نگاهي به مناسبت زبان و ايدئولوژي
وقتي كلمات توانايي آفريدن پيدا ميكنند
مهدي انصاري
زماني كارل ماركس در مانيفست كمونيست نوشته بود: «شبحي در اروپا در گشت و گذار است» و منظور نظرش انديشههاي كمونيستي بود كه بهرغم هراس و مقاومت اوليه در برابر آنها، آرامآرام در اروپا گسترش مييافتند. حال بايد گفت كه امروزه نيز شبح «روانكاوي» در محافل ادبي و هنري سرگردان است. نظريه روانكاوي طي فرآيندي تطوري شكل گرفت و مفاهيم آن بهتدريج و در برهههاي زماني مختلف از خلال پژوهشهاي فرويد پرورانده شد و در نهايت، ژاك لاكان بود كه مقدمه پيوند ميان روانكاوي و امر اجتماعي را فراهم كرد و نظريه ذهنيت فلسفي را در قلمرو ناخودآگاه فرويدي مورد مطالعه قرار داد.
لاكان، فيلسوف و روانكاو معروف فرانسوي، در جايگاه يكي از بنيانگذاران جنبش پسامدرن با انتشار كتاب نوشتهها (1966) به شهرت رسيد. او با تكيه بر ديالكتيك هگل و ساختارگرايي لوياستروس به بازانديشي و تفسير انديشههاي فرويد پرداخت. لاكان زبانشناسي سوسور را، به هماننحو كه لوياستروس در تفسير روابط خويشاوندي و اساطير ابتدايي به كار ميبرد، براي فهم روان آدمي به كار گرفت و ضمير ناخودآگاه را با اعمال زبانشناسي بررسي و براي نخستينبار اهميت زبان را در آثار فرويد مطرح كرد.
ميدانيم كه مفهوم زبان يكي از مهمترين موضوعات فلسفهورزي در قرن بيستم بوده است. در اين دوره انديشمندان حوزههاي گوناگون، از جمله فلاسفهاي چون ويتگنشتاين و چارلز ساندرز پيرس، به اين عرصه توجه كردند و شاگردان فرديناند دوسوسور درسگفتارهاي او را تحت عنوان دوره زبانشناسي عمومي جمعآوري كرده و در سال 1915 به چاپ سپردند. از سوي ديگر، متفكران انسانشناسي، فلسفه ساختارگرايي را بر همين اساس شكل دادند و به تاثير زبان بر مطالعات فرهنگي تاكيد ورزيدند. مجموعه اين حركات و فعاليتها به «گشتار زبانشناختي» معروف شد.
سوسور به عنوان باني علم زبانشناسي، پيرامون نشانهشناسي به سه محور 1- نشانه 2- دال و 3- مدلول اشاره داشت. بهاينترتيب، نشانه چيزي است كه به چيزي در جهان خارج دلالت كند. منظور از دال تصوير، آوا يا نوشتاري است كه به چيزي به نام مدلول ارجاع و مدلول نيز چيزي است كه به آن ارجاع ميشود. در اينميان، آنچه ميان دال و مدلول ارتباط برقرار ميكند همانا قراردادهاي اجتماعي-فرهنگي است. سوسور ميانديشيد كه دال معمولا آوا يا تصويري است كه بر معنايي دلالت دارد. براي مثال، وقتي به عكس سياه و سفيد نگاه ميكنيم با نشانهاي سروكار داريم كه متضمن شكلها و سايه روشن است و ما معنايي را از آن به دست ميآوريم.
تعميم زبانشناسي به حوزه علوم انساني، شاخهاي را با نام ساختارگرايي ايجاد ميكند اما آنچه ساختارگرايي را برميسازد نه اين تعاريف، بلكه آن است كه مدلول در ميان قلاب قرار ميگيرد. اينجاست كه گشتار زبانشناختي تحقق مييابد. بر اين اساس، مفهومِ واقعيتِ فراسوي زبان و به طور كلي معنا، اهميت پيشينش را از كف ميدهد. ساختارگرايان بر اين باور بودند كه ميان جهان خارج و مدلول ارتباطي برقرار ميشود كه هر كس به فراخور فهم و دريافت و موقعيت خويش مدلولِ اين جهان را به گونهاي درك ميكند. ازاينرو، سوسور نشانهشناسي را شاخهاي از روانشناسي اجتماعي قلمداد كرد و زبان را پديدهاي فرهنگي شمرد. اينكه نشانههاي زباني داراي منشي خودبهخودي هستند، بدينمعناست كه دليل قابلقبولي براي آنها متصور نيست. بهزعم سوسور، نظام معناها و واژگان در كنار همزبان را به وجود ميآورند، اما وقتي بيان معاني و مقاصد جنبه فردي داشته باشد «گفتار» ناميده ميشود.
ساختار زبان بنابر آنچه در كتاب دوره زبانشناسي عمومي در بحث پيرامون روابط «همنشيني» و «متداعي» آمده از دو منظر قابل بررسي است كه هر يك پديدآورنده دسته معيني از ارزشهاست. اين دو دسته، به دو گونه فعاليت ذهني ما مربوطند كه براي حيات زبان ضروري به شمار ميروند. از يكسو، واژهها در گفتار به دليل تواليشان روابطي را ميان خود برقرار ميكنند كه بر بنياد ويژگي خطي و يك بعدي زبان استوار است، به اين معنا كه اين عناصر كه تكيهگاهشان امتداد زباني است، يكي بعد از ديگري روي زنجيره گفتار ترتيب مييابند. سوسور در ادامه به آن سوي ديگر اين روابط، يعني روابط متداعي، ميپردازد و معتقد است كه در خارج از چارچوب گفتارها واژههايي كه وجه مشتركي دارند در حافظه با يكديگر ارتباط مييابند و گروههايي را تشكيل ميدهند كه روابط بسيار گوناگوني در آنها حكمفرماست. بنابراين، تكيهگاه آنها امتداد خطي يا زماني نيست، بلكه اينها تشكيلدهنده بخشي از گنجينه دروني انساناند كه زبان هر فرد را ميسازد. ما اين نوع روابط را «متداعي» ميناميم. در واقع، ماييم كه معناها را با آرايش واژگان به وجود ميآوريم. سامان نشانهها يا رمزگاني كه به كار ميبريم مجموعهاي از معناها را در اختيار ما قرار ميدهند و ما از گنجينهاي كه رمزگان در اختيار ما ميگذارد معناها را فعال ميكنيم. از همين روست كه سوسور معتقد است ارزش نشانهها از فرهنگ نشات ميگيرد.
حال كه خاستگاه انديشهورزي لاكان را دريافتيم، بايد به اصول محوري در ساختار روانكاوي او اشاره كنيم. در روانكاوي لاكان سه اصطلاح عمده 1-خيالي 2-نمادين 3- واقعي وجود دارند كه مفهوم آنها در كنار هم بهتر درك ميشود، زيرا فهم همزمان آنها نوعي مكانشناسي سوژهگي را رقم ميزند كه حاوي بازنگري بنياديني در نظريه روانكاوي است. بهزعم لاكان، كودك بين 6 تا 18 ماهگي ميتواند تصوير خود را در حكم رابطهاي «بيروني» ببيند. به اين ترتيب، مفهوم «من» در قلمروِ امر خيالي شكل ميگيرد و به سخن لاكان «سوژه اُبژه ميشود.» به بيان ديگر، اگر «من» بخواهد به سوژه بدل شود بايد اصلِ ديگربودگي را به عنوان نتيجه ميلِ خود دروني كند تا به سوژه ميلورز تبديل شود. اين نكته، مفهومِ يكي ديگر از تقريرات گيجكننده لاكان است: ميلْ ميلِ ديگري است. ميل آدمي نميتواند از طريق اُبژههاي خودْ ارضا شود.
انديشه لاكاني انديشهاي خيالپرداز نيست، بلكه مفهومِ امرِ خيالي او نهايت به اين نكته اشاره دارد كه هويتِ انسان، هويتي يكسره گسيخته و تكهتكه است. بدين معنا كه سرشت ميل چنين است كه از بنياد تكهتكه و گسيخته ميشود. در اينجا، خودِ تصويرِ انسان نوعي ميانجيگري را باب ميكند كه همواره خيالي و مناقشهبرانگيز است و به همين دليل است كه هيچگاه تمام و كمال تحقق نمييابد. اين بيثباتي ميل در قلمروِ امر نمادين بر تحليل پساسوسوري لاكان از مفهوم دالِ زباني تكيه دارد. از ديدگاه او، معناداري دال از اينجا برنميخيزد كه بر مدلول مشخصي ارجاع ميكند كه دال را تعين ميبخشد، بلكه دال از اين جهت معنادار است كه در تقابل با دالي «ديگر» قرار ميگيرد. از نظر لاكان، زبان نظامي از دالهاست كه نظمي بسته و خودبسنده را ميسازد. به همين دليل، سوژهگي انسان در درون نظام يا زنجيره دلالت گرفتار ميشود. بنابراين، ناخودآگاه انسان نيز ساختاري شبيه زبان دارد و سوژه انساني در زندانِ زبان باقي ميماند با اين تفاوت كه از نظر لاكان زبان زنداني معمولي نيست. او در مقاله نقش زبان در روانكاوي (1953) نه تنها ادعا ميكند كه جهانِ كلمات جهانِ چيزها را ميسازد، بلكه معتقد است كه «نماد» انسان را انسان كرده است. سوژه محصول امر نمادين است كه مركزِ آن در بازي دالها زدوده شده است. پيامد تاكيد بر نظم نمادين در روانكاوي رويگرداني از انگيزههاي زيستي و غريزي و رويآوري به نمادهاي خاصي است كه بر سوژه غالب ميشوند. اين نظر كه «ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد»، نظريه محوري لاكان و محتملا نافذترين دستاورد او در روانكاوي و نيز مطالعات ادبي و فرهنگي است.
لاكان جهت تبيين «امر واقع» به عقده اُديپ اشاره ميكند. او عقده اُديپ را كه اصل بنيادينِ خودآگاهي است به دالِ همارزِ آن در «نظم نمادين» پيوند ميزند كه همانا نام پدر است (پدر يك دال استعاري است). با اينكه موقعيت اُديپي متضمن روابط «واقعي» و «خيالي» است، اما شالوده آن بر رابطه نمادين استوار است. بنابراين، مفهوم لاكاني «امر واقع» را بايد در چارچوب احكام نظريههاي پيچيده وي در مورد سوژهگي و دلالت درك كرد. امر واقعي را بدوا بايد در گسترهاي بيرون از حوزه نمادپردازي جستوجو كرد -فضايي كه از روابط خيالي و از زبان متمايز است.
وقتي كلمات توانايي آفريدن چيزها را پيدا ميكنند و وقتي ميل بر تمامي مناسبات ميان اُبژهها حاكم ميشود، ميتوان مشاهده كرد كه امر واقعي، تا حدي، مسالهاي است كه خودِ لاكان براي خودش درست ميكند. همچنين امر واقعي معضلي است روياروي طرحِ پساهگلي لاكان كه ميخواهد ميل و فقدان را در دل سوژهگي انسان قرار دهد. اسلاوي ژيژك در ابژه والاي ايدئولوژي (1989)، امر واقعي لاكاني را چنين تعريف ميكند: «چيزي كه نتوان نفياش كرد، زيرا پيشاپيش در خود و در وجه اثباتياش چيزي نيست مگر تجسم منفيت ناب و تهيبودگي.»
به منظور دنبال كردن بيشتر پيامدهاي انديشه لاكان درباره شخص انسان و درك مناسبت زبان، ناخودآگاه و ايدئولوژي بايد نگاه گذرايي به مقاله مشهور فيلسوف ماركسيست فرانسوي، لويي آلتوسر بيندازيم كه تحت تاثير لاكان نوشته شده است. آلتوسر در مقاله ايدئولوژي و دستگاههاي ايدئولوژيك دولت كه در كتاب لنين و فلسفه (1971) درج شده است، ميكوشد كه با بهرهگيري از نظريه روانكاوانه لاكان، كاركرد ايدئولوژي را در جامعه روشن كند. مقاله مزبور به اين پرسش ميپردازد كه چگونه انسانها غالبا به ايدئولوژيهاي مسلطِ جوامعِ خود گردن ميگذارند -ايدئولوژيهايي كه آلتوسر وجود آنها را براي بقاي قدرت سياسي طبقه حاكم حياتي ميداند. به همين دليل است كه گاهي آلتوسر را يك ماركسيست ساختگرا قلمداد كردهاند، زيرا از ديدگاه او افرادِ انسان محصول چيزهاي اجتماعي متفاوت بسيارياند و لذا فاقد وحدتي پايهاي هستند. تا آنجا كه علم اجتماعات انساني نشان ميدهد چنين افرادي را ميتوان صرفا بهمثابه كاركردها يا اثرات اين يا آن ساختار اجتماعي مطالعه كرد، مانند جايگاه آنها در شيوه توليد يا عضوي از يك طبقه اجتماعي مشخص، اما تمايل ما بيشتر بر آن است كه خود را فردي آزاد، يگانه، خودمختار و زايا ببينيم و بدون چنين ديدگاهي قادر نخواهيم بود نقش خود را در زندگي اجتماعي ايفا كنيم. از ديدگاه آلتوسر آن چيزي كه به ما امكان ميدهد چنين تصوري از خود داشته باشيم، «ايدئولوژي» است.
آلتوسر در نقد ايدئولوژي معتقد است كه ايدئولوژي «توهمي» نيست كه ازخودبيگانگي واقعي انسان را در شكل ذهني آن بازتوليد كند، بلكه «بازنمايي رابطه خيالي افراد با شرايط واقعي وجودشان» است. ايدئولوژي نيز امري مادي است و بايد در پيوند با كنشي (پراكسيس) كه آن را حفظ و بازتوليد ميكند فهميده شود. دستگاههاي ايدئولوژيكي دولتي، آموزش و پرورش و رسانهها از طريق تبديل افراد به حاملان ايدئولوژي، آن را بازسازي و بازتوليد ميكنند. به نظر آلتوسر اين امر از طريق مكانيسمي صورت ميگيرد كه او آن را «استيضاح» [به معناي صدا زدن و احضار] مينامد. در اين فرآيند فرد به عنوان سوژهاي توليد ميشود كه وجود خود را در واقعيت موجود قبول ميكند و آن واقعيت را به عنوان يگانه واقعيت ممكن به رسميت ميشناسد. ايدئولوژي با استيضاح، خطاب، صدا زدن و احضار افراد، آنها را تبديل به سوژه ميكند. ايدئولوژي باعث ميشود كه فرد خودش را صرفا تابعي از يك ساختار اجتماعي احساس نكند (ساختاري كه بدون فرد نيز به حركت خود ادامه خواهد داد)، بلكه فرد خودش را كسي ميداند كه رابطه مهمي با جامعه و جهان دارد -رابطهاي كه به فرد آن-قدر احساس معنا و ارزش ميدهد كه بتواند بهشكلي هدفمند عمل كند. بنابراين، گويي جامعه نسبت به فرد ساختاري غيرشخصي نيست، بلكه نهادي است كه خود فرد را مورد خطاب قرار ميدهد و او را به رسميت ميشناسد و به فرد ميگويد كه ارزشمند است و از رهگذر همين شناسايي است كه فرد را به شخص آزاد و خودمختار تبديل ميكند. فرد دقيقا اين احساس را ندارد كه گويي جهان تنها براي او وجود دارد، بلكه چنين احساس ميكند كه جهان تا حدود زيادي حول محور او تمركز يافته و فرد نيز به ميزان قابل ملاحظهاي حول محور جهان تمركز يافته است. در مجموع، از ديدگاه آلتوسر «ايدئولوژي» مجموعه باورها و اعمالي است كه اين عمل تمركز را انجام ميدهد.
ايدئولوژي بسيار زيركانهتر، فراگيرتر و ناخودآگاهتر از مجموعهاي از آموزههاي آشكار است. ايدئولوژي همان محيطي است كه رابطه «خود» با جامعه را پديد ميآورد. ايدئولوژي، قلمرو نشانهها و اعمال اجتماعي است كه فرد را به ساختار اجتماعي پيوند ميدهد و احساسي از انسجام هدف و هويت را به وي ارزاني ميدارد.
ايدئولوژي ميتواند نه تنها تمايلات خودآگاهي از قبيل وفاداري عميق فرد به سلطنت را شامل شود، بلكه شيوه لباس پوشيدن و... را نيز در بر بگيرد. به عبارت ديگر، كاري كه آلتوسر ميكند بازانديشي در مفهوم ايدئولوژي براساس مفهوم لاكان از خيالي بودن است، زيرا در نظر آلتوسر رابطه فرد با جامعه، بهطور كلي، شبيه به «رابطه كودك خردسال با تصوير آينهاي خود» در نظريه لاكان است. در هر دو مورد، فردِ انساني از رهگذر همانندسازي با يك شيء كه تصوير او را در حلقهاي بسته و خودشيفته به او باز ميگرداند، به تصوير يگانه و رضايتبخشي از خود ميرسد. به علاوه، در هر دو مورد، اين تصوير متضمن نوعي شناخت نادرست است. در واقع، كودك آنقدر كه تصويرش در آينه نشان ميدهد يكپارچه نيست و فرد هم در عرصه ايدئولوژيك عملا آنچنان موجود منسجم، خودمختار و زايا كه فكر ميكند نيست، بلكه تابعي از چندين عامل تعيينكننده اجتماعي به شمار ميرود. به بياني ديگر، ايدئولوژي تصوري از كامل بودن، بينقص بودن، منسجم بودن و يكپارچه بودن را در «فرد» ايجاد ميكند.
لاكان با به دست دادن تفسير تازهاي از فرويديسم در عرصه زبان كه نوعي فعاليت اجتماعي ممتاز است، اين امكان را دراختيار ما قرار ميدهد كه به بررسي مناسبات ميان ناخودآگاه و جامعه بشري بپردازيم و اين بررسي روشن ميكند كه ناخودآگاه نوعي حريم خصوصي جوشان و پرآشوب در درون ما نيست، بلكه يكي از اثرات روابط ما با يكديگر است. به عبارت ديگر، ناخودآگاه بيشتر در خارج از ما قرار دارد تا درون ما؛ يا به-عبارت بهتر، مانند مناسباتي كه با هم داريم، در ميان ماست -شبكه پيچيده و گستردهاي است كه ما را محصور كرده و در اطراف ما بافته ميشود. بهترين تصوير از چنين شبكهاي كه هم فراتر از ما قرار دارد و هم مادهاي است كه ما از آن ساخته شدهايم خود «زبان» است. زبان همواره مقدم بر ما وجود دارد و بدينترتيب، «زبان» با «ايدئولوژي» در ارتباط قرار ميگيرد.
پژوهشگر فلسفه
- ايدئولوژي و ساز و برگهاي ايدئولوژيك دولت. لوئي آلتوسر. (1386) . ترجمه روزبه صدرآرا. نشر چشمه.
- پيشدرآمدي بر نظريه ادبي. تري ايگلتون. (1392). ترجمه عباس مخبر. نشر مركز.
- دانشنامه نظريههاي ادبي معاصر. ايرناريما مكاريك. (1388). ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوي. نشر آگه.
- ژاك لكان. شون هومر. (1392). ترجمه محمدعلي جعفري و محمدابراهيم طاهايي. نشر ققنوس.
- سه مداخله در روانكاوي. آلنكا زوپانچيچ. (1397). ترجمه علي حسنزاده. نشر بان.
- فرهنگ پسامدرن. عبدالكريم رشيديان. (1393). نشر ني.
- كاربرد روانكاوي در نقد ادبي. هفت اثر از فرويد. (1399). ترجمه حسين پاينده. نشر مرواريد.
- مباني فلسفي نقد و نظر در هنر. محمد ضيمران. (1393). نشر نقش جهان.
- نشانهشناسي كاربردي. فرزان سجودي. (1387). نشر علم.
از نظر لاكان زبان زنداني معمولي نيست. او در مقاله نقش زبان در روانكاوي (1953) نه تنها ادعا ميكند كه جهانِ كلمات جهانِ چيزها را ميسازد، بلكه معتقد است كه «نماد» انسان را انسان كرده است. سوژه محصول امر نمادين است كه مركزِ آن در بازي دالها زدوده شده است. پيامد تاكيد بر نظم نمادين در روانكاوي رويگرداني از انگيزههاي زيستي و غريزي و رويآوري به نمادهاي خاصي است كه بر سوژه غالب ميشوند. اين نظر كه «ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد»، نظريه محوري لاكان و محتملا نافذترين دستاورد او در روانكاوي و نيز مطالعات ادبي و فرهنگي است.
كاري كه آلتوسر ميكند بازانديشي در مفهوم ايدئولوژي براساس مفهوم لاكان از خيالي بودن است، زيرا در نظر آلتوسر رابطه فرد با جامعه، بهطور كلي، شبيه به «رابطه كودك خردسال با تصوير آينهاي خود» در نظريه لاكان است. در هر دو مورد، فردِ انساني از رهگذر همانندسازي با يك شيء كه تصوير او را در حلقهاي بسته و خودشيفته به او باز ميگرداند، به تصوير يگانه و رضايتبخشي از خود ميرسد.