گاردين خبر از يك كشف جديد در ژن افراد خلاق داد
آيا خلاقها و هنرمندان روانياند؟!
مازيار معتمدي/ يك مطالعه جديد نشان ميدهد 25 درصد شانس بالاتري وجود دارد كه افراد خلاق، حامل ژنهايي باشند كه خطر ابتلا به بيماريهايي از جمله اختلال دوقطبي و شيزوفرني را افزايش ميدهند. برخي ديگر ميگويند شواهد براي اين حكم كافي نيستند.
يونانيهاي باستان نخستين كساني بودند كه به اين نكته اشاره كردند. شكسپير هم آن را مطرح كرد. اما شايد اين لرد بايرون بود كه مستقيم و رك و راستتر از همه آنها گفت: «ما شاعران همهمان ديوانه هستيم.»
ايده هنرمند متصلب، سالهاست كه مطرح شده است. طبق اين ايده، اهريمنهاي دروني كه هنرمندان در تيرهترين زمانهاي خود با آنها دست و پنجه نرم ميكنند، خلاقيت آنها را تقويت ميكند. اين ايده براي بسياري از دانشمندان نيز جالب بوده است. اما مطالعهاي جديد ادعا ميكند كه اين رابطه ممكن است در حقيقت با پايه و اساس باشد و در مولكولهاي پيچيده دياناي ما حك شده باشد.
در مطالعه عظيمي كه نتايج آن روز دوشنبه در گاردين منتشر شد، دانشمندان ايسلند گزارش دادند كه فاكتورهاي ژنتيكي كه ريسك اختلال دوقطبي و شيزوفرني را افزايش ميدهند، در افرادي كه در حرفههاي خلاقانه به فعاليت ميپردازند بيشتر پيدا ميشوند. نقاشان، موزيسينها، نويسندگان و رقصندهها به طور متوسط 25 درصد احتمال بالاتري براي حمل اين ژنها نسبت به مزرعهداران، كارگران و فروشندگان دارند.
كري استفانسون، موسس و مدير ديكود، كمپاني ژنتيك واقع در ريكياويك ايسلند ميگويد كشفيات اين مطالعه كه در ژورنال «نيچر نوروساينس» چاپ شدهاند، به بيولوژي عمومي بعضي از مشكلات رواني و خلاقيت اشاره ميكنند. او به گاردين گفت: «براي خلاق بودن بايد متفاوت فكر كرد. و وقتي كسي متفاوت باشد، ما اين عادت را داريم كه مارك عجيب، ديوانه يا حتي رواني را به او بزنيم.»
دانشمندان از اطلاعات ژنتيك و پزشكي بيش از 86 هزار ايسلندي استفاده كردند تا متغيرهاي ژنتيكي كه ريسك متوسط ابتلا به شيزوفرني را دو برابر ميكنند و خطر اختلال دوقطبي را بيش از يكسوم افزايش ميدهند، پيدا كنند. وقتي آنها به اين مساله توجه كردند كه اين متغيرها چقدر در اعضاي جوامع هنري ملي رايج هستند، به اين نتيجه رسيدند كه در برابر كساني كه متعلق به اين جوامع نيستند، افزايشي 17 درصدي دارند. محققان نتايج يافتشده خود را در پايگاههاي دادهاي پزشكي هلند و سوئد نيز چك كردند. از ميان اين 35 هزار نفر، آنهايي كه خلاق به حساب ميآيند (چه از طريق حرفه كاري و چه از طريق پاسخ به سوالات) تقريبا 25 درصد احتمال بالاتري براي حمل متغيرهاي اختلال رواني داشتند.
استفانسون باور دارد كه دستهاي از ژنها خطر ابتلا به شيزوفرني و اختلال دوقطبي را افزايش ميدهند. اين مساله ممكن است روي نحوه تفكر بسياري از مردم تاثير داشته باشد، اما در مورد بسياري نيز تاثير بيش از حد منفياي ندارد. اما براي يك درصد از كل جمعيت كشور، فاكتورهاي ژنتيكي، تجربيات زندگي و تاثيرات ديگر ميتوانند باعث مشكلات جدي و تشخيص بيماريهاي رواني شوند. استفانسون ميگويد: «اغلب وقتي مردم دارند چيز جديدي خلق ميكنند، بين تعقل و ديوانگي حركت ميكنند. فكر ميكنم اين نتايج، از نظريه قديمي نابغه ديوانه پشتيباني ميكنند. خلاقيت كيفيتي است كه به ما موزارت، باخ و ونگوگ را داده است. كيفيتي است كه براي جامعه ما بسيار مهم است. اما خطري هم براي افراد دارد و يك درصد جامعه بهاي آن را ميپردازند.»
استفانسون قبول دارد كه مطالعه او تنها ارتباطي ضعيف را بين متغيرهاي ژنتيكي اختلالات رواني و خلاقيت پيدا كرده است. و اين دقيقا مسالهاي است كه دانشمندان ديگر از آن ايراد ميگيرند. با استناد به اين مطالعه، فاكتورهاي ژنتيكي كه ريسك مشكلات رواني را بالا ميبرند، تنها توانستند 25/0 درصد متغيرهاي قابليت هنري مردم را توضيح دهند. ديويد كاتلر، دانشمند ژنتيك دانشگاه ايموري آتلانتا اين عدد را عمليتر نشان ميدهد: «اگر فاصله بين من، غيرخلاقترين آدمي كه پيدا ميكنيد، و يك هنرمند حقيقي يك مايل باشد، اين متغيرها تنها ميتوانند 13 فوت از اين فاصله را توضيح دهند.»
بنابراين بيشتر استعداد خلاقانه هنرمند به فاكتورهاي ژنتيكي مختلف، يا در كل به الهامپذيريهاي ديگر از جمله تجربههاي زندگي، بازميگردد كه آنها را در مسير خلاقانهشان قرار ميدهد. اما براي استفانسون، حتي يك تطابق كوچك بين بيولوژي بيماري رواني و خلاقيت، فوقالعاده است. او ميگويد: «معنياش اين است كه بسياري از چيزهاي خوبي كه در زندگي از طريق خلاقيت به ما ميرسند، بهايي دارند. به من اين را ميگويد كه وقتي بحث بيولوژي ميشود، بايد اين موضوع را درك كنيم كه هر چيز به نحوي خوب، و به نحوي بد است.»
اما آلبرت روتنبرگ، استاد روانپزشكي دانشگاه هاروارد متقاعد نشده است. او باور دارد كه شواهد كافي براي وجود ارتباطي بين بيماري رواني و خلاقيت وجود ندارد. او ميگويد: «اين ايده رومانتيك قرن نوزدهم است كه ميگويد هنرمند در حال تقلاست، از استانداردهاي جامعه فاصله ميگيرد و با اهريمنهاي دروني مبارزه ميكند. اما مثلا ون گوگ را بگيريد. او علاوه بر خلاق بودن، بيماري رواني نيز داشت. براي من، عكس اين قضيه جذابيت بيشتري دارد: افراد خلاق در كل بيماري رواني ندارند، اما از پروسههاي افكارياي استفاده ميكنند كه مسلما خلاقتر و متفاوت هستند.»
اگر بيماري ون گوگ يك بركت بود، مسلما خود اين هنرمند آن را اينطور نميديد. او در يكي از آخرين نامههايش، ترس خود از مشكلاتي را كه بيشتر زندگياش با آنها دست و پنجه نرم كرد بيان كرد: «واي كه اگر ميتوانستم بدون اين بيماري نفرينشده كار كنم – چه كارها كه نميتوانستم انجام دهم.»
در سال 2014، روتنبرگ كتابي با عنوان «پرواز شگفتي: تحقيقي درباره خلاقيت علمي» منتشر كرده بود كه در آن با 45 برنده جايزه نوبل علمي درباره استراتژيهاي خلاقانهشان مصاحبه كرده بود. او مدركي دال بر بيماري رواني در هيچ يك از آنها پيدا نكرد. او باور دارد مطالعاتي كه ارتباطهايي بين خلاقيت و بيماري رواني پيدا ميكنند، احتمالا دارند چيزي كاملا متفاوت را نشان ميدهند. او ميگويد: «مشكل اينجاست كه معيارهاي خلاق بودن خودشان هرگز چيز خيلي خلاقانهاي نيستند. متعلق به يك جامعه هنري بودن يا كار كردن در زمينه هنر يا ادبيات، ضرورتا به معني خلاق بودن فرد نيست. اما حقيقت اين است كه بسياري از افرادي كه بيماريهاي رواني دارند، تلاش ميكنند در زمينه شغلهايي كه به هنر و ادبيات مربوط ميشوند، فعاليت كنند، نه به خاطر اينكه آن كار را به خوبي انجام ميدهند، بلكه به خاطر اينكه برايشان جذاب است. و اين مساله ميتواند دادهها را منحرف كند. تقريبا تمامي بيمارستانهاي رواني از درمان هنري استفاده ميكنند و در نتيجه وقتي بيماران از آنجا بيرون ميآيند، بسياري از آنها به موقعيتهاي هنري يا حرفههاي هنري جذب ميشوند.