گلبو فيوضي / «كارولين جوآنسن» اهل سوئد است. در رشته جغرافياي اجتماعي از كمبريج فارغالتحصيل شده و در حال حاضر در موسسه ويديو آركايو در ژنو مشغول كار است. او مشغول تدوين كتابي از هنرمندان ايراني است تا به گفته خودش هنر معاصر ايران و هنرمندان جديد را به دنيا معرفي كند. به همين بهانه با او به گفتوگو نشستهايم .
اين اولين سفرت به ايران است؟
نه. من اولين بار با پدر و مادرم به ايران آمدم. تيرماه سال ۲۰۱۲ پدرم كه اشتياق مرا به كشورهاي خاورميانه خصوصا ايران ميدانست علاقه داشت در اولين سفر همراه من باشد. آن موقع من فقط يك توريست بودم. قرار بود براي 10 روز به ايران بياييم و بعد به ژنو برگرديم. اما برايم اتفاق عجيبي افتاد. در آن مدت من احساس كردم در خانه هستم. در خانه ما اشياي زيادي به چشم ميخورد كه از ايران است. يا پدرم آنها را خريده يا دوستانش آنها را برايش هديه آوردهاند. اما تمام آنها برايم تا آن سفر چيزهاي معمولي به حساب ميآمدند. نميدانم اول از همه چه چيزي مرا تا اين اندازه جذب كرد. من كمي از تاريخ ايران ميدانستم، با هنر خاورميانه هم تا حدودي آشنا بودم اما ديدن ايران برايم خيلي شگفت بود. خيلي از هنرمندان اروپايي از مخاطب فاصله ميگيرند و براي او وقت صرف نميكنند. خلاصه كه در سفر دوم ميخواستم ببينم چه اندازه شناختم از فضاي هنري ايران درست بوده است. در آن زمان من براي اولين بار سوار قطار شدم در ايران و به يزد رفتم. زمستان بود و تمام شهر پارچه سياه زده بودند. تا ظهر در شهر ميگشتم و مردم را كه در مراسم خاصي بودند ميديدم. اولين عكسهايم را در يزد از مردم عزاداري گرفتم كه جلوي يك مسجد پارچه سبزرنگي را تكه تكهبين خودشان تقسيم ميكردند.
دليل اين همه سفرهايت به ايران چيست؟
من اين بار آمدم تا با هنرمندان و فضاي هنري معاصر ايران آشنا شوم. من در اين سفر بيشتر از ۱۰۰ هنرمند را ديدم و با آنها درباره هنرشان و درباره خودشان حرف زدم. آثار هنرمندان ايراني در دنيا شناختهشده است. اما آن چيزي كه كمتر از آن حرف ميزنند جريان هنر است؛ فضاي شخصي و فضاي عمومي هنر، راهي كه هنرمند طي كرده تا به اين جايي كه هست برسد. من در مدتزمان يك سال كه بين سفر دوم و سومم به ايران فاصله بود، تاريخ هنر ايران را مطالعه كردم. به كتابخانههاي بزرگي در لندن سرزدم و هر مقالهاي كه درباره هنر معاصر ايران نوشته شده بود خواندم. مطالعاتم را از فضاي هنري در زمان ناصرالدينشاه شروع كردم و رسيدم به امروز ايران. آن چيزي كه خيلي به نظرم جالب توجه بود داستان اغلب نگفتهشده هنرمند است. من حتي از آن جا هنرمنداني را در ايران پيدا كردم و با آنها حرف زدم؛ آدمهايي كه هر كدامشان يك ماجرا دارند. ما در يك مقاله يا خبر افتتاح نمايشگاه آثار يك هنرمند با او يكبعدي مواجه ميشويم اما وقتي سراغ آدمها برويم ميبينيم آنها چه داستانهايي را پشت سر گذاشتهاند؛ مسيري كه هم در شخصيت آنها و هم مسلما در هنرشان تاثيرگذار است. من تلاش ميكنم تكتك هنرمندان را ببينم و با آنها حرف بزنم.
نتيجه اين شناخت از هنرمندان ايراني را چگونه به جهان نشان ميدهيد؟
من بيشتر با هنرمندان در استوديو يا محل كارشان قرار ميگذارم. من از آنها عكس ميگيرم و ميخواهم نتيجه اين گفتوگوها را در يك كتاب عكس مستند به همراه داستان هر هنرمند منتشر كنم. يعني درواقع ميخواهم در يك نمايشگاه عكس از اين كتاب هم رونمايي كنم؛ عكسهايي از هنرمندان ايراني در فضاي شخصي و كاري آنها. وقتي در كتابها به دنبال شناخت هنرمند ايراني هستيم همه منحصرا به بيوگرافي هنرمندان قبل از انقلاب ختم ميشود. نميدانم چرا دنيا از هنر معاصر ايران اين اندازه بيخبر است. درحاليكه به نظر من عرصه هنر معاصر ايران بهشدت اين قابليت را دارد كه شناخته شود و همچنين هنرمند ايراني بايد با تجربههايش در جهان مطرح باشد.
اين هنرمندان را بر چه اساسي انتخاب كرديد؟
به خاطر گستردگي رشتههاي هنري من مجبور بودم هنرمنداني از همه رشتهها را در فهرستم داشته باشم. با بعضي از آنها در تحقيقاتم آشنا شدم. بعضي را كاملا اتفاقي پيدا كردم و در كل ميخواهم بگويم كه ملاك انتخابم صرفا معروف بودن يك هنرمند يا چيز خاص ديگري نبوده است. من بيشتر در فضاي هنري ايران قرار گرفتم و هنرمندان را به مرور زمان شناختم و ماجرايي كه برايم خيلي جالب بود گالريگردي آدمها در عصرهاي جمعه است. اين در تهران تبديل به يك رفتار شده است. آدمها از اين گالري به آن گالري ميروند و در فضايي دوستانه هم ديگر هنرمندان را ميبينند و هم درباره آثار هنري حرف ميزنند. من عصرهاي جمعه در تهران را دوست دارم.
شما جغرافياي اجتماعي خواندهايد، فكر ميكنيد چقدر هنرمند در تغيير فضاي زندگياش ميتواند هنرش را حفظ كند. به عبارت ديگر اگر هنرمند ايراني به اروپا كه مهد هنر مدرن است بيايد آيا فكر ميكني همين اندازه كه اين جا خالق و هنرمند است، آنجا هم ميتواند هنرمند بماند؟
خب اين مساله به هنرمند ايراني و غير ايراني ربطي ندارد، هنرمند هر چقدر هم كه در فضاي شخصي خودش زندگي كرده باشد به هر حال به جامعه و جغرافياي محل زيستش وابسته است. من نميتوانم بگويم هنرمند از هنرش كاسته ميشود اما ميدانم كه با تغيير جغرافيا چيزي تغيير ميكند و حتي نميدانم آن چيزي چه خواهد بود. آدمها در فضاهاي مختلف دستاوردهاي مختلفي دارند و هر شخص با توجه به نوع مواجههاش با محيط به رفتار و تلقي خاص خودش ميرسد. اين مسائل قابل پيشبيني نيست.
كارولين، در اين مدت تو هنرمندان بسياري را در ايران ديدهاي. ميخواهم به انتخاب خودت از هنر چند نفر از آنها حرف بزني.
همين طور است. من اوايل كه ميخواستم قرار ملاقات بگذارم روزي چهار قرار را تنظيم ميكردم تا بتوانم همه را ببينم اما بعد از دو روز متوجه شدم در تهران با اين فاصلهها و ترافيك نميتوانم به چهار قرار برسم. بعد از آن روزي دو قرار گذاشتم. يكي صبح و يكي عصر. همه هنرمنداني را كه ديدم برايم جذاب بودند. داستانهايشان در ذهن مانده و خيلي وقتها در تنهايي به آنها فكر ميكنم. اما اگر بخواهم از ميان حدود 100 نفري كه تاكنون با آنها حرف زدهام به چند نفر اشاره كنم، ميتوانم بگويم بيتا فياضي، هومن مرتضوي و عليرضا آستانه سه تا هنرمندي بودند كه من را خيلي تحت تاثير قرار دادند. بيتا فياضي، يك هنرمند واقعي است؛ كسي كه كاملا خودش است. تلاش نميكند كاري كند يا حرفي بزند كه آدم را تحت تاثير قرار دهد. او ايستاده آن جايي كه درست است و دارد كارش را ميكند. من وقتي براي اولين بار به آتليهاش رفتم ديدم با تعداد زيادي هنرمندان جواني كه انتخاب كرده است دارد همكاري ميكند. همه آنها بسيار مشتاق كنار هم كار ميكردند. همچنين فضاي بسيار زيبايي كه در كارگاه ساخته است شما را از تمام اتفاقهاي پشت در رها ميكند. او چند سالي در لندن درس خوانده و بعد برگشته است ايران و به طور منظم و مداوم مشغول كار است. او هميشه مطالعه ميكند. وقتي با هم حرف ميزديم متوجه شدم كه اندازهاي جريانهاي هنري و فلسفي جهان را پيگيري ميكند و از آنها مطلع است. او اگرچه تاكنون چند پرفورمنس اجرا كرده اما كار اصلياش اينستاليشن يا هنر چيدمان است. فضايي را با مجسمه و چيدمان حجمها تبديل به فضاي ديگري ميكند. مثلا من يكي از پروژههايش را ديدم. با احجام مختلف يك روايت از داخل حياط خانهاي شروع ميشود و داستان را با خودش به درون خانه ميبرد. خطي كه همه جا بود ولي بعضي جاها پررنگتر و جاهايي كمرنگتر ميشد. من وقتي عكسهاي آن فضا را قبل از كار بيتا فياضي ديدم، به نظر خانهاي بود مثل هر خانه ديگري اما بعد از اجرا كاملا فضايي منحصربهفرد شده بود و چيزي كه مرا خيلي جذب كرد اين است كه او دقيقا ميداند بايد با يك فضا چه كار كند. ميرود بي سر و صدا و بيشلوغكاري، آنجا را تبديل ميكند به جايي كه پيش از آن كسي فكرش را نميكرد و بعد تمام، و شروع پروژه بعدي. و اما عليرضا آستانه، من تاكنون چنين آدم صادق و فروتني نديده بودم. او يك هنرمند بسيار جوان است اما به حدي صداقت دارد و به حدي خودش را به راحتي براي اشتباهاتي كه در كارش مرتكب شده مقصر ميداند و آن را بهسادگي اعلام ميكند كه من را سر ذوقمي آورد. در آثار آستانه محوريت موضوعات حول محور رابطه نشانهاي كلمه و شكل ميگردند. او خط عجيبي را آموخته است كه به خط ناخني معروف است. گويا در ايران جز چند استاد خطاطي تنها كسي كه اين خط را ميداند اوست. به همين دليل توانسته با تسلط بر اين خط نوعي چيدمان و مجسمههاي مبتني بر خط را بسازد. مثلا حجمي را ساخته بود با تكرار كلمه سرخ. وقتي به آن حجم از بالا نگاه ميكردي يك گل رز ميديدي. اين دقيقا هنر مدرن است. وقتي در كشور داشتم درباره هنرمندان معاصر تحقيق ميكردم نام عليرضا آستانه به چشمم خورد كه گفتهاند او خواص خط فارسي را گسترش داده است. من خط فارسي را نميشناسم اما وقتي با چند هنرمند حرف زدم و فهميدم كه او دقيقا چه كار ميكند بسيار مشتاق شدم كه بروم هم آثارش را ببينم و هم با خودش حرف بزنم. جالب اينجاست كه وقتي از او درباره مخاطب پرسيدم گفت برايش مهم نيست اثرش در يك موزه به نمايش دربيايد يا در يك پارك، او فقط دلش ميخواهد تعداد بيشتري آثارش را ببينند و همين جا گفت فكر ميكنم پارك جاي پررفت و آمدتري باشد. همينجا اين را هم بايد بگويم كه در حال يادگيري زبان و خط فارسي هستم. وقتي با تعداد بسياري هنرمند ايراني آشنا شدم و ديدم بعضيهايشان چقدر از زبان و ادبيات فارسي تاثير گرفتهاند تصميم گرفتم فارسي بياموزم. من ميخواهم با زبان خودشان با آنها حرف بزنم و تا اين جا زبان فارسي به نظرم زبان بسيار زيبايي است. در آخر هم كارهاي هومن مرتضوي كه مرا مسحور كرد. او از شاگردان آيدين آغداشلو است و در انگلستان درس خوانده و چند سالي هم در امريكا زندگي كرده است اما به ايران بازگشته و در حال حاضر اينجا زندگي ميكند. من در جايي درباره آثار او متني از بهمن كيارستمي خواندم. او نوشته بود كه در دوران جنگ ايران و عراق اشيايي در همه خانهها پيدا ميشد كه بودنشان ضروري بود؛ اشيايي مثل جعبه كمكهاي اوليه و كپسولهاي خاموش كردن آتش. اين اشيا گويا براي نسلي كه كودكيشان را در آن سالها گذراندهاند اشياي پرخاطرهاي به حساب ميآيد. كيارستمي مينويسد: جعبههاي هومن مرتضوي هم مثل همانها بوده است براي آن نسل. جعبههايي كه ميشود بازشان كرد و اشياي مخوفي را كه شبحشان روي در شيشهاي جعبه كشيده شده است، برداشت و سر فرصت لمس و امتحان كرد.
از پنجه بوكس و ميخ طويله و شيشهخورده تا دستگاه شوك الكتريكي جيبي و ساير ابزار و ادوات دردآور و زهرآگين. داشتن يكي از اين جعبهها اما در خانه و دم دست با محتوايي چنين تيز و برنده، نه فقط ضروري نيست و قوت قلب نميدهد و آسودگي خيال نميآورد، كه اگر بچه يا مجنون در خانه داريد ميتواند بسيار هم خطرآفرين باشد. اما بهطور حتم اين جعبهها متعلق به دوراني هستند به همان ناامني دوران موشك باران تهران و به همان ناامني هزاروسيصد و پنجاه و پنجي كه مميز چاقو در گلدان كاشت و از سقف آويزان كرد. لُب كلام اينكه اگر تاريخ كنار امضاي مميز پاي چاقوهاي آويزان و كاشتهاش را مهم ميانگاريم، تاريخ توليد ابزار دفاع شخصي هومن مرتضوي را هم كه هزار و سيصد و هشتاد و هشت است، نبايد از نظر بيندازيم ولي برخلاف چاقوهاي مميز كه از زمين و آسمان بر سرمان ميباريدند، ابزار دفاع شخصي هومن از نوع قابل حملاند كه توي جيب خودمان جا ميشوند و عنداللزوم قابل استفادهاند. همين جاي حرف ميخندد و ميگويد من البته نميتوانم هنوز به خوبي فارسي را بخوانم اما اين بخش را يكي از دوستانم در زمان جستوجوي هنرمندان برايم ترجمه كرد و به نظرم تبديل واقعهاي مثل جنگ به هنر ميتواند خيلي تاثيرگذار باشد. تجربهاي كه همه آن را ميشناسند و تنها با چند نشانه ميتواني يك دوران يا يك حس را به مخاطب منتقل كني.
قرار است باز هم به تهران بياييد؟
مسلما. تهران از همان اولين سفرم حس خانه را داشت و من خوشحالم كه حالا دوستان بسياري در تهران دارم و دلم ميخواهد منظم به ايران سفر كنم.