نگاهي به كتاب سنت زيباييشناسي آلماني
هنر در پيشگاه فلسفه
محسن آزموده
هنر چيست؟ زيبايي يعني چه؟ آيا هر امر هنري زيباست؟ اينها و دهها پرسش مرتبط ديگر با اين مسائل از ميانه سده هجدهم به پيدايش شاخه معرفتي مستقلي ياري رساندندكه امروزه زيباييشناسي (Aesthetic) خوانده ميشود و البته برخي به تسامح آن را با فلسفه هنر يكي ميانگارند. آن طوركه كاي همرمايستر مدعي است، مسائل مربوط به هنر و زيبايي، اگرچه قدمتي به درازناي عمر بشر دارند اما «در قرن هجدهم بود كه مسائل مربوط به ارزش معرفت شناخت و عملي نيز ماهيت اثر هنري و زيبايي در قالب يك رشته نظاممند و مستقل فلسفي يكپارچه شد و زيباييشناسي نام گرفت.»
تا پيش از آن هيچ هنري خواه در مقام مهارتي عملي و خواه در مقام عضوي از خانواده هنرهاي زيبايي، مستقل و خودآيين نبود و آنچه امروز اثر هنري خوانده ميشود، ذيل فعاليتهاي ديگر مثل امور ديني، آييني، اجتماعي، آموزشي يا اقتصادي قرار ميگرفت. امروزه هم اثر هنري و كار هنر قطعا با اين حوزهها ارتباط وثيقي دارد و سويههاي ديني، فرهنگي، اجتماعي، آموزشي و اقتصادي پررنگي دارد اما با اين تفاوت كه امروز امر هنري و در نتيجه هنرمندان، مستقل و خودآيين در نظر گرفته ميشوند. بنابراين زيباييشناسي فلسفي در آلمان زاده ميشود، نزد متفكراني چون باومگارتن، مندلسون،كانت و در طول دو سده بعدي، بسطي عجيب و غريب پيدا ميكند با مساهمت فيلسوفان شيلر، شلينگ، هگل، شوپنهاور، كركگور، نيچه در قرن نوزدهم و كاسيرر، لوكاچ، هايدگر، گادامر و آدورنو در قرن بيستم.
كتاب سنت زيباييشناسي آلماني نوشته كاي همرمايستر، استاد فلسفه و فرهنگ آلماني در دانشگاه ايالتي اوهايو، شرحي است خواندني بر پيدايش و پردازش انديشههاي زيباييشناختي در فلسفه آلماني. نويسنده معتقد است كه تحول و بسط اين رشته عمدتا توسط آلمانيها صورت گرفته است زيرا «اولا سنت زيباييشناسي آلماني به شكلي غريب در برابر تاثيرات خارجي بسيار مقاوم بود... ثانيا گرچه سنت زيباييشناسي فلسفي آلماني خود بسنده است، فيلسوفاني بيرون از اين گفتمان به مفاهيم آلماني واكنش نشان ميدادند، بي آنكه خود تاثير چشمگيري در شكلگيري اين سنت داشته باشند».
البته در اين كتاب، تنها متفكران آلمانيزبان مورد بحث قرار نميگيرند و فيلسوفاني چون كركگور، گئورگ لوكاچ، ارنست كاسيرر و هربرت ماركوزه هم كه يا اصلا آلماني ننوشتهاند يا همه آثارشان به اين زبان نيست به دليل تاثير زيادي كه از اين سنت پذيرفتهاند و نقش مهمشان در بسط اين جريان مورد بحث قرار گرفتهاند. ضمن آنكه با همين منطق در كتاب متفكراني چون ماركس، انگلس و فرويد بهرغم آنكه آلمانيزبان هستند و تاملاتي راجع به هنر و زيبايي دارند مورد بحث قرار نگرفتهاند زيرا از ديد نويسنده «اين نويسندگان خودشان را در چارچوب سنت زيباييشناسي فلسفي آلماني جاي نميدادند» به علاوه «نوشتههايشان در باب هنر عموما موضعي را پيش نمينهد كه به پرسشها و دغدغههاي بنيادين سنت زيباييشناسي پاسخ بگويد بلكه در آن صرفا از يك جنبه به هنر نگريسته شده و اين تنها سهم نويسنده در اين بحث به شمار ميآيد».
كتاب حاضر چند هدف را دنبال ميكند:«اولا مواضع اصلي در زيباييشناسي فلسفي آلماني را معرفي ميكند و از روابط متفاوب آنها و تلاششان براي غلبه بر مواضع پيشين يا احياي آنها ميگويد. ثانيا مهمترين چهرههاي اين سنت را معرفي ميكند، آن هم نه تكافتاده و جدا از هم بلكه در بستر روايتي تاريخي... ثالثا اين كتاب بيانگر باوري است مبني بر اينكه تاريخ فلسفه را نميتوان از فلسفه نظاممند جدا كرد.» نويسنده همچنين مدعي است كه روايتش از اين متفكران از منطقي دروني بهره ميگيرد. خلاصه اين نظريه به بيان خود نويسنده اين است كه «مواضع الگووار فلسفه زيباييشناسي در دوره ايدهآليسم آلماني و رمانتيسيسم شكل گرفت و نويسندگان قرن نوزدهم متعاقبا اين مواضع الگووار را به پرسش كشيدند سپس در قرن بيستم تمامي آنها دقيقا طبق همان روالي كه در ابتدا ظهور كرده بودند، دوباره احيا شدند.»
نويسنده براساس اين ديدگاه كلي در ادامه به شرح انديشههاي زيباييشناختي متفكران مذكور در قالب 3 بخش و 10 فصل ميپردازد. در بخش اول با عنوان عصر الگووارهها طي 5 فصل انديشههاي زيباييشناختي باومگارتن، مندلسون،كانت، شيلر، شلينگ و هگل معرفي ميشود، در بخش دوم با عنوان چالش با الگوواره، در دو فصل ششم و هفتم، سه متفكر مهم كه در برابر بنيانگذاران سنت ايدهآليسم آلماني موضع گرفتند، يعني شوپنهاور،كركگور و نيچه را معرفي ميكند و در نهايت در بخش پاياني با عنوان تجديد الگووارهها در 3 فصل بازگشت با واسطه انديشههاي آغازين را نزد متفكراني چون كاسيرر، لوكاچ، هايدگر، گادامر و آدورنو در طول 3 فصل نشان ميدهد.
همرمايستر در جمعبندي كتاب درباره وضعيت كنوني زيباييشناسي فلسفي آلماني مينويسد: «مرحله كنوني زيباييشناسي مرحله احياگري است. اگرچه تمامي مواضع زيباييشناختي قرن بيستم مفاهيم گذشته را احيا كرد تقريبا هيچگاه تمامي نظريههاي الگوواره همزمان به كار گرفته نشدند.»