علي اصغر حداد در گفتوگو با «اعتماد» عنوان كرد
حالا نوبت نقد پايين دست است
اينكه تا چه حد ادبيات موظف است جامعه را رو به جلو ببرد بحث طولاني و قديمي است. به نظر من اگر بگوييم ادبيات در تكامل اجتماعي هيچ نقشي ندارد صحيح نيست. اين باور كه وظيفه اصلي ادبيات تكامل اجتماعي است هم درست نيست. مسلما هر نوع ادبياتي در جامعه موثر است ولي تاثيرش بسيار تدريجي و بلندمدت است
به نظر خود من هم شباهت نگارش شنيستلر در حال و هواي آن زمان اتريش با امروز ايران زياد است. در آن زمان اتريش دورهاي را ميگذراند كه ارزشهاي اشرافيگرايانه در صدر است. براي مثال اگر به آنها توهين ميشد دوئل ميكردند يا برخي افراد را تحقير ميكردند و. . .كه اين حالت در پايان عمر امپراتوري از درون فاسد شده و فقط پوسته بيروني آن باقي مانده بود. شنيستلر از اين اوضاع بهشدت انتقاد ميكند
رضا نامجو / نام او در ايران با ترجمه آثار فرانتس كافكا گره خورده است. «محاكمه»، «داستانهاي كوتاه كافكا»، «قصر»، «مسخ و داستانهاي ديگر» و «امريكا» مجموعه كارهايي از كافكا هستند كه با ترجمه علي اصغر حداد به فارسي برگردانده شدهاند. حداد كه زبان آلماني را به واسطه سالها تحصيل در اين كشور نيك ميشناسد، آثار نويسندگان آلماني زبان اتريشي، سوييسي و... را هم به فارسي برگردانده است. از نويسندگان دسته اخير كه اتفاقا آخرين ترجمه حداد هم مجموعهاي از داستانهاي او را شامل ميشود، آرتور شنيستلر است. كتاب «ديگري» نوشته شنيستلر در نمايشگاه كتاب امسال از سوي نشر ماهي منتشر شد. او در مورد شباهت دو نويسنده توجه به ضمير باطن و در مورد شباهت اتريش دوران شنيستلر و ايران امروز وجود برخي باورهاي غلط را مطرح ميكند. «اعتماد» با اين مترجم نام آشنا گفتوگويي انجام داده و درباره موارد طرح شده در بالا با او سخن گفته است. توجه شما را به مشروح اين گفتوگو جلب ميكنيم:
قرار بود در ادامه كارهايي كه بر روي آثار آرتور شنيستلر انجام دادهايد مجموعهاي از آثار او را منتشر كنيد، بالاخره اين كتاب وارد بازار شد؟
مجموعه آثار شنيستلر در حدود دوهزار و سيصد صفحه است كه سه تاي آن رمانهاي بلند حدود 700 صفحه است و مابقي داستان كوتاه. منظورم از داستان كوتاه نوشتههايي با حجم يك و نيم صفحهاي تا داستانهايي به حجم هفتاد صفحه است. از اين مجموعه قبلا «رويا» و «بازي در سپيده دم» به چاپ رسيده. «ستوان گوستر» هم در مجموعهاي با نام «نامرئي» كه در آن مجموعه داستانهاي كوتاه از نويسندگان آلماني زبان كشورهاي آلمان، اتريش و سوييس آورده شده بود، به چاپ رسيده است. گزيدهاي كه از اين آثار بيرون كشيدهام شامل 12 داستان با اندازههاي مختلف است و در ارشاد مورد بررسي قرار دارد تا انشاءالله به مرحله چاپ برسد.
آيا علت توجه اخير شما به شنيستلر تنها اشتراكات زباني است يا اينكه كششهايي در آثار او باعث جذب شما شده و دست به ترجمه نوشتههايش بردهايد؟
اين نويسنده براي شخص من كششهاي فراواني دارد. آرتور شنيستلر يكي از نويسندگاني است كه در دهههاي آغازين قرن بيستم شروع به نوشتن كرد و از پايهگذاران ادبيات مدرن اتريش است. اين گروه را امروز كلاسيكهاي مدرن مينامند. به همين دليل او در ادبيات اتريش هم شخصيت مدرني است و هم مهم.
خوب شخصيت كافكا هم شايد از آن جهت كه همچون شخصيت ايراني شما يا بيشتر مردم ايران علاوه بر ظاهري آرام صاحب باطني با زواياي مختلف بود و همچنين نگاه متفاوتش به هويت آدمي در جهان مدرن و وضعيت واقعي انسان در عصر جديد كه از ديدگاه او تا حدي هم با سيهروزي همراه است برايتان جذابيت داشته. در مورد شنيستلر اوضاع چگونه است؟
از نظر من تشابه كافكا وشنيستلر توجه به ضمير باطن است. آثار شنيستلر همچون كافكا درونگرايانه است و بهشدت به نقد درون ميپردازد. به دنبال بررسي ترسها، كشمكشها واميدهاي موجود در دل آدمي است. آثار نويسندگاني مثل آرتور شنيستلر در گروه ادبيات درونگرايانه اتريش قرار ميگيرند. شنيستلر، هم دوره زيگموند فرويد بوده و با او آشنايي داشته. كاري را كه فرويد در عرصه روانكاوي و به صورت علمي انجام داد، شنيستلر در زمينه ادبي انجام داد و چون خودش هم پزشك بوده به زيرو بم مسائل دروني انسانها آگاهي داشته وتوانسته است اين موضوع را به خوبي بيان كند. او از جمله كساني است كه دوره گذار جامعه اتريش از حالت اشرافي و امپراتوري به سبك مدرن را به خوبي نقد ميكند و ترسها و نگرانيهاي مردم به ويژه متعلقين به طبقه متوسط و بالا را به زيبايي بيان ميكند. اينها همه دلايل جذابيت شنيستلر براي شخص من است.
به نظر ميرسد ويژگي جامعه در حال تحول اتريش در آن روزها لااقل به زعم برخيها، مختصات امروز ايران خودمان است و آقاي علي اصغر حداد كه خود را روشنفكر نميداند دست به اقدامي روشنفكرانه زده است. شما قبلا گفته بوديد در گذشته حرفي نداشتم كه با روشنفكران بزنم و امروز هم از مجامع روشنفكري حذر ميكنم چون گمان ميكنم آدم را به عقب واميدارند...
من اصلا در مجامع رفت و آمد ندارم، نه به اين خاطر كه آدم را به عقب ميرانند، بلكه چون گوشهگيرم و كسي را نميشناسم. البته به نظر خود من هم شباهت نگارش شنيستلر در حال و هواي آن زمان اتريش با امروز ايران زياد است. در آن زمان اتريش دورهاي را ميگذراند كه ارزشهاي اشرافيگرايانه در صدر است. براي مثال اگر به آنها توهين ميشد دوئل ميكردند يا برخي افراد را تحقير ميكردند و. . كه اين حالت در پايان عمر امپراتوري از درون فاسد شده و فقط پوسته بيروني آن باقي مانده بود. شنيستلر از اين اوضاع بهشدت انتقاد ميكند.اما به شيوهاي متفاوت. امروز ما در خود ايران در مورد حكومتهاي گذشته به ويژه قاجاريان انتقادات زيادي داريم. گاهي اين نقدها به صورت جوك هم بيان ميشود. ما چه چيزي در دوره قاجار را مورد نكوهش قرار ميدهيم؟ شاهان قجري را. هيچگاه خودمان را نقد نميكنيم. هميشه در مواجهه با ديگران تاكيد ميكنيم كه ما ايرانيان انسانهاي خوبي هستيم، ميهماننوازيم، مردمان پاكيزهاي هستيم، انسانهايي راستگوييم، در نهايت تمامي صفات خوب به يكباره در ما جمع شده و اين شاهان و فرمانروايان ما بودهاند كه آدمهاي بدي بودهاند. هيچگاه از خودمان نپرسيديم كه شاهان، اميران و خانهاي ما از كجا آمده بودند؟ از آسمان؟ آنها هم ايراني بودند. نقد در كشور ما يك سويه است و فقط از بالا نقد ميشود در حالي كه از پايه هم بايد انتقاد شود. اين مهمترين تفاوت ديد ما با نگرش نويسندهاي همچون شنيستلر است. او اكثرا به نقد از پايين مشغول است و ميگويد در جامعه اتريش چه ميگذرد كه قله هرمش آنطور ميشود.
آيا ميتوان گفت هدف علياصغر حداد در اين اثر آن است كه از زبان شنيستلر به مردمش بگويد، گاهي هم بايد انتقاد را از پايينترين سطح جامعه شروع كرد؟
اگر اين نوشته با تيزبيني مطالعه شود بله. به بيان ديگر نشستن و از بالا دستيان انتقاد كردن، كار بسيار سادهاي است. وقتي نقد عميق و ارزشمند ميشود كه با ريزبيني ببينيم در زير لايه ظاهري جامعه چه اتفاقي افتاده كه ظهورش در طبقه بالاي جامعه و شكلگيري شخصيتي مثل ناصرالدين شاه يا محمدرضا شاه ميشود آنچه در تاريخ ثبت شده است.
شما در سالهاي جواني خيلي كتاب ميخوانديد. در بين نويسندههايي كه در جواني آثار آنها را ميخوانديد، نمونههايي هر چند كوچك از اين نوع ديدگاه سراغ نداريد؟ كساني مثل آلاحمد، هدايت يا چوبك اين نگرش را ندارند؟
ممكن است جرقههايي در سهتار آلاحمد باشد و يا در نوشتههاي هدايت يا چوبك بيش از جلال اين انديشه بيان شده باشد اما تا قبل از اين به عنوان يك جريان در ادبيات ما وجود نداشته است. در دوره پهلوي و در برخورد با عنصري با نام ساواك نگرش مردم اينگونه است كه: هر كس توسط ساواك دستگير شده انسان شريف و مبارزي است. ساواك هم به عنوان گروهي جهنمي و جنايتكار فعال است. صحبت بر سر درستي يا نادرستي اين باور نيست، دستكم بر سر سطحي بودن چنين ديدگاهي در ادبيات است و آثاري كه با توجه به اين ديدگاه محدود نوشته شده است هيچوقت نميتواند عمق يك ماجرا را به درستي بررسي و نمايان كند. كساني هم مثل آقاي رضا براهني با اين نگرش كتابهايي نوشتهاند. براهني در اكثر كارهايش اول شخصي است كه ماجرا را روايت ميكند، در اين نوشتهها او يك قهرمان شجاع است، زير شكنجه جانانه مقاومت ميكند و به دهان ساواكيان ميزند. اين نوشته به نظر در نهايت سطحي نگري وساده انگاري است.
شما به كافكا علاقه زيادي داريد. خيليهاي ديگر هم كافكا را دوست دارند كه البته يكي از كشش از سوي مخاطبان خود شما هستيد، از آن جهت كه با ترجمه هنرمندانه خود كلام را از زبان مبدا با كمترين دگرگوني به فارسي آوردهايد. دليلي كه خود شما براي نزديكي كافكا با انديشه ما ذكر كرديد بررسي و توجه كافكا در بعد ضمير پنهان آدمي است كه شنيستلر هم به نوعي ديگر اين نوع انديشه را دنبال ميكنند. برخي از منتقدان ادبي هر چند محرك بودن را وظيفه ادبيات نميدانند، اما تحريك مردم درحركت به جلو را براي ادبيات لازم ميدانند. به نظر ميرسد نويسندگاني چون كافكا زواياي پنهان آدمي را نشان ميدهند اما او را به نقطه ديگري نميرسانند. با توجه به اينكه خواندن آثار كافكا امروز در جامعه همهگير شده، ممكن است رفتاري سياهنمايانه با آثار او شود...
اينكه تا چه حد ادبيات موظف است جامعه را رو به جلو ببرد بحث طولاني و قديمي است. به نظر من اگر بگوييم ادبيات در تكامل اجتماعي هيچ نقشي ندارد صحيح نيست. اين باور كه وظيفه اصلي ادبيات تكامل اجتماعي است هم درست نيست. مسلما هر نوع ادبياتي در جامعه موثر است ولي تاثيرش بسيار تدريجي و بلندمدت است و نميتوان به صورت دقيق تاثير يك اثر ادبي خاص را در جامعه ديد، هر چند وظيفه اصلي ادبيات پيشبرد جامعه نيست، اما اگر بتواند اين كار را انجام دهد دستاوردي نيكوست. به نظر من ادبيات بايد طرح سوال كند. جامعه اين بيان ادبي را خواهد ديد و ميتواند به اين مسائل پاسخ دهد. اگر هدف ادبيات را پيشبرد جامعه در نظر بگيريم ادبيات تبديل به يك كار سفارشي و شعارگونه ميشود. در اين صورت من نويسنده پيش از اينكه كارم را شروع كنم، بنا دارم كه از يك باور يا انديشه تبليغ كنم و قطعاٌ اثرم را طوري مينويسم كه به نتيجهاي كه دوست دارم ميرسم.
طرح اين پرسشها از اساس در جوامع توسعهيافته مثبت است اما از منظر جامعهشناسي كه خود شما در آن زمينه تحصيل كردهايد، خاصه در جوامعي مثل ما كه زيرساختهاي اجتماعي به معناي دقيق كلمه با مشكل مواجه هستند، طرح اينگونه مسائل در گذر زمان و به دليل عدم پاسخگويي به سوالات تبديل به نوعي رسوب نميشود؟
براي اينكه طرح سوالات به رسوب ذهني تبديل نشود، ناقدين بايد وارد عمل شوند. آنان بايد نقش مفسر را بازي كنند تا با رسوب ذهني مواجه نشويم. اين موضوع كه كافكا در ايران خوانندگان زيادي دارند براي من هم جالب است و علتش را خودم هم نميدانم. شايد چون گروهي از ايرانيان جزو طبقه روشنفكر، دانشگاهي يا شبه روشنفكرند و در آغار راهي كه پيش گرفتهاند عادت ميكنند كه از ديگران كتاب بگيرند، فارغ از مسيري كه بعداٌ ادامه خواهند داد با كافكا شروع ميكنند به واسطه اينكه آثار او با خيلي از المانهاي جامعه ايران تطابق دارد و فضاي تيرهاي را پيش روي خواننده قرار ميدهد، اين مساله باعث ميشود شخص از ديدن اين همه واقعيت بيپرده لذت ببرد حتي اگر اين واقعيت دردناك باشد!
اين موضوع كه با خواندن آثار كساني چون كافكا شخص لذت ببرد يا انگيزهاي در خود ايجاد كند تا آن سياهي را از بين ببرد انتخاب خود خواننده است.
بايد گفت كه لااقل برخي معتقدند كه در مجموعه آثار مكتوب ما با دو جريان مواجهيم. جرياني كه موضوع را با وضوح وگاهي سياهنمايي بيان ميكند ولي هيچ كنشي ايجاد نميكند و ما را در شرايط پيش رويمان وادار به گريه ميكند تا بميريم و جريان ديگري كه در عين تندتر بودن لحنش به ما شرايطمان را گوشزد ميكند اما نقطه مد نظر را هم برايمان مشخص ميكند. اين را لزوما براي ادبيات يك وظيفه قطعي نميدانيم اما شايد يكي از دلايل مردم جامعه ما براي تمايل به خواندن آثار كافكا واقعگرايي بيش از حدي باشد كه او در آثار خودش دارد.
نميدانم واقعا در اين باره بايد چه بگويم. اما ميدانم كه يكي از جاذبههاي كافكا براي جامعه ايراني دستگاه هزار توي نظام اداري باشد كه فقط هم مختص جامعه ايران نيست. اين پيچ و واپيچ اداري، تقريبا در همه جاي دنيا كم و بيش قابل درك است. در هر صورت وقتي خواننده اين ماجرا را ميخواند و لحظهاي بعد به ياد ماجراي مشابهي كه براي خودش اتفاق افتاده ميافتد، (كاري را كه دو ماه برايش زمان گذاشتم و ميتوانست در عرض يك ساعت انجام شود) موضوع برايش جذابيت دارد و به هر روي گام بعدياش اين خواهد بود كه اين نقصان را اصلاح كند. ديگر نبايد از كافكا متوقع باشيم كه دستگاه بروكراسي را براي ما اصلاح كند. جالب آنكه شايد در ادبيات جهاني كسي به قدر كافكا بروكراسي جهاني را مورد نكوهش قرار نداده است. احتمالا او در عرصه جهاني در بهبود نظام بروكراسي نقش مهمي ايفا كرده است، وقتي همه به اين وضوح اذعان ميكنند كه مثلا مورد بيان شده در كتاب كافكا واقعا يك ايراد در نظام بروكراسي است، نميتوانيم راي به منفعل بودن و عدم تاثير او در بهبود ايرادات بدهيم. من با نظريه سياهنمايي توسط كافكا موافق نيستم و مثالهايش را عين واقعيت ميدانم. از طرفي كافكا در نوشتههايش زبان طنز را استفاده ميكند و نميدانم چرا اين طنز ديده نميشود؛ طنزي عميق كه در آثار او گاهي كاملا عيان ميشود، مثلا صحنهاي كه به خاطر حضورش در قصر هياهو به پا شده و خود كافكا علت اين جنجال را نميداند. به علاوه در قصر صحنههاي خندهدار زيادي وجود دارد كه بايد به آنها هم پرداخت.
به نظرتان نوشتههاي كافكا بيشتر به كمدي گرايش دارد يا طنز؟
البته پس از خنده شما را به فكر فرو ميبرد و حتما اعتراف به اينكه اگر اين موضوع براي خود خواننده پيش بيايد زياد هم خندهدار نيست.
كافكا اين طنز را چرا به كار گرفته؟آيا ابزاري نيست براي بيان مقصود اصلي؟
آثار كافكا عملا تفسيرپذير نيستند اما هر خواننده با ديد خود ميتواند از آن برداشت كند آن هم به دليل لايه لايه بودن نوشتههاي او است. نقد اجتماعي، مباحث فلسفي و جامعهشناسي به ويژه در مسخ كه شخص در يك جامعه مدرن به كارمند، كارگر و برده مدرن تبديل شده و همچنين بعد روانشناسي ديدگاههايي است كه ميتوان نوشتههاي كافكا را به وسيله آنها بررسي كرد.
از نظر شما كافكا سخت تفسير است يا غيرقابل تفسير؟
غيرقابل تفسير، به اين معنا كه كسي نميتواند يك تفسير مشخص از نوشته كافكا ارايه كند. از زمان كافكا تا امروز كتابهاي زيادي در تحليل و تفسير نوشتههاي او به چاپ رسيده و هنوز هم اين كار ادامه دارد. تفاسير در مورد نوشتههاي او تمام شدني نيست. در عين حال هر كسي كتاب او را ميخواند مقصود را ميفهمد. شيوه كار كافكا منحصر به خود اوست، با اين توضيح كه نويسندگاني هستند كه نوعي از نگارش را ابداع ميكنند ولي بعدا برخي ديگر شيوه آنها را ادامه ميدهند. اما شيوه نگارش كافكا به ديگران سرايت نكرد و در خود او ماند. هرچند در مجامع ادبي از سبك كافكايي ياد ميشود اما هيچ كس مثل او نتوانست بنويسد. حتي نگرش او هم مخصوص خود اوست.
از خوانندههاي آثار كافكا خواسته بوديد كه به نوشتههاي آخر او توجه بيشتري كنند و با دقت بيشتر آنها را بخوانند. اين اتفاق هنوز در ايران نيفتاده و وقتي نام كافكا ميآيد مخاطبان ادبيات، هنوز همه به ياد كتاب مسخ ميافتند. خودتان گفتهايد كه در بقيه كشورهاي دنيا هم كافكا را با سهچهار كتابش ميشناسند. از نظر شما با توجه به اينكه كافكا با وجود تنوع كارهايش هميشه يك موضوع اساسي را مدنظر قرار ميداده آثاري كه كافكا در سالهاي پاياني عمرش نوشته از چه منظري عميقتر است. آيا در آثار آخر او تغييري ايجاد ميشود؟
خير، تغييري ايجاد نميشود. مقصود من هم برتري آثار آخر او نيست. چيزي كه در مورد كافكا پراهميت است انتشار تنها بخشي جزيي از آثارش در زمان حيات خود اوست كه تقريبا 200 صفحه از نوشتههايش را شامل ميشود. بقيه نوشتههاي او پس از مرگش منتشر شد. حتي وقتي اثري مثل مسخ را نوشت و اين اثر چاپ شد آنچنان مورد توجه قرار نگرفت. او تازه پس از مرگش كشف شد. البته هنوز هم در حال كشف است. «ماكس برود» پس از مرگ كافكا آثار او را به شيوهاي خاص ويرايش كرد و تفسيري از آنها ارايه داد. البته اين تفسير تاحدي هم جانبدارانه بود. او تلاش ميكرد از كافكا چهرهاي خاص ارايه دهد و تلاش ميكرد جنبههايي از كافكا را مخفي كند. ماكس برود تلاش ميكرد كه تفسيري مذهبي از كافكا ارايه دهد تا جايي كه در صحنه قصر هدف قهرمان داستان را بهره اخروي و بخشش فرازميني بيان ميكند در حالي كه در متن داستان، ساكنان قصر آنچنان آدمهاي منزهي نيستند. كافكا شناسان امروزي آثار كافكا را بازخواني كردند و نگاه متفاوتي نسبت به تعريف گذشته از كافكا دارند.
كافكا از دوران جواني يادداشتهاي روزانه داشت و وصيت كرده بود پس از مرگش آنها را بسوزانند. شايد برخي كارهايي كه در آن يادداشتها نوشته بود كارهاي شيطنتآميز يك جوان بوده باشد. اين ماجرا با رابطه كافكا و برود ارتباط داشت؟
احتمالا! به نظر ميرسد با توجه به اينكه ماكس برود از ابتدا با او دوستي كرده و احتمالا در خيلي از ماجراها همراه كافكا بوده است، پس از مرگ كافكا ويرايش زيادي در آن آثار انجام داده تا شايد خودش و رفيقش را موجهتر جلوه دهد، اين موضوع گذشته كافكا را با ابهامات زيادي همراه كرده است. درست شبيه به سر گذشت صادق هدايت. همه آگاهند كه او خودكشي كرده، نوشته هايش سياه بوده و به نظر بدبين هم بوده است اما باز همه ميدانند كه صادق بسيار طناز بوده و در خيلي از نوشتههايش متلكپراني ميكرده. اين تعارض در سرگذشت صادق ابهامآلود است. از سوي ديگر كافكا را به عنوان شخصي عبوس، بدبين و نااميد ميشناسند در حالي كه او هم مثل هر آدمي لحظات مختلفي داشته. ورزش ميكرده و چقدر هم شديد اين كار را انجام ميداده. از سويي وقتي ماكس برود عنوان كرد كه آثار دوستش به كلي در دستان اوست، با تحريف چهره كافكا كه اكنون مرده است، شخصيت خودش را با نوعي يگانگي و احترام معرفي ميكند. هر چند در گذر سالها تفسيري كه ماكس از چهره كافكا و تبعا از خودش ارايه كرده بود و وجه و احترامي را به دست آورده بود، امروز از دست داده است.
از كارهاي جديدتان چه خبر؟
در دو سال اخير كه كاري از من چاپ نشده جلد سوم يك مجموعه سه جلدي با نام «ادبيات و انقلاب» را كه دو جلد آن پيش از اين چاپ شده بود را آماده چاپ كردم. البته از نشر ني بابت تاخير در چاپ اين كتاب گلهمندم. جلد سوم اين كتاب به نويسندگاني اختصاص دارد كه يك نگرش سوسياليستي داشته و دارند، البته منظور از اين نگرش فقط ديدگاه كمونيستي نيست. در اين بخش از نويسندههاي امريكاي شمالي و جنوبي تعدادي از نويسندگان آلماني كه در جلد دوم از آنها نام برده نشده بود و نويسندگان هندي و چيني نام برده شده و آثارشان تفسير شده است. كار ديگري كه انجام دادم ترجمه يكي دو داستان از هرمان هسه است. البته خواندن رماني فانتزي از آلفرد كوبين را شروع كردم كه به محض اتمام ترجمه آن را آغاز خواهم كرد. آلفرد در اصل طراح مجلات بوده كه در آغاز قرن بيستم زندگي ميكرده. نام اين رمان «آن سوي ديگر است» و در سال 1909 منتشر شده. تمام ماجراهاي داستان در يك كشور خيالي اتفاق ميافتد و تشابهش با كارهاي ديگرم روانكاوانه بودن اين اثر است.
آيا تا به حال براي خودتان پيش آمده كه از نسخه اصلي كار نسبت به ترجمهاي كه انجام دادهايد، لذت ببريد؟ اينكه پس از ترجمه حس كنيد كار خوب از آب در نيامده و بخواهيد دوباره به عقب برگرديد؟
هر هنرمند و مترجمي دوست دارد تا وقتي زمان داشته باشد كارش را اصلاح كند. گاهي بارها و بارها كار را تغيير ميدهيم اما اين روند پايان ندارد. من مطمئنم اگر به هر نويسندهاي كارش را پس دهند و به او فرصت دهند قطعا در آن دست خواهد برد. شخصا پس از اينكه كاري از من چاپ شود ديگر به آن باز نميگردم و آن كار را به گذشته واميگذارم.
برش
آرتور شنيستلر|«آرتور شنيستلر» رماننويس و نمايشنامهنويس، پانزدهم مه 1862در وين اتريش ديده به جهان گشود. شنيستلر براي خلق درامهاي روانكاوانه كه زندگي بورژوازي وينيها را تشريح ميكرد، شناخته شده است. شنيستلر فرزند فيزيكدان «جونان شنيستلر» معروف بود. او حرفه اصلياش پزشكي بود و به روانپزشكي علاقه بسيار داشت. شنيستلر با خلق «آناتول» (1893)، مجموعهاي از هفت نمايشنامه يك پردهاي خود را به دنياي ادبيات شناساند. گرچه اين نمايشنامهها كمتر از آثار بعدي او خلاقانه بنانهادميروند؟؟ اما نشانگر هنرنمايي شنيستلر در شخصيتپردازي، قدرت تعويض مود داستان و طنزهاي سياه بود. «رقص» (1897) چرخهاي از 10 ديالوگ دراماتيك، تصويرگر سنگدلي زن و مردي است كه در تنگناي غريزه گرفتار شدهاند. پس از اجراي «رقص»، از روي اين نمايشنامه چندين اقتباس تئاتري و تلويزيوني شد از جمله فيلم « La Ronda» (1950) به كارگرداني «مكس اوفولس». شنيستلر براي خلق مودي يگانه و سايهدارش در نمايشنامههاي يكپردهاي و داستانهاي كوتاهش اقتباس ميشود. او گاهي در داستانهايش اتمسفر فسادي خود فريبگونهاي كه در آخرين سالهاي زندگياش در امپراتوري هابسبورگ شاهدش بود را احيا ميكند. شنيستلر انسان را روانكاوي ميكند، خودپرستي افراطي (egotism) در عشق، ترس از مرگ، پيچيدگي زندگي عاشقانه و ناخوشي روح ناشي از درونگرايي آزاردهنده را به نمايش ميگذارد. او پوچي نشان افتخار ارتش اتريش را در نمايشنامههاي «بازي با عشق» (1896) و «بازي آزاد» (1896) به تصوير ميكشد. موفقترين رمان او «هيچچيز غير از شهامت» (1901) با تمي مشابه سروكار دارد و نخستين شاهكار اروپايي كه با روايت تكگويي دروني نوشته شده، به شمار ميرود. در «پرواز به تاريكي» (1912) او مرحله به مرحله شروع ديوانگي را شرح ميدهد. ديدگاه شنيستلر به جهان و جامعه منتقدانه و تلخ است و به همين دليل آثار او هميشه بحثبرانگيز بودهاند. اقتباس سينمايي «داستان رويايي» او را «استنلي كوبريك» تحت عنوان «چشمان كاملا بسته» ساخت كه در آن «نيكول كيدمن» و «تام كروز» به ايفاي نقش پرداختند. جدا از رمان، نمايشنامه و داستان كوتاه چندين رساله پزشكي از او به يادگار مانده است. آرتور شنيستلر بيستويكم اكتبر 1931 ديده از جهان فروبست.