در جامعهاي كه شادي نيست، هيچ چيز نيست
امانالله قرايي مقدم٭
جامعه ما شاد نيست. اين يك واقعيت است. ما يك جامعه غمگين داريم. عوامل موثر بر شادي متعددند، از معماري و رنگ اتومبيل تا لباس و برنامههاي راديو و تلويزيون، همه اينها روي شادي تاثيرگذارند. مسائل سياسي و مواردي كه بين دولت و مجلس رد و بدل ميشود همگي روي شادي جمعي جامعه تاثير دارد. محدوديتها و محروميتهايي كه مردم در زندگي دارند، وضعيت موسيقي، رسانهها همه ميتوانند جزو عواملي باشند كه روي شادي تاثير دارند. وقتي خانمهاي جوان ما ميخواهند به تماشاي ورزش بروند و شادي را تجربه كنند و ممانعت پيش ميآيد، اين جوان چطور ميتواند شاد باشد؟ اين در صورتي است كه جامعه ما جامعه جواني است و شادي در جامعه ما وابسته به شادي جوانان است. جوان ما موسيقي ميخواهد، آواز ميخواهد، شغل ميخواهد، اميد به آينده ميخواهد، اما هيچ كدام از اينها برايش فراهم نيست. اين روزها با هر كسي صحبت ميكنيم با ما با خشونت برخورد ميكند. اينها همه نتيجه عواملي است كه مانع از بروز شادي در جامعه هستند.
ما در دوران باستان در طول ماه حداقل يك جشن گروهي داشتيم، در اسفند ماه و فروردين اين روزهاي جشن و شادي 20 روز بوده. در ماههاي خرداد و مهر و دي سه روز جشن ملي داشتيم. حالا اين جشنها را نداريم. بايد بپذيريم شادي و نشاط در جامعه ما وجود ندارد. شاد شدن جامعه در حرف اتفاق نميافتد. ما بايد از تضادهاي گروهي پرهيز كنيم تا بتوانيم اين فضاي شاد را در جامعه به وجود بياوريم.
از نظر پزشكي در جامعهاي كه در آن شادي و نشاط وجود ندارد، سلامت جسمي هم به خطر ميافتد. جامعهاي كه شاد نيست، قدرت دفاعي كمتري دارد. وقوع جرم در اين جامعه بالا ميرود. بد بيني بين مردم بيشتر ميشود. آسيبهاي اجتماعي بيشتر ميشوند. فرار مغزها افزايش پيدا ميكند. نبود شادي در جامعه اثرات روحي، رواني، اقتصادي، سياسي و اجتماعي فراواني دارد و روي تمام بخشهاي جامعه اثرگذار است. رسانهها هم ميتوانند در ايجاد شادي در جامعه تاثير داشته باشند. اما برنامههاي صدا و سيماي ما هم در اين بخش ضعيف عمل كرده است. مردم با تمام مشكلاتشان به تماشاي يك سريال مينشينند كه غمناك است و هيچ كجايش شادي را به مخاطب منتقل نميكند. بلكه پر از نزاع و تنش و مشكلات مربوط به مسكن است.
مشكلات اقتصادي فراوان و همچنين مشكلات فرهنگي موجود در جامعه هم به اين شادنبودنها دامن ميزند. مردم از حاكميت انتظار دارند تا زمينه شاد بودن را در جامعه ايجاد كند. افراد تابعي از جامعه هستند و جامعه تابعي از حكومت. طبق تئوري «امرجنس» در كل خاصيتي هست كه در جزء وجود ندارد. جزء وقتي كه جمع شود ميتواند كاري انجام دهد. يك فرد چطور ميتواند شاد باشد وقتي شغل ندارد. وقتي آيندهاش تامين نيست. وقتي اميدي به آينده ندارد.
طبق نظريه اصالت وجود ما غم ديگران را ميبينيم و نميتوانيم در شادي خودمان به سر ببريم. در جامعه قشر مرفه را ميبينيم و امكاناتي كه اين قشر در اختيار دارد اين تصور را ايجاد ميكند كه بخشي از جامعه شادي را تجربه ميكند. در صورتي كه طبق اين نظريه ديدن غم ديگران باعث غم ميشود. چرا كه سارتر معتقد است همان طور كه من غم را احساس ميكنم، ديگران هم آن را احساس ميكنند. سارتر معتقد است بايد غم و شادي ديگران را احساس كنيم. بنابر اين زماني كه يك فرد ثروتمند يا شاد يك فرد فقير را ميبيند، نميتواند غمگين نشود. بايد به نيازها و مشكلات او توجه كند. در نهايت ميتوانيم به اين نتيجه برسيم در جامعهاي كه شادي نيست، هيچ چيز نيست و در جامعهاي كه غم هست، مشكلات فراواني وجود دارد و ميتواند ايجاد شود.
٭جامعهشناس