ملحد و لاف پارسايي؟!
واجباتش آشناست و به آنها باور دارد، منتها مصلحت خويش را مقدم ميشمارد. يعني ميداند كه نماز و قبله چيست، ولي از آنجا كه خويشتننگر است و دلبسته اسباب دنيوي، اگر مصلحت اقتضا كند، ايرادي نميبيند كه پشت بر قبله نماز كند.
خيام نيز اگر خود را در تقابل با زاهدان ظاهرپرست، ملحد خوانده و گفته است: «گر كافر و گبر و بتپرستم، هستم» به اين معنا نيست كه بيدين بوده باشد و از واجبات شرعي بيخبر. او به قول شهرزوري در نزههالارواح «قرائت هفتگانه قرآن را به حد كمال ميدانست» تا آنجا كه تفضيل يكي را بر ديگري براي عالمان با دلايل روشن بيان ميداشت. ملاحده يعني اسماعيليان و فاطميان هم كافر نبودهاند، بلكه عقايد متفاوتي داشتهاند و به همين سبب از سوي مخالفانشان ملحد ناميده ميشدند. رافضيان هم از منظر شيوخ الازهر مردمي خارج از دين و ملحد دانسته ميشوند.
بحث در اين باب بسيار بيش از اين است كه گفته شد، ولي مقصود اصلي از ذكر شواهد ياد شده اين است تا دانسته شود براي مثال كساني را كه در جامعهاي دردمند و مستمند چنانكه بايد به آداب شرع نميانديشند و از طريق امكانات وراثتي و پالوده خوردن با صاحبان قدرت كه نام مرسومش رانت است و به مدد اين تسهيلات راه صدساله را حتي در عنفوان جواني و خامي يكشبه طي ميكنند و چنان صاحب آلاف و الوف ميشوند كه نيازمندان به نان شب از آن همه غيرتشان انگشت به دهان ميمانند، الزاما نميتوان خداناشناس يعني ملحد دانست و بيرون از دايره دين. در دينداري آنان چنانكه به ظاهر مينمايند جاي شبهه نيست، منتها با اين تفاوت كه دايره ديني آنان بسيار فراختر از عامه مردم است و از اينرو تفسير خاصي از خدا و احكامش دارند كه آنان را با دنياي مادي بيشتر مانوس ميسازد تا عالم معنا، يا حتي انديشيدن به سرزمين و مردم خويش.
اين آزمندان دنيادوست و تشنه ماديات، خداي ناكرده منكر دين نيستند كه اگر چنين بود، مدام متوسل به انشاءالله و ماشاءالله نميشدند. از بركت همين شيوه مرضيه است كه مشاغل و وظايف و مناصب متعدد كه ميدانند سزاوارشان نيست به حول و قوه الاهي به عهدهشان نهاده شده كه سرپيچي از آن خلاف عقل معاش است. از اينجاست كه عدم تجربه و ضعف مديريت زمينههاي سوءاستفاده را براي آدميان طماع و دنياپرست مهيا ميكند كه از فرط حرص و آز به نيك و بد آنچه مياندوزند و كسب ميكنند و فردايي كه به دنبال است نميانديشند، زيرا به قول شيخ شيراز:
گرگ گرسنه چو گوشت يافت هيچ نپرسد
كاين شتر صالح است يا خر دجال
اگر سعدي انسانهاي حريص را كه دست تطاول به سفره همنوعانشان مييازند به گرگ تشبيه كرده، ناشي از صفاي باطن اوست وگرنه قياس ملحداني از اين دست كه ابريق خلق را برميدارند كه به طهارت ميروند، حال آنكه به غارت ميبرند و آنگاه با زباني چرب و نرم سعي در تحميق خلايق ميكنند، ستمكاري است بر گرگهاي بيزبان.
با اين همه لازم به ذكر است كه اين آزمندي را نميتوان صرفا الحاد دانست، براي مثال ممكن است كسي با خسرو آواز ميانهاي نداشته باشد، ولي با اشعاري از اين دست مانوس باشد كه «آمدهام كه سر نهم، ني شكنم، شكر برم» اينكه علت الحاد نيست! يا اگر كسي دين و دل در گروي عمارتسازي دارد و از زمينخواري به جنگلخواري و كوهخواري افتاده و تحت توجهات مراكز بيتفاوت آسيبهاي دلگزا به محيط زيست اين ملك ميزند، گرچه صوفيمنشانه اظهار ميدارد كه:
هر كه آمد عمارتي نو ساخت
رفت و منزل به ديگري پرداخت
وان دگر پخت همچنين هوسي
وين عمارت به سر نبرد كسي
الزاما بيدين و خداناشناس نيست، بلكه در اين زمانه مصلحت خويش را در آن ميبيند و بيآنكه بويي از عرفان برده باشد وقت را غنيمت ميشمارد و ميداند كه اگر اين فرصت مغتنم و ميراثي ضايع شود، دوباره به دست نميآيد. براي چنين آدمياني «حي علي خير العمل» معنايي بيش از اين ندارد كه اين خود لابد- نه لابد حتما- دليلي استوار بر عدم وجود الحاد است و اگر هم به خداناشناسي تعبير شود چه باك كه باب توبه در تمام شبانهروز حتي ايام تعطيل باز است. بنابراين به قول خواجه: مستظهرند به رحمت او.
فرض كه اينها همه درست، ولي نكتهاي هم در بين است و آن اينكه آن نوع از دينداري كه قرار بود الگوي آن بردن خرما بر در خانه مستمندان باشد چه شد؟ اين نميشود كه خرما بر نخيل مهتران باشد و دست بيرمق كهتران كوتاه، ولي با اين همه صاحبان نخيل خود را ملحد به معنايي كه گفته شد، ندانند. به قول افصحالمتكلمين:
ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن سيم و غله اندوزند
عالمي را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندركس
عالم آن كس بود كه بد نكند
نه بگويد به خلق و خود نكند
گويا در زمان همين سعدي بود كه مردي آشنا به آداب شريعت بزغالهاي پيدا ميكند و تصميم ميگيرد كه به حكم شرع صاحبش را بيابد. بنابراين در كوي و برزن فرياد برميدارد كه «آي صاحبِ» ولي لفظ بزغاله را به آرامي ميگويد. نتيجه اينكه هم واجب شرعي را رعايت ميكند و هم صاحب بزغاله پيدا نميشود. اين روشي است كه رنود مالوف با مراكز قدرت دنبال ميكنند و به اين ترتيب هرازگاهي ذهن جماعت عاطفي و صافيضمير را از اصل واقعه بيخبر ميگذارند.
هرمان هسه نويسنده پرآوازه آلماني در رمان سفينه زندگي(2) چنين آدمياني را مورد استهزاء قرار ميدهد كه براي مثال داعيه مقابله با منكرات از جمله شرب خمر دارند، ولي آنچه از اعمالشان در ارتباط با جامعه و سرزمينشان سر ميزند به مراتب زيانبارتر از ميخوارگي است. اين مضمون محوري در رمان ياد شده يادآور رباعي معروفي است منتسب به خيام:
گر مينخوري طعنه مزن مستان را
بنياد مكن تو حيله و دستان را
تو غره بدان مشو كه مي، مينخوري
صد لقمه خوري كه ميغلام است آن را
پرسش اينجاست كه وقتي چنين افرادي نه از احوال همسايه خود باخبرند و نه به جامعه خويش ميانديشند، آيا به واقع براي پارسايي و الحاد تفاوت قائلند؟ يا به تعبير شمس تبريزي در كتاب مقالات «كافران مسلمان»اند.
پينوشتها:
1- ابودردا: از اصحاب برجسته كه به حكيم امت معروف بود.
2- ترجمه م.ب.ماكان، انتشارات تهران.