مستوري
تقويم را معطل پاييز كرده استدر من مرور باغ هميشه بهار تو
از باغ رد شدي كه كشد سر مه تا ابدبر چشمهاي ميشي نرگس غبار تو
*
مستي نبود غايت تاثير تو بايدديوانه شود هر كه شراب تو بنوشيد
مستوري و مست تو به يك جامه نگنجدعريان شود از خويش تو را هر كه بپوشد
حسين منزوي