• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5511 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۹ خرداد

راز نويسنده مرموز دفترهاي سبز شاندل!

مهرداد حجتي

[بخش دوم]
دهه پنجاه، با گسترش محبوبيت شريعتي، گروهي از مذهبيون سنتي، نگران از دست دادن جايگاه خود شدند. همان‌ها كه سال‌ها، بسياري از مضامين را در تيول خود داشتند و حتي با افرادي همچون آيت‌الله مطهري و علامه طباطبايي هم ميانه‌اي نداشتند. با اين حال تا مادامي كه شريعتي نيامده بود، آنها از جانب انديشمنداني همچون مرتضي مطهري، احساس ناامني نمي‌كردند. اما با ظهور شريعتي و گسترش دامنه نفوذ او در اقشار مذهبي، آنها به خود آمدند تا براي او داستان‌هايي سر هم كنند. قصدشان بيرون راندن شريعتي از آن حريم بود. حريمي كه آنها، آن را در انحصار خود مي‌خواستند. 
با همه آن مخالفت‌ها اما شريعتي راه خود را مي‌رفت. او از توطئه‌چيني بدخواهان باخبر بود، از همان‌ها كه از جايگاه مذهب، او را مورد هجوم قرار مي‌دادند تا دلسرد از كار خود، او را به انزوا برانند. كاري كه درنهايت دو سال پس از مرگ او رخ داد. تا آن زمان اما هنوز در دهه پنجاه، در اوج نفوذ افكارش، مخاطبان، از درون افكار او راه به دنيايي مي‌يافتند كه تا پيش از آن حتي به آن فكر هم نكرده بودند. همين هم او را جذاب كرده بود. او از اسلام و از تشيع، تصويري امروزي به دست مي‌داد. او با «قدرت واژگان» آشنايي داشت. به همين دليل، با تسلط بر دايره‌اي وسيع از واژگان، مي‌توانست فهم بسياري از مفاهيم را براي مخاطبان، آسان كند. او تاريخ مي‌دانست. از وضعيت روز آگاهي داشت و با گروه گسترده‌اي از انقلابيون ملي-مذهبي در ارتباط بود. خصوصا با گروه نزديك به مهندس مهدي بازرگان، كه شاخه‌اي از جبهه ملي بود. او زبان و نياز نسل جديد را مي‌فهميد. 
نياز آنها به بهتر ديدن، بهتر شنيدن و بهتر فهميدن. به همين خاطر، گاه ترجيح مي‌داد به زباني يكسر ادبي با مخاطبان سخن بگويد. زباني شاعرانه كه كلامش را جذاب‌تر و گيراتر مي‌كرد. مثل سخنراني «علي، حقيقتي بر گونه اساطير»، يا «فاطمه، فاطمه است». وقتي اين شخصيت‌ها از زبان او بيان مي‌شدند، بناگاه، شخصيتي ملموس مي‌يافتند. شخصيتي كه گويي در امروز و اكنون زندگي مي‌كنند. او با واژه‌ها معجزه مي‌كرد. با آنها زندگي مي‌كرد و گاه كه مخاطبي كنارش نداشت، حرف‌هايش را به تنهايي‌اش مي‌گفت! همان حرف‌ها كه بعدها «گفت‌وگوهاي تنهايي» شد؛ يا همان «كويريات». قيصر امين‌پور به ‌شدت تحت تاثير كويريات بود. دو كتاب مهم «كوير» و «هبوط»! نثر خيره‌كننده‌اي كه سحر مي‌كرد. شايد يكي از دلايل گرايش قيصر به ادبيات، همين آشنايي او با «كوير» شريعتي بود. چيزي شبيه كتاب مقدس براي او! عجيب بود كه در تمام سال‌هاي زندگي، او هيچ‌گاه عشق و ارادتش به شريعتي را از دست نداد. حتي همان سال‌هاي «شريعتي‌زدايي» پس از انقلاب! همان سال‌ها كه دكتر شريعتي  ديگر مطلوب نبود. 
مثل خانواده‌اش كه سال‌ها محروم شدند. دخترش، سوسن بعدها گفته بود ناچار بوده است براي گذران زندگي با نامي غيرواقعي، به شكل حق‌التدريس در مدرسه‌اي دور افتاده تدريس كند! 
 كسي را كه زماني الگوي بسياري از جوانان انقلابي دهه پنجاه بود. همان جوان‌هايي كه متاثر از او به خيابان آمده بودند تا انقلاب كنند. او براي آنها «معلم انقلاب» بود. تصاوير به‌جا مانده از انقلاب، اين را گواه مي‌داد. همان پلاكاردهايي كه مردم بر فراز دست‌ها در تظاهرات حمل مي‌كردند. شريعتي، نه تنها افكار و گفتارش كه حتي مرگش هم به انقلاب كمك كرده بود. وقتي ۲۹ خرداد ۵۶ خبر مرگ او از ساوتهمپتون انگليس رسيد، آتش خشم انقلابيون تيزتر شد. خشمي كه آتش انقلاب را تيزتر كرد.  چند سال بعد آنها از نفوذ ‌و محبوبيت او بيم داشتند. 
از كسي كه كراوات مي‌زد، مثل بسياري از روشنفكران آن روزگار سيگار مي‌كشيد و در عين انقلابيگري با همه از در صلح و دوستي وارد مي‌شد. همان شخصيتي كه «شاندل» داشت. خودش زماني در تعريف شاندل گفته بود: «يك شاعر، نويسنده و شرق‌شناس آزادي‌خواه تونسي فرانسوي است. 
از پدري روحاني و مادري فئودال.» خانواده‌اي شبيه به خانواده خودش! آنها كه فرانسه مي‌دانستند، به معناي شاندل رسيده بودند. به «شمع».
 شريعتي سال‌ها پيش از آنكه پايش به اروپا باز شود، در نشريات مشهد، شعرها ‌و نوشته‌هايي را با نام ناشناس «شمع»، منتشر كرده بود كه برگرفته از ابتداي سه كلمه شريعتي، مزيناني و علي بود! و حالا پس از بازگشت از اروپا بسياري از حرف‌هاي شاعرانه‌اش را ترجيح داده بود از زبان شخصيت شاعر و نويسنده‌اي به نام شاندل نقل كند كه در حقيقت خود او بود! او روزگاري درباره آن شاعر و متفكر نوشته بود: «شاندل در تاريخ ۲ آذر ۱۳۱۲ (زادروز خودش) متولد شده است و در تاريخ ۹ اسفند ۱۳۴۶ (تاريخي سمبوليك) در حادثه‌اي جان باخته است!» شريعتي در توصيف شاندل نوشته بود: «... پروفسور شاندل كه در هيچ قالبي نتوانستم محصورش كنم و به قول جلال آل‌احمد: «هر جايي جوري بود و همه‌جا يك‌جور» و هر لحظه جلوه‌اي ديگر داشت و در همه تجلي‌هاي رنگارنگ و شگفتش يك روح آشكار بود و همواره از بودا تا دكارت در نوسان بود و شرق و غرب را، گذشته و آينده را، زمين و آسمان را زير پا مي‌گذاشت و لحظه‌اي هم آرام نداشت و در حادثه صبح بيست‌ و هشتم فوريه سال ۱۹۶۷ براي هميشه آرام گرفت.»  آن موجود بي‌قرار در حقيقت خودش بود. همان روشنفكر مسلمانِي كه گذشته و آينده را، زمين و آسمان را زير پا گذاشته بودو لحظه‌اي هم آرام نداشت! 
[پايان]

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون