«دنياي پررمز و راز ترجمه»
تجربه با موريسون در خانهاش
يگانه وصالي٭/ براي اينكه بتوان اثري را شاهكار ناميد بايد فرم و محتوا همزمان دست به دست هم بدهند تا از آن اثر شاهكاري بسازند. توني موريسون، نويسنده آفريقايي - امريكايي برنده نوبل ادبيات جزو نويسندگاني است كه هم در فرم و هم محتوا ذهني خلاق دارد و قلمي ناب. «خانه» آخرين رماني كه از او به فارسي منتشر شده نيز از اين ويژگي برخوردار است. رماني موجز و مختصر روايتگر دهه 50 ميلادي، دورهاي از زندگي امريكاييها كه همهچيز بر وفق مراد بهنظر ميرسيد و آرام. رمان در نگاه اول بسيار ساده به نظر ميآيد؛ روايتي منظم دارد و با كلمات و عباراتي ساده بيان شده است. نه شبيه روايتهاي پيچيده فاكنر است، نه سبك ژورناليستي همينگوي را دارد. روايتي مستندگونه دارد و به نظر ميرسد زمان و مكان پيچيدگي خاصي به داستان القا نميكند. اين سادگي بايد ترجمهاش را بيدردسر نشان دهد، اما كافي است قدم به دنياي موريسون بگذاريد تا متوجه شويد تا چه حد فريب خوردهايد. مطمئنا با خوانشي سطحي متوجه اين پيچيدگي در نوشتار او نميشويد، اما تجربه ترجمه موريسون من را وارد دنياي پررمز و راز روايت او كرد. پيش از آغاز ترجمه «خانه» با ديگر آثار موريسون آشنا شده بودم. قلم روان و چيرهدستياش در روايت را ميشناختم. ميدانستم داستان خانه به همين سادگي نيست كه به نظر ميرسد همان طور كه «آبيترين چشم»، «سولا»، «بيلاود» و «بخشش» نبود و همين طور آخرين اثرش «خدا به اين بچه رحم كند». قلم برداشتم و يكي يكي سوالاتي كه در ذهنم نقش بسته بود را روي كاغذ آوردم. به اعتقاد من ترجمه ادبي فقط برگردان كلمه به كلمه، عبارت به عبارت يا به طور كلي برگردان متني به زبان مادري نيست، مترجم خود بايد منتقدي سختگير باشد و همين خرده پژوهي انتخابش را براي ترجمه دشوار و محدود ميكند. محال است منتقد نباشيد و ترجمهاي قابل قبول از اثري ادبي ارايه دهيد. تا لايههاي اثر را نشناسيد، تا با لحن و ساختار و تكنيك نويسنده براي روايت دست و پنجه نرم نكرده و از ديدگاههاي مختلف آن را بررسي نكرده باشيد، محال است به خوانشي صحيح از آن اثر برسيد، چه رسد به ترجمه آن. مترجم، خواننده علاقهمند نيست بلكه به مثابه جراحي است كه ذره ذره اثر را موشكافي ميكند تا به تشخيص درستي از آن برسد.
موريسون در آثارش سبك سنتي سياهان را در نوشتن حفظ ميكند و آن سنت «زبان، آواز و جاز» است. بسياري از منتقدان معتقدند كه حفظ اين سنتها در ترجمه بسيار دشوار است و بهسختي ميتوان ترجمهاي يافت كه تمام اين خصوصيات لحن و زبان موريسون در آن رعايت شده باشد. ترجمههايي كه از موريسون ارايه شده از نظر كيفيت متفاوتند، با اين حال تمامي آنها ارايهدهنده نوعي ناسازگاري ميان زبان آفريقايي- امريكايي و زبان فارسي هستند. بيشتر به دليل فرم و انگليسي متفاوتي كه آفريقايي- امريكاييها به كار ميبرند. مترجم براي نايل آمدن به ترجمهاي دقيق نبايد به اثر تنها به عنوان پديدهاي زبانشناختي نگاه كند بلكه بايد براي بنيان نهادن فرهنگي متفاوت در قالب زبان فارسي بكوشد.
در اين اثر، كهنهسربازي سياهپوست صحنههايي از داستان زندگياش را براي راوي نقل ميكند، راوي به شيوهاي امپرسيونيستي از آنچه مرد حكايت ميكند داستاني روايتگر جريانات بعد از جنگ كره، در دهه 50 ميسازد. اثر نه به نقد تاريخ مينشيند نه به شرح آن ميپردازد بلكه تنها فرانك ماني و خواهرش را توصيف ميكند كه به دنبال خانهاند. خانه، آزادي و آدم، كلمات كليدي اين اثر هستند. داستان به بخشهاي مختلف تقسيم شده و هر بخش تكهاي از زندگي فرانك ماني را پيشرويمان ميگذارد. اين خواننده است كه بايد بخشهاي مختلف را به همراه حكايتهايي كه فرانك از زندگياش دارد، كنار هم بگذارد تا به خوانشي دقيق دست پيدا كند. در زبان مبدا، موريسون چيره دستانه، با انتخاب عبارات صحيح، جملات درست و احساسي عميق كه پس هر واژه نشانده اثري بيبديل ارايه داده، اما در ترجمه اثر، بيشك وظيفه مترجم است تا با همان دقتي كه نويسنده به بيان داستان پرداخته به اثر جاني دوباره ببخشد تا زندگي جديدي را در زباني جديد آغاز كند.
رمان روايتي دراماتيك دارد. راوي سوم شخص به درون ذهن شخصيتها ميرود، اما فاصلهاش را با آنها حفظ ميكند، تنها به آنها خيره ميشود و اعمال و رفتار و حرفهايشان را در اختيار خواننده ميگذارد تا نوشتار رمزگونهاش را كشفرمز كند. حتي در روايتي كه از فرانك ماني دارد؛ او را به ما معرفي نميكند، ما فقط كهنهسرباز سياهپوستي را ميشناسيم كه جزيياتي از زندگياش را در اختيار راوي ميگذارد تا او قصه زندگياش را بنويسد. خواننده حتي فرانك ماني را هم تنها از روي اعمال و حرفهايش ميشناسد، درست مثل يك نمايش ناب. تكثر معنا در آثار موريسون مشهود و مشهور است. همان طور كه گفته شد سادگي ظاهري داستان فريبي بيش نيست. آن هم فقط به دليل لايههاي پنهاني و اطلاعاتي كه نويسنده به عمد از بيانشان خودداري ميكند. نويسنده، خود، اعمال و رفتار شخصيتها را نقد و تفسير نميكند بلكه اجازه ميدهد خواننده در مورد هر عمل شخصيتها تصميم بگيرد و آن را تفسير كند. موريسون معتقد است: «وقتي كه مينويسم، احساسم را براي سفيدپوستان ترجمه نميكنم... داستايوفسكي هم براي مخاطبان روسي مينوشت، با اين حال ما قادر به خواندن و فهميدن آثارش هستيم.»
اينها همه ويژگيهاي اثري پستمدرن است. در ادبيات پستمدرن برخلاف ادبيات مدرن، هيچ چيز ثابت نيست، نويسنده اطلاعات زيادي در اختيار خواننده قرار نميدهد، تشخيص خوبي از بدي بسيار دشوار است، تنها چاره مترجم اين آثار اين است كه به خواننده اجازه بدهد تا تفسير خودش را از داستان داشته باشد. به يقين وجود اين جاي خاليها در اثر نهتنها خواندن، بلكه ترجمه اثر را هم دشوار ميكند. براي من ترجمه هر اثري از موريسون عرقريزان ذهن است. كشف لايههاي آشكار و پنهان اثر، كدگذاري آنها، كنار هم قراردادن حوادثي كه با هم در ارتباط هستند و در نهايت كشف آنچه موريسون قصد بيانش را داشته جزو دشوارترين تجربههاي من در ترجمه محسوب ميشود؛ تجربهاي كه ارزشش را داشت چرا كه ميدانستم از چه روي قصد ترجمهاش را دارم. موريسون نويسندهاي است كه ميداند براي چه مينويسد. كافي است فقط به همان چند جمله كوتاه كه بر پشت جلد ترجمه فارسي كتاب نقش بسته است نگاهي بيندازيد: «به خودت نگاه كن. تو آزادي. هيچكس و هيچچيز نجاتت نميده غير از خودت.»
٭ مترجم خانه موريسون