نقدي بر رمان «ديوار»- نوشته عليرضا غلامي
آخرين ديوار
نــويـسنـده: عليرضا غلامي
ناشر: مرواريد
مينا حسيننژاد /ميخاييل باختين ٭با قايل شدن جايگاهي ارزشمند و حياتي براي رمان، نويسنده آن را صاحب حقوقي ميداند كه بسياري از پديدآورندگان ديگر گونههاي ادبي از آن بيبهرهاند. او يكي از مهمترين كاركردهاي رمان را افشاي انواع مختلف عرفگرايي و برملاسازي همه مقولههاي مبتذل و بهغلط كشيدهشده در روابط انساني ميداند. اين فريبكاري و دورويي كه ارتباطي با اصول ساده زيستن ندارند، با گذر زمان در لابهلاي آداب و رسوم و سنتها ريشه ميدوانند و آنچنان با روزمرگي آميخته ميشوند كه تشخيص و درمان آنها ناممكن است. در اينجا رماننويس از طريق جايگاه خاصي كه براي خود برميگزيند، به علني كردن زندگي ميپردازد و بهدليل ستيز با عرفگرايي، خود را شايسته حقوق بيشماري ميكند: «حق نفهميدن، حق اشتباه كردن، حق مسخره كردن، حق بزرگنمايي زندگي، حق استهزاي ديگران به هنگام سخن گفتن، حق اينكه كسي سخنانشان را بهطور تحتاللفظي برداشت نكند، حق بازي كردن زندگي همانند نمايشي خندهدار و حق افشاي محرمانهترين اسرار خصوصي...» با الطبع مقصود باختين از صاحب حق بودن در امر افشا و استهزا، مربوط به جهان ادبي و مخلوق قلم نويسندگان است. حق مسلمي كه نويسنده «ديوار» با استفاده از آن، ديدگاه اجتماعي خود را بهمدد روايت خلاقانه خود با خوانندگانش در ميان ميگذارد و بيهيچ اندرز و چارهانديشي حكيمانه، ويراني را تنها سرنوشت اقسام موجودات قلمداد ميكند.
«ديوار» ماجراي پسركي 14ساله و قدكوتاه است كه با خانوادهاش از تهران راهي ناكجاآبادي شدهاند كه هر روز در زير بمباران هواپيماهاي عراقي، ويرانه و ويرانهتر ميشود. داستان، 24 ساعت از زندگي او را روايت ميكند. اگرچه اين ساعات در ظاهر براي قهرمان داستان بسيار سرنوشتساز و حياتياند، ولي بهنظر نميرسد، خاطر پسرك را آنچنان پريشان و آشفته كرده باشند. نويسنده كتاب، فارغ از ارزشگذاريهاي معمول، راوي منحصربهفردي خلق كرده و با تكنيك خاص خودش، برگي بر دفتر ادبيات ايران افزوده است. اين رمان باوجود دغدغههاي اجتماعي، بهشيوه رمانهايي كه با اتكا به وقايع و مكانهاي حقيقي، آيينه اجتماع خود ميشوند، پيش نميرود. تنها اشتراك جهان داستان و جهان خارج، جنگ ايران و عراق است كه به بهانه آن كنشهاي داستاني روايت ميشوند و شخصيتها تك به تك به پايان ناگزير خود كه مرگ است تن ميدهند.
داستان با مراسم صبحگاهي مدرسهاي پسرانه آغاز ميشود و حين صحبتهاي راوي از مسائل بهظاهر پيش پا افتادهاي چون صفهاي مدرسه، سرود خواندن، شكم بزرگ ناظم و سرماي هوا، مدرسه بمباران ميشود و شيشهها ميشكند. راوي در ادامه توضيحات اوليه، چند جملهاي هم از جنازهها و دست قطعشدهاي كه صاحبش گم شده است، ميگويد و نخستين قرارداد نويسنده با خوانندگانش بسته ميشود: راوي داستان قرار نيست طبق عادات مرسوم رفتار كند، هدف و انگيزههاي او با ما متفاوت است. با پيشروي داستان كه با پرسهزنيهاي قهرمان، پيش ميرود، قاعده كلي كتاب كه هم فرم و هم محتوا متاثر از آن است نمايان ميشود. همه تصاوير و مفاهيم، به هجو خود بدل شدهاند. گورستان شهر، جهانآباد نام دارد. همانطور كه كاريكاتورها با بزرگنمايي عيوب، علت ازريختافتادگي هر چيزي را به ما نشان ميدهند، «ديوار» نيز بيهيچ ميل به واقعنمايي، رفتارها و سنني كه در ميان مردم تبديل به عادتي ديرپا شدهاند را به چالش ميكشد. زنها در طول كتاب با چند حركت ساده و كوتاه كه شامل چنگ زدن صورت، خاك بر سر ريختن و سوالهاي ساده رو به آسمان است، عزاداري ميكنند و هميشه كسي هست كه از راه برسد و با چند جمله در قالب دلداري، گريه و زاري را خاتمه دهد. نويسنده، تنها با بيتفاوتي تمثيلگونه خود به شيوه زيست انسانهايي كه تكرارهاي تاريخي را رقم ميزنند نيز توجه دارد و با انتخاب شخصيتهاي مختلف و متفاوتي كه هجوي از خود هستند، تراژدي كمدي زندگي آنان را بهتصوير ميكشد.
مهمترين عنصري كه كتاب «ديوار» بر پايه آن شكل گرفته است، راوي داستان است. سراسر آگاهي ما از واقعيت داستان و ديگر شخصيتهاي كتاب، بر پايه اطلاعاتي است كه پسرك در اختيارمان قرار ميدهد. نويسنده بههيچ عنوان از او به عنوان دوربيني براي بهتصوير كشيدن وجوه مختلف جنگ استفاده نكرده و خاصيت او را تا مرز يك شيء كه هيچ كاركردي جز اطلاعرساني ندارد، تقليل نداده است. اتفاقا بهعكس اينگونه آثار كه نويسنده سكوت ميكند و مخاطب را با واقعيت تنها ميگذارد، در اينجا صداي نويسنده از پس كلام سرد راوي به گوش ميرسد. او بهگونهاي افراطي فاقد واكنشهاي احساسي است و نميتواند در كنار شخصيتي چون مورسوي رمان بيگانه قرار گيرد و با او قياس شود. بيتفاوتي و بيهدفي مورسو از جنس روزمرّگيهاي جهان واقعي است و بيتفاوتي راوي ديوار، از جهان نشانه و تمثيل. او با اصرار بر بياهميت جلوه دادن وقايع تراژيك و مفاهيم انساني، به خشونتي متوسل شده است تا از گزند خشونت دنياي بيرون در امان بماند. او در برابر حوادثي كه هر لحظه بر سر او آوار ميشوند تنها كلاهكشياش را پايين و پايينتر ميكشد. اين كار در برابر سرما و سوز كشندهاي كه حتي در مكانهاي سربسته هم به سراغش ميآيند، تبديل به نشانه شخصيت او شده است؛ تنها مكانيسم دفاعي او بهغير از زبان و گفتار. خشم دروني پسرك زماني برملا ميشود كه پس از مرگ مادرش بهسراغ پاكت نامهها ميرود و با آتش زدن آنها، حكايت زندگي خود را براي مخاطب بازگو ميكند. البته اين صحنه، يكدستي كار را بههم ميزند و براي همه رفتارها و شخصيت پسرك، علتي روانشناختي كه ناشي از بيتوجهي خانواده به اوست، ميتراشد. او به ناگاه تبديل به كودك خشمگيني ميشود كه مورد بيمهري پدر و مادرش قرار گرفته و در واقع روي دستشان مانده و نامهنگاريهاي آن دو تلاشي است براي پرتاب كردن اين توپ اضافي به زمين حريف. براي درك بهتر شخصيت راوي، چرايي رفتارهاي او و معنايي كه بدينواسطه از فراز رمان بهچشم ميخورد ميتوانيم به سه الگوي شخصيتي بپردازيم. اين شخصيتها زاييده فرهنگ عاميانهاند . علاوه بر ماجراجوييهاي روزمره، خصلت مهم اين شخصيتها استعاري بودن آنهاست كه وجودشان معناي مستقيمي ندارد. «ظاهر، كردار و گفتار آنها را نميتوان بيواسطه دريافت، بلكه بايد به روشي استعاري به مفهوم آنها پي برد. گاه مفهوم آنها معكوس ميشود، چون آنها چيزي كه بهنظر ميرسند نيستند... آنها با هيچيك از گروههاي موجود زندگي يكي نميشوند ولي قادرند همه موقعيتها را ببينند. آنها ماهيت اجتماعي شخصيت انسان را از نو پايهگذاري ميكنند و همه كاركرد آنها موجوديت بخشيدن به مقولههاي مختلف است.» در ادامه اين مبحث، باختين، اين شخصيتها را حامل جايگاهي كه نزديكترين فاصله با ديدگاه نويسنده را دارد، معرفي ميكند. قهرمان كتاب «ديوار» بهدفعات گوناگون و با رفتارهايي غيرقابل پيشبيني ما را با آميزهاي از ذكاوت و هوش شخصيت ولگرد، زخمزبانهاي تمسخرآميز دلقك و حماقتهاي سادهلوحانه ابله مواجه ميكند. زبانداستان، صداقت و معصوميت پسرك از همهجا بيخبري نيست كه مبهوت پديدهاي بهنام جنگ شده باشد. سادگي مفرط اين لحن كه با تظاهر به خونسردي، با نشانههاي منتخب محيط اطرافش بازي ميكند و با هوشمندي آنها را در كنار هم ميچيند، خشونت و تمسخري را منعكس ميكند كه همانند آن شخصيتهاي باستاني، ريشه در اعماق اجتماع دارد. كلامي كه با همه سنتهاي رياكارانه بازي ميكند و عيوبشان را بهرخ ميكشد و خودشان را به عنوان ريشه همه مصايب تاريخي به خودشان نشان ميدهد. نقاب او قد كوتاهي است كه سن و سال و زبان پخته و رندانهاش در پس آن پنهان شده است. جلوهگاه ديگر اين نقاب، سادگي و لحن گزارشگونه متن است كه در نگاه اول، مخاطب را بهاشتباه مياندازد و نويسنده چارهاي جز آن ندارد. در پايان اما، ويراني تنها سرنوشت شهر است و راوي كه با خوششانسي از بمباران جان سالم بهدر برده بالاخره با تصادفي اسير همان نيروهايي ميشود كه در كلامش آنها را شكست دادهبود. تنها ديوار سالمي كه نويسنده ميتوانست جملاتش را با حروف درشت بر آن بنويسد. تنها ديوار. آخرين ديوار.
٭ تخيل مكالمهاي (جستارهايي درباره رمان) - ميخاييل باختين- ترجمه: رويا پورآذر- نشر ني- 1391.