جستارهايي در باب توتاليتاريسم
بخش 15- كشف ماهيت خودكامگي
محمدجواد لساني
زبان رايج آن روزگار به فسادي دچار شد كه آدمها از درك حقارتِ خود ناتوان شدند. (لشك كولاكوفسكي) در همه نقاط جهان، هنرمند مستقل ميتوان يافت. آنان كم شمارند اما آثارشان با خيل توليدات يكبار مصرف، متفاوت است. سريالي در ايالاتمتحده ساخته ميشود كه حرفهايي براي گفتن دارد. نام اثر «جانشيني موروثي» (succession) است. جسي آرمسترانگ (Jesse Armstrong)، مجموعه را به سال ۲۰۲۳ ميلادي ميسازد و خود در تيم نويسندگان قرار دارد. فضاي كار، قدرت بلامنازع رسانهها را نمايان ميكند. شراكت چند وابسته خانوادگي كه حاميان قوي در بدنه حكومت دارند در پشت پرده تلاش ميكنند راي مردم را به سمت رقيبي ميل دهند كه از فلوريدا كانديدا شده. اما در بازشماري پنهاني آرا، متوجه ميشوند كه شانتاژهاي تبليغاتي كارساز نبوده و تاثير چشمگيري بر اذهان رايدهندگان بهجا نگذاشته است. لازم ميافتد تا دروغ بزرگي را با كمال افتخار به صحن عمومي پمپاژ كنند. پس با ژستي پرشور، برنده شدن فرد هدف در تلويزيون اعلام ميشود. كانديدايي كه در حقيقت مغلوب اين رقابت شده با چراغ سبز، بر صندلي قدرت مينشيند تا ۴ سال با تقلب بر مردم حكمفرمايي كند. هر چند كه يك زن در اين رسانه، اين پلشتي ذاتي را بر نميتابد او ميخواهد خود را به مركزي مستقل برساند تا بلكه اين رسوايي، علني شود... در اينجا پرسشي در ذهن متبادر ميشود كه چگونه ممكن است در پيشگاه يك ملت، چنين تقلب بزرگي
به وقوع بپيوندد و قشر خاكستري جامعه، آن را به سكوت بگذرانند و حاكميت بتواند اجراي اين تصميم را سيستمي كند؟ پاسخ را بايد در شكل پيچيده رژيم حاكم جستوجو كرد. درحالي كه همه افراد نگاهبان قدرت به اين دروغسازي واقف هستند اما نميدانند كه با ارتكاب آن، چه بلايي بر سر فرهنگ مردم ميآيد. در كتاب ريشههاي توتاليتاريسم، هانا آرنت عبارتي آورده تا اين فرآيند ضد انساني، به شيوهاي درد شناسانه توصيف شود؛
«هنگامي كه مدام به شما دروغ ميگويند، نتيجه اين نيست كه شما اين دروغها را باور ميكنيد؛ بلكه اين است كه ديگر هيچكس به هيچچيز باور ندارد. مردمي كه ديگر نتوانند چيزي را باور كنند، نميتوانند نظري هم داشته باشند. نه تنها از توانايي اقدام به كاري محرومند، بلكه از توانايي انديشيدن و داوري كردن محروم ميشوند و با چنين مردمي، شما هر كاري بخواهيد ميتوانيد بكنيد!»
اگر يك كشور را بخواهند تعريف كنند، شايستگيها و دستاوردهاي آن را پيش ميكشند. چيزهايي از قبيل نرخ توسعه فرهنگ، توليد ناخالص داخلي (GDP) * و رشد سالانه آن، ميزان سرمايهگذاري خارجي، درآمد سرانه، درآمد ملي، شاخص شادي و ميزان اثربخشي قوانين آن درنظر گرفته ميشود. اين قلمرو براساس دو چيز ميتواند به حداكثر بالندگي خود دست يابد، يكم نگرش عمومي شهروندان و دوم سيرت حاكميت. خطا نيست اگر بگوييم اولي خيلي به دومي بستگي دارد و ميتوان استنباط كرد كه راه رسيدن به سطح نيكبختي براساس نوع حكومتي است كه مردم در يك بزنگاه تاريخي آن را برميگزينند. از سويي، محك زدن حكومت، در نحوه برگزاري انتخابات است. شهروندان مجاز به راي دادن و انتخاب حزبي هستند كه بايد دولت را تشكيل دهد. بنابراين، انتخابات در يك فضاي دموكراتيك و به شيوهاي منصفانه برگزار ميشود. هيچ محدوديتي در شركت احزاب وجود ندارد. اين اصل تضمين ميكند كه بسياري از احزاب در انتخابات شركت كنند و به شهروندان، گزينههاي متنوعي براي انتخاب بدهد. پس از تشكيل دولت، ساز و كار حاكميت، با بسترسازي براي پاسخ به نظر مخالف، عملكرد خود را كنترل ميكند. احزاب اپوزيسيون در هر مرحله، تصميمات دولت را زير سوال ميبرند و آنها را در قبال تصميمات خود پاسخگو ميكنند. همه مشمول يك قانون هستند و در اجراي عدالت سهيم ميشوند. هيچ تعصب يا ترجيحي براي كسي وجود ندارد. همه شهروندان در برابر قانون مساوي هستند و كسي يا تشكلي به عنوان مافوق قانون، امكان فعاليتي در اين سيستم پيدا نميكند. قانون اساسي، ترازی داوري تلقي ميشود. شهروندان، از حقوق اجتماعي مندرج در قانون برخوردار ميشوند. يكي از آنها، حق آزادي بيان در صحن عمومي جامعه است. براساس اين حق، شهروندان ميتوانند نظر خود را ابراز كنند، حتي اگر مخالف نظر حاكم باشد. اين امر مبارك، موجب تولد رسانهها و مطبوعات آزاد ميشود. آنان اين قدرت را دارند كه عملكرد دولت و كارآمدي آن را روشن كنند. اين به شهروندان كمك ميكند تا تحليل كنند كه آيا دولت به درستي كار ميكند يا خير. اما يك شارلاتانيزم در اجراي اين اصول ميتواند همه اين موارد گفته شده را عقيم سازد؛ آن لاپوشي و نمايش كاري تنها با استقرار توتاليتاريسم، شدني است. مكري كه در زندگي روزمره مردم هردمسازي كوك ميشود تا اوضاع، عادي و رو به پيشرفت جلوه داده شود. چقدر اين تعبير لِشِك كولاكوفسكي
(Leszek Kołakowski) فيلسوف دردمند لهستاني گواهي صادقانه بر كشف ماهيت خودكامگي است؛ «اكنون ديگر دريافتهايم، هر چند بهراستي با تاخير كه بيعدالتي به سادگي بيعدالتي است، ترور صاف و ساده ترور است، تخريب فرهنگ پيششرط شكوفايي فرهنگ نيست بلكه موجب ويراني آن است، زور و سركوب پيششرط آزادي نيست بلكه زور است و سركوب». كولاكوفسكي (۱۹۲۷-۲۰۰۹ ميلادي) پس از تجربه حمايت از ماركسيسم در لهستان به اين نتيجه غايي رسيد كه همه آن حرفها و توصيهها بلوف بوده است. اين نخبه سرانجام با بروز تحول در نگرش خويش، از دانشگاه اخراج ميشود. او براي ادامه تنفس به جهان آزاد كوچ ميكند تا از هر سوءقصدي كه آن را در كشورش ناشي از بيماري، تصادف يا خودكشي اعلام ميكنند در امان بماند.
* توليد ناخالص داخلي
(Gross Domestic Product)