• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3121 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۰ آذر

كتاب نظم جهاني را در «اعتماد» بخوانيد

سيستم توازن قواي اروپا و پايان آن

هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف

خرس روسي بيدار مي‌شود

اروپا در حالي كه چندقطبي شدن را به عنوان مكانيسمي به سمت توازن تجربه مي‌كرد، روسيه در حال يادگيري منطق ژئوپلتيك از مكتب سخت جغرافياي جلگه‌يي بود، مكاني كه در آن رديفي از مغول‌ها و ترك‌هاي چادرنشين ادعاي منابع آن جلگه‌ها را در يك دشت باز و با مرزهاي ثابتي كه براي خود تثبيت كرده بودند، داشتند. در آنجا در يك دوره‌يي از زندگي، هجوم براي غارت و به برده گرفتن شهروندان خارجي يك امر عادي بود؛ [از نگاه آنها] استقلال يعني هم مرز بودن با قلمرو اقوامي كه از لحاظ فيزيكي بتوانند از خود دفاع كنند. روسيه پيوندش را با فرهنگ غرب كليد زد و با آنكه از لحاظ وسعت به طور تصاعدي افزايش مي‌يافت اما خودش را به عنوان نگهبان‌هاي دم مرز مي‌ديد كه دور تا دور او را تمدن‌هايي گرفته‌اند؛ در اين حالت امنيت براي او يعني اعمال خواسته‌هاي مطلقش بر همسايگانش.  در مفهوم نظم وستفاليايي، دولتمرد اروپايي امنيت را با توازن قوا و مهار بر كاركردهايش مشخص مي‌كند. در تجربه تاريخي روسيه، مهار كردن قدرت مخاطره‌آميز بود، به معناي آن بود كه نتواند بر اطراف خودش تسلط داشته باشد، اين يعني در معرض تجاوز مغول‌ها بودن و شيرجه رفتن به كابوس «دوره آشوب» (دوره 15 ساله‌يي كه منجر به تاسيس سلسله رومانوف‌ها در سال 1613 ميلادي شد. در اين دوره فترت تهاجم، جنگ‌هاي داخلي و قحطي يك‌سوم جمعيت روسيه را نابود كرد). پيمان صلح وستفاليا، نظم بين‌المللي را به عنوان مكانيزم پيچيده توازن مي‌ديد؛ اين در حالي بود كه روسيه نظم بين‌المللي را در قالب فتح دايمي خواسته‌هاي خود مي‌ديد كه در هر مرحله كرانه‌هايش را در حد مطلق منابع مادي‌اش توسعه مي‌داد. بنابراين زماني كه پرسش از تعريف سياست خارجي روسيه مي‌شود، بهترين بيان را وزير خارجه تزار آلكسي در قرن هفدهم ارايه مي‌دهد و به صراحت چنين بيان مي‌كند: «توسعه دولت در هر جهت و اين وظيفه وزارت امور خارجه است.» اين فرآيند در يك نگاه ملي توسعه يافت و دوك‌نشين مسكو در سراسر سرزمين «اروآسيا» را به سمتي سوق داد كه از لحاظ قلمرو بزرگ‌ترين امپراتوري دنيا بشود و تا سال 1917 توسعه‌طلبي شود كه عطشش كم نشده باشد و هيچ كس هم در برابر آن تاب مقاومت نداشته باشد. بر همين اساس است كه هنري آدامز، نويسنده امريكايي در خصوص نگاه سفير روسيه در واشنگتن در سال 1903 (كه تاكيد مي‌كند روسيه به كره رسيده است) مي‌نويسد:  «به نظر مي‌آيد فلسفه سياسي او، مانند تمام روس‌ها، روي اين عقيده ثابت پابرجاست كه روسيه بايد بغلتد – بايد توسط اينرسي مقاومت‌ناپذيرش بغلتد و هر چيزي را كه در مسيرش است نابود كند... زماني كه روسيه روي سر همسايگانش خراب مي‌شود، انرژي آنها را در حركت مرسوم خودش جذب مي‌كند و مسابقه‌يي را مي‌گذارد كه نه تزار و نه روستاييان نمي‌توانند آن را در چارچوب غربي بگنجانند و دوست هم ندارند كه اين كار را بكنند.»

روسيه بدون داشتن مرز طبيعي با اقيانوس آرام و شمالگان در موقعيتي قرار داشت كه اين انگيزه قوي را براي چندين قرن در خود نگه دارد- به طور مرتب به سمت آسياي مركزي پيش مي‌رفت، سپس قفقاز را گرفت و پس از آن به سمت بالكان، اروپاي شرقي، اسكانديناوي و درياي بالتيك و سپس تا اقيانوس آرام و مرزهاي چين و ژاپن پيش رفت (و براي مدتي هم در قرن‌هاي هيجدهم و نوزدهم در سراسر اقيانوس آرام به سمت بخش‌هاي مهاجرنشين آلاسكا و كاليفرنيا جلو رفت) . هر سال به اندازه قلمرو بسياري از دولت‌هاي اروپايي توسعه مي‌يافت (از سال 1552 تا 1917 سالانه به طور متوسط 10 هزار كيلومتر مربع توسعه مي‌يافت). روسيه زماني كه قوي بود خودش را با سلطه‌جويي يك قدرت برتر به جلو مي‌راند و اصرار داشت كه اين تفاوت را در موقعيتش نشان دهد. زماني هم كه ضعيف بود آسيب‌پذيري خودش را از طريق نيايش‌هاي غمباري كه حامل قدرت‌هاي وسيع دروني بود مي‌پوشاند. در هر صورت، روسيه براي پايتخت‌هاي غربي كه عادت كرده بودند به روش بسيار آرام برخورد كنند، چالش ويژه‌يي بود. در همان حال كه كار برجسته روسيه گسترش [جغرافيايي] از پايگاه اقتصادي و جمعيتي بود، طبق استاندارد غرب اين كار نشدني بود، زيرا بسياري از مناطق از لحاظ جمعيت كوچك بودند و به نظر مي‌آمد كه با فرهنگ و فناوري نوين اصلا آشنايي ندارند. بنابراين دنيايي كه امپرياليسم را فتح مي‌كرد با يك حس متناقضي از آسيب‌پذيري مواجه بود – انگار نيمي از دنيا را كه در مي‌نورديد، بيشتر از آنكه امنيت به وجود آورد ترس بالقوه به وجود آورده است. از اين منظر، امپراتوري تزار را مي‌توان گفت كه گسترش يافته بود زيرا ثابت كرد كه خيلي راحت‌تر از ايستادن مي‌شود جلوتر رفت. در اين متن بود كه مفهوم متمايز روسيه از مشروعيت سياسي شكل گرفت. در حالي كه اروپاي رنسانس بشريت كلاسيكش را دوباره كشف مي‌كرد و مفاهيم تازه فردگرايي و آزادي را پالايش مي‌كرد، روسيه به دنبال تجديد حيات خود در ايمان سفت و سختش بود كه در يك اقتدار منفرد، الهي و مقدس كه بر همه اجزا اعمال قدرت كند، نمايان باشد – تزار به عنوان «شمايل زنده خداوند» همان كسي بود كه فرمانش غيرقابل مقاومت و في الذات عادلانه بود. يك ايمان مشترك مسيحي و يك زبان مشترك نخبگي (فرانسه) دورنماي مشتركي را با غرب به تصوير مي‌كشيد. اما با اين حال در آن زمان كه مسافران اروپايي به روسيه تزاري مي‌رفتند خودشان را در سرزميني كه به غايت غيرمانوس بود، مي‌ديدند و فكر مي‌كردند كه آنها مدل استبدادي مغول و تاتار را مي‌بينند كه يك جلايي از سلطنت مدرن غربي روي آن كشيده شده است. ماركوس دكاستين دراين خصوص جمله فراموش‌نشدني‌اي دارد، «ديسيپلين اروپايي از جباريت آسيايي حمايت مي‌كند.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون