• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4849 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۶ بهمن

نگاهي به داستان بلند «نور آبي» اثر حسين جميل البرغوثي

نشسته بر كوه عقل، خيره به درياي جنون

مهدي معرف

«نور آبي» دريچه نوشتار را از زبان حيرت مي‌گشايد. حيرتي در مرز جنون. گمگشتگي آن چيزي است كه نويسنده مي‌گويد از كودكي با خودش حمل مي‌كرده. اينجاست كه نشانه‌ها مي‌توانند تو را از افتادن در ورطه جنون پاس بدارند. راوي داستان، رو‌ به خواننده مي‌گويد نشانه‌هايي را مي‌جويم كه نمي‌گذارند از هم گسسته شوم: ورود به جهان حيرت و تمناي يافتن نشانه‌اي كه مانع قطع ارتباط ما با جهان شود. پس از اين است كه نويسنده به شرح رنگ آبي مي‌پردازد. به ريشه‌ها و اسطوره‌ها، به هنر و هر چيزي كه رنگ آبي، آن را مثل آهنربايي به خود جذب كرده. كافه آبي از همين‌رو در پس شناخت رنگ آبي خود را وارد داستان مي‌كند. «نور آبي» كتابي است درباره نشانه‌ها و نويسنده از خواننده مي‌خواهد كه با طناب نشانه‌ها به درون چاه عميق و تاريكي كه  درش را  گشوده  برود. 
«نور آبي» روايتي بلند و آزاد و هستي‌شناسانه است كه در امتداد رنگ‌ها اين سو و آن سو مي‌رود. روايتي كه انسان‌ها را در هويت و سيماي منحصربه‌فرد‌شان به تماشا نشسته و زخم‌ها و تنهايي‌شان را با انگشت نشان مي‌دهد. روايتي مثل خاطره دوري كه مي‌خواهد به ياد آورده شود. خاطره‌اي كه تمناي آن را دارد تا هويت و معنايش را باز يابد. خاطره‌اي كه از همجواري رنگ‌ها به ياد آورده مي‌شود.
حسين جميل البرغوثي، در اين داستان پرده از دنيايي بر مي‌دارد كه خواننده پيش از اين نمي‌ديد. يا اگر مي‌ديد اين‌گونه نمي‌ديد. دنياي آدم‌هاي كارتن‌خواب ‌و سرگشته‌اي كه در مرز جنون و شعر و استعاره زندگي مي‌كنند. انگار كه او مي‌خواهد حكمت را از دنيايي كه مي‌شناسد به دنيايي ناشناخته بيندازد. انگاري مي‌خواهد به آن سوي ديوار بپرد و به سرزمين عجايب ورود كند. اما زبان بي‌خانمان‌هاي مجنون، از جنس زبان نويسنده نيست. پس تلاش مي‌كند تا استعاره‌هاي زبان‌شان را بشناسد. مفاهيم آنها را دريابد و رمز و رازشان را زيست كند. مواجهه نويسنده با جهاني كه ترسيم مي‌كند، مواجهه‌اي از روي حيرت است. انگاري كه سراسر اين كتاب حيرت‌نگاري است. تلاش براي يافتن و درك و شناخت واژگاني كه تا پيش از اين معاني متفاوتي را با خود حمل مي‌كردند. نزديك شدن به آن كلام و زباني كه در پس ترجمه هم مي‌تواند دانش متفاوتي را  آشكار كند.
رابطه «حسين» و «بري» همچون رابطه «مولانا» و «شمس» است. در اين مواجهه، دريافتي پر شعف و روشنگر، حسين را در بر مي‌گيرد: فهم اين نكته كه عقل، جهان پيرامون است. عقل برون ماست و درون ماست. ما را  در برگرفته و  در ما  رسوخ كرده.
در توصيف حسين جميل البرغوثي، امريكا جايي است كه هر كسي مي‌تواند در آن به جهنم برود. شايد اين بهترين توصيفي است كه او مي‌تواند داشته باشد. حريمي شكل مي‌گيرد كه در آن خيل آدم‌ها تنهايي و تفاوت و اختيارشان را با خود به اين سو و آن سو مي‌برند. راوي تا چشم مي‌گشايد و مي‌نگرد جز جزيره‌هايي سربرآورده ميان اقيانوسي خاموش نمي‌بيند. آدم‌هايي كه گوشه‌اي از جنون خود را به دندان گرفته و جنون‌شان را با خود به اين سو و آن سو مي‌كشند. «نور آبي» گردش متحيري است ميان مجانين تنها. غرقه در درياي جنون و تنها در آن رها شده. انگاري كه خورده‌ايم از دهان‌بندي در اين دريا كفي افيون. همچون غريقي كه چشم مي‌گرداند و آرزو دارد جزيره‌اي در نزديكي خود ببيند تا درونش پا بگذارد. تا مگر خارج از اين بحر، معنايي و آرامشي بيابد. آسوده‌گاهي كه با ورود به آن بتوان جزيره بعدي را ديد. گويي راوي شازده كوچولويي است كه از اين سياره به آن سياره مي‌رود، به اميد يافتن گل سرخي كه از حنجره حقيقت، همچون صدايي رسا  مي‌شكفد.
رابطه «بري» و «حسين» در سلوكي ذاتي و ماهوي شكل مي‌گيرد: در چيستي و معنا. در نزاع عقل و جنون. رجوع به عقل و ماهيت و ذاتش، رجوعي درون‌نگر است. عقل مثل ماهي در آبشار هويت مي‌يابد و آبشار و ماهي همان عقل است. ماهي در آب، عقل در عقل است. عقلي خودجو و خود‌نگر و خود‌شناس كه درون و بيرون را با هم مي‌نگرد.‌ در اين نگاه، همه ‌چيز از نگريستن مي‌آيد. سكوت كرده و به عمق رفته. نويسنده آنچه در فصل اول شروع كرده، در انتهاي فصل معنا مي‌بخشد: نشانه‌ها خودِ حقيقتند و حقيقت  جز  نشانه  نيست.
زبان و نگاه «حسين جميل البرغوثي» در فصل دوم چيزي ميانه نگاه و زبان «جبران خليل جبران» و «ريچارد براتيگان» مي‌شود. نگاهي شاعرانه و مجنون‌گونه و تمثيلي. او باز مي‌گردد و وقايع زندگي را دوباره مي‌بيند يا اينكه ردپاي وقايع را به شكل ديگري دنبال مي‌كند. نگاهي كه از پس شيشه‌اي رنگي همه ‌چيز را شكسته و درهم و معجزه‌گونه دريافت مي‌كند. معجزه‌اي كه الزاما به بخشش و رستگاري نمي‌رسد و گاه مثل كابوسي كه ابتدا شيرين مي‌كند، كام  ذهن را  تلخ  مي‌كند. 
زبان درون‌نگر نويسنده از نگاه و ديدي اجتماعي هم غافل نمي‌ماند. اين فلسطيني رانده شده از سرزمين، سرزمين را با تمام آن حجم اشغال شده‌اش با خود به اين سو و آن سو مي‌كشاند. مي‌گذارد جغرافيايي كه مثل دريايي ناديده، در آن سوي مرز رام‌الله، فقط وحشت برايش آورد و آرام درونش رسوخ كند. وحشت آن سوي ديگر جنون است. « نور آبي» گويي چيزي جز نخي ابريشمي نيست كه حسين را در ميانه دو شخصيتش نگه مي‌دارد. نشسته بر كوه عقل و خيره به درياي جنون. 
فصل سوم فرو رفتن در كودكي است. يافتن آن كلام‌ جادويي كه مي‌تواند به يك‌باره چوب خشكي را اژدها كند و پيرامون را ببلعد. رو به سوي كسي كه همچون مرشدي راه را نشان مي‌دهد. نشانه‌هايي كه در طول كتاب بارها به آنها اشاره شده، شأن نزول‌شان در اينجا ديده مي‌شود. اينكه چگونه كلمات به زبان و ذهن و دست نويسنده ورود مي‌كند و او را در مرز جنون و عقل نگه مي‌دارد. چگونه كلمات او را از ابله به نابغه و از نابغه به ابله آونگ مي‌كند. كلماتي كه مثل عقرب كژدم نيش مي‌زند و ذهن آدم را همچون ميمون نيش خورده از اين شاخه به آن شاخه پرتاب مي‌كند. اينكه چگونه ذهن سيال مي‌شود وقتي به چيزي چنين استوار و جادويي چنگ مي‌اندازد؟ به قدرتي رسوخ كرده  و خاموش كه  انتظار مي‌كشد و صبور است.
در انتهاي كتاب ميان «بري» و «حسين» جدايي اتفاق مي‌افتد. انگار كه اين جدايي مقدر باشد. زبان روايت هم در اينجا با تمام شاعرانگي‌اش، به كلامي فلسفي-  منطقي تغيير مي‌كند و عرفاني نظري رخ مي‌نمايد و مثل جارويي تمام جادوي درون كتاب را مي‌خواهد درون كيسه بريزد و درش را گره بزند. راوي از ماسك مي‌گويد. ماسك‌هايي كه به چهره مي‌زند تا به آدمي عادي بدل شود. تا بتواند جهان عجايب را با همه وزن و پيچيدگي‌اش با خود حمل كند و همچنان در جهاني عادي زيست كند. حسين مي‌خواهد دو طرف مرز را همزمان داشته باشد. او تنها در اين كتاب و كلماتش است كه مي‌تواند جهان عليت را رها  كند.
در انتها نويسنده از شيوه نگارش و روايتش مي‌گويد. منطقي كه زنجيره وقايع را كنار هم مي‌گذارد. منطقي دگرگون شده كه در تداعي و نشانه، خودش را عروج مي‌دهد. نردباني كه وقتي به بالاي  بام مي‌رسي، مي‌اندازي و  ارتباط با  زمين  را  قطع  مي‌كني.
««نور آبي» تفرجي‌ عادت‌گريز و شاعرانه و يكپارچه است. نگاه به هستي در مرزي از جنون و بلاهت. در مرز عقل و رياضت. گشودگي قلب و دقت گريزي و اولويت‌بندي بر اساس منطقي ديگر. منطقي كه آن را مرز ديوانگي و فرزانگي مي‌خوانيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون