ادامه از صفحه اول
اهمیت پرسشهای دانشجویان
پاسخهای حساب شده و همهجانبه طلب میکنند. در واقع ما خود سبب شدهایم که رابطه طبیعی مسائل شدید و پیوسته باشد. امکانش بود و هست که اقتصاد تا این درجه متاثر از سیاست نباشد، فرهنگ و دانش و هنر و سینما مستقل باشند و گاهی به نیازی در یکدیگر اثر مثبت بگذارند و سیاست تا این میزان در همه چیز نفوذ نکند و تلاطم در هر حوزه منجر به طوفان در همه حوزهها نشود. اما از جای دیگری هم آسیبی در حال خودنمایی است. کثرت مشکلات و گستردگی معضلات همه ما را منتقد کرده است و از در و دیوار شهر و روستا سوال و ابهام میبارد. همه ما شکایت میکنیم و به همه چیز اعتراض داریم. دیگر سوالزده شدهایم! مشکلات بزرگ معمولی شدهاند و به وضعیتی نزدیک میشویم که نوعی از بیحسی نصیبمان شود. آنقدر سوال و انتقاد مطرح و پاسخهای صحیح و سقیم داده شده که دیگر هیچ راز مگویی باقی نمانده است. گویی کسی به مستمعان گفته باشد: هر چه میخواهد دل تنگت بگوی! چه اثری دارد که جوانی ريیس جمهور را نماینده مردم بداند یا نداند؟ چه توفیر میکند که سوال از نصب فامیلها در مسوولیتها بشود یا سوال از بحرانهای عمیق و بنیانبرانداز؟ گویی دیگر هیچ سوال و بروز دغدغهای نفسها را در سینه حبس نمیکند و مخاطب را به تقلا وا نمیدارد. مردم آنقدر گرفتاری دارند که گوششان بدهکار سپهر رسمی کشور نیست. شاید در ابتدا تصور شود که چنین حالتی امنیت ساز و آرامش آفرین است و حساسیتها را کاهش میدهد و خطرها را کم میکند ولی درواقع امر چنین نیست. این حالت عصبهای هشداردهنده را به شدت ضعیف کرده است. اگر احساس درد نباشد یا سرکوب شود یا بیاثر شود هیچکس درمان دردها را وجهه همت خود قرار نمیدهد و زخم تا عمق استخوان پیش میرود. ما نیازمند جامعه حساس و در عین حال درمانگر هستیم. جامعهای که عصبهایش به خوبی فعالند و درد زخمها بیتابش میکنند. اگر پرسشهای مهم به خوبی مطرح و شنیده شوند و پاسخهای اقناعی و عملی بیابند و جلسات پرسش و پاسخ به جلسات تعامل جدی مبدل شوند دیگر دغدغهها در کف خیابان مطرح نمیشوند و حداقل به صورت خسارتبار ظهور پیدا نمیکنند. ما غرق در مسائل و معضلات گوناگون و بزرگ شدهایم و صدا به صدا نمیرسد و هشدارها و استمدادها و انذارهای مهم و اساسی در هیاهوها گم میشوند و خدای ناکرده روزی همه ساکت میشویم و چشم باز میکنیم که فرصتها ازدست رفتهاند و تهدیدها سررسیدهاند و درمانها جواب نمیدهند. جامعهای موفق است که کشف و ظهور یک مشکل در آن همه را بیدار کند و به فکر چاره بیندازد نه اینکه تراکم مسالهها و معضلها سبب بیخیالی شود و کسی بگوید: آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه چند وجب! این ابتدای ویرانی و ناامیدی است.
سوءقصد به جان رقصنده در باد چرا؟!
برای نیستیاش کمر همت باید ببندند که نشاید رقیبی قدر شود روزی، روزگاری برای تفکرات پوشالی شان!هیهات.
گیریم که شما شیاطین بدشگون، شیادین تهی مغز و زبون و دشمنان زیبایی و دوستداران زشتی و پلشتی و خون با ترفندهای مختلف اهریمنی خویش زبانم لال این نخل تنهای رعنا را از بیخ برکنید و از ساقه قطع و یا نه در کمترین حالت ممکن بزنید شاخ و برگ و زلف و مویش را و یا اسید بپاشید رخ و رویش را که به ظن خویش از زیبایی ساقط شود اما این روی رویایی دیگر که غروب را پیوندی ناگسستنی با افق و دریا زده چه خواهید کرد؟ یا که نه آن سوی دیگر زلف نقرهگون کویر را گره خورده است با آبی بیانتهای دریا چه توانید كرد؟ مگر نشنیدهاید حافظ را؟ نخواندهاید سعدی را؟ شیخ بهایی را یا که داستان و راستان و آیات و روایات خدایی را؟! عذر خواهم و پوزش میطلبم؛ پاک از یاد برده بُدم، به راستی شما را چه به حافظ، به سعدی، به شیخ بهایی و به آن گفتار اصیل کبریایی، اما یادآور خواهم شد یک مثل معروف ایرانی را که شاید به گوشتان خورده باشد این گفتار نورانی را که بیان می دارد: «چراغی را که ایزد برفروزد/ هر آن کس پف کند ریشش بسوزد...» ریشتان خواهد سوخت و ریشهتان نیز از بیخ و بن و بنیاد کنده خواهد شد دودمانتان نیز که با زیباییهای طبیعت این گونه سر تقابل دارید و جنگ و یا هر آنچه هستیبخش باشد و شورآفرین رقیب و خطری جدی برای خویش می پندارید! دست بردارید از به دار کشیدن و به مسلخ کشاندن طبیعت؛ دست بردار شوید برادر! نقش«درک» را آن بزرگ هنرمند هستی منحصربهفرد و بیبدیل بر بوم کویر نقاشی كرده و زلف زیبایش را گره زده با دریا و نخل و ماسههای مروارید گون و شنین و رو و رخسارش را تمییز داده به آبی آب و زردی طلاگون و جواهر مانند آفتاب، بنابراین از قهر زمین و زمان بترسید که روزی دامن مخلان طبیعت را خواهد گرفت؛ آن روز نزدیک است پس توبه کنید؛ درنگ در کارتان. ساحل رویایی«درک» در بندر چابهار که زلف نیلگون دریا را با کویر پیوند زده تازه چند سالی است به شهرت ملی و بینالمللی رسیده و اکنون میزبان گردشگران از سرزمینها دور و نزدیک است اما متاسفانه اواخر هفته گذشته فرد یا افرادی ناشناس دشمن طبیعت در اقدامی غیرانسانی پای تک نخل زیبای این ساحل گازويیل ریختهاند که بیم آن میرود درخت خشک شود و از بین برود. حال پرسش اینجاست چرا ساحلی که در جهان نمونه آن کمنظیر است و از قضا در فهرست آثار ملی نیز به ثبت رسیده بدون نظارت و پاسبانی به حال خود رها شده تا جایی که حتی طی سال های اخیر این مکان منحصربهفرد دستخوش گزند و آسیبهای فراوان شده و اکنون نیز پس از این اقدام انذار کننده هر خطری متوجه نخل تنهای درک شود، قصور آن به پای متولیان عرصه گردشگری نوشته خواهد شد؛ همین. خیر پیش.
چالشهای مطالبات معلمان- 1
گفتم شاید از یک نگاه حق با شما باشد، اما معلم نه کتاب درسی را تدوین میکند! و نه در تدوین برنامه آموزشی دخالت دارد! این محصول اتاق فکر (ستاد) آموزش و پرورش است که معلم فقط در این سیستم به شدت محافظهکار و حساس؛ محصول آن را تدریس میکند. از این رو، ما به گفتمان و سپس ارادهای قدرتمند نیاز داریم تا به «بازسازی و نوسازی همهجانبه نظام آموزشی» بپردازد و همپیوندی مدرسه، دانشگاه و اشتغال و توسعه را با یکدیگر درک کند و احیانا سازمان واحد و بدون گسست آموزش و پرورش و دانشگاه را برای ملحوظ داشتن جامعیت کار منظور نماید. ادامه دارد