزو بودن» و نينديشيدن به بهتر شدن زندگي، توانمند شدن و نينديشيدن به آرزوهايي براي زيستن همانند ديگر انسانهايي كه «عادي زندگي ميكنند؟» پذيرفتن اين بودنها، پذيرفتن شرايط بنبستگونهاي است كه در آن هستند و نميتوانند از آن رهايي يابند. بنبست روايت ديگري از باختن است، روايتي از نداشتن اميد، روايتي از «معنا نداشتن آرزو براي رهايي» از چنگال دردناك فقر است. ...پذيرفتن سرنوشتي كه ناخواسته در آن گرفتار آمدهاند. هر خواست و آرزويي نيازمند روزنه اميدي براي دست يافتن به آن است و اگر كوچكترين اميدي به «شدن» نباشد، «بودن» در هر شرايط سختي؛ سرنوشتي گريزناپذير است. به تعبير ايمانوئل كانت هر «بايستهاي» وابسته به «امكانيتي» است. اگر انتظار داشته باشيم كودكان فقير و تهيدست و همه فقيرانِ جامعه زندگي بهتري داشته باشند و آنها اين انتظار را در قالب هدف و خواستهاي دنبال كنند، زمينه اين پيگيري نيز بايد وجود داشته باشد. در يك جامعه سعادتمند هدف و خواسته دستيافتنيتر است تا آرزو و افزون بر آن، آرزو هم بايد زمينه برآورده شدن داشته باشد. در يك روند پسنديده، خواسته و هدف براي بهتر زيستن معنا پيدا ميكند و اگر زمينه كمتر فراهم باشد، آرزو معنا پيدا ميكند. سياستگذاري اقتصادي-اجتماعي در سرزميني كه از نظر منابع خدادادي از غنيترين مناطق جهان است، نبايد بهگونهاي باشد كه كودكان فقير حتي با آرزو براي داشتن زندگي بهتر بيگانه باشند. كساني كه از توانمندي مالي برخوردارند، نبايد با وجود چنين فقيراني در جامعه بيتفاوت باشند اگر بپذيريم كه «شكرانه بازوي توانمند / بگرفتن دست ناتوان است». نگذاريم كودكان تهيدست در بنبست آرزوها گرفتار شوند و نهال زندگيشان در كوير خشك بيآرزويي پژمرده و نابود شود.