• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۱ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5511 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۹ خرداد

چادر سياه

احمد زيدآبادي

قد و قواره‌اش شبيه اعظم‌خانم همسايه قديم ما در محله سيدخندان بود، اما شبيه او لباس نپوشيده بود. مقنعه و چادري سياه و زمخت به تن داشت. روي صندلي عقب تاكسي‌هاي خط پونك به ونك نشسته بود و شر شر  عرق‌ مي‌ريخت. همين كه سوار تاكسي شدم، پرسيد: مادر! شيشه اين چطور پايين مي‌آد؟ از راننده كه به اتفاق همكارانش مشغول خوردن پلو با كوكوي سيب‌زميني از داخل يك قابلمه كوچك بود، نحوه پايين آوردن شيشه را پرسيدم. با دهن پر داد زد: خرابه، پايين نمي‌آد.
سر و صورت زن كه هفتاد را شيرين رد كرده بود، غرق در عرق بود. پرسيد: مادر! پس اين كي راه مي‌افته؟ جواب دادم: هر وقت مسافراش تكميل بشه. گفت: من الان نيم‌ساعته اينجا نشسته‌ام، ولي هنوز پر نشده. بعد بناي شكوه از داغي هوا را گذاشت و پرسيد: امسال چرا اينقدر گرم شده؟ و بعد از آن صحبت‌مان به ترتيب زير ادامه پيدا كرد: 
- حاج خانم! امسال كه هنوز هوا خيلي گرم نشده. 
= چطور گرم نشده؟ آتش گرفته!
- نه حاج خانم. هوا امروز 38 درجه است. خيلي گرم نيست. به نظرم اين چادر سياه اينطور شما را گرمازده كرده. رنگ سياه، حرارت خورشيد را به خودش جذب مي‌كنه. شما هم كه الان نيم ساعته مقابل آفتاب تو اين ماشين نشستين.
= اين را كه نمي‌شه كاريش كنم مادر. حكم شرعه، واجبه!
- حكم شرع كه نيست حاج خانم. اصلا پوشيدن لباس سياه مكروهه. 
= اِ وا خاك عالم! چي مي‌گي مادر؟ خود حاج آقا دايم مي‌گه كه حجاب كامل همين چادر سياهه!
- حاج‌آقا لابد علاقه و نظر خودش را مي‌گه مادر. پوشيدن لباس سياه كلا مكروهه. شايد به اين دليل كه حرارت خورشيد را جذب مي‌كنه و باعثِ گرما‌زدگي مي‌شه. شايد هم به اين دليل كه كدورت رنگ، اسباب كدورت خاطر و ملال و پژمردگي مي‌شه.
= اينا را تو از خودت داري در مي‌آري! اگه اينطور بود حاج آقا نمي‌گفت بپوشيم.
- حاج آقا كيه؟
= امام جماعت مسجد محله‌مونه.
- مادر، اين حاج آقا نگفته كه اصلا حجاب به شما واجب نيست؟ چه برسه به اينكه پوشيدن اين همه لباس و مقنعه و چادر سياه تو اين گرما واجب باشه!
= استغفرالله! چه حرفاي مي‌زني مادر! چطور حجاب به من واجب نيست؟
- شما عربي مي‌دونيد؟
= نه نمي‌دونم.
- در قرآن آمده كه: والْقواعِدُ مِن النِّساءِ اللّاتِي لا يرْجُون نِكاحًا فليْس عليْهِنّ جُناحٌ أنْ يضعْن ثِيابهُنّ غيْر مُتبرِّجاتٍ بِزِينهٍ وأنْ يسْتعْفِفْن خيْرٌ لهُنّ واللّهُ سمِيعٌ علِيمٌ
= خب، يعني چي؟
- يعني اينكه: بر زناني در سن و سال شما ايرادي نيست كه حجاب و پوشش خود را بردارند.
= مادر اين كفريات چيه كه مي‌گي؟ همچين آيه‌اي اگه تو قرآن بود كه حاج آقا به ما مي‌گفت.
- حالا امشب برو ازش بپرس ببين همچين آيه‌اي هست يا نيست!
= مي‌پرسم، ولي مطمئنم كه همچين چيزي نيست!
- مادر، شما مگر با اين مقنعه و چادر سياه مقابل آفتاب تو اين فصل سال معذب نيستيد؟
= خب، معذب باشم. از آتش جهنم كه بهتره!
- حاج آقا اين آيه را براي شما نخوانده كه: يرِيدُ ‌الله بِكمُ الْيسْرو لا يرِيدُ بِكمُ الْعُسْر
= يعني چي؟
- يعني: خداوند راحتی شما را می‏خواهد و زحمت شما را نمی‏خواهد.
با نوعي ترشرويي، لبخندي زد و آهسته زير لب گفت: به ‌حق چيزاي نشنيده! لباس سياه كراهت داره! حجاب تو اين سن واجب نيست! خدا راحتي شما را مي‌خواد! ديگه چي؟
سرانجام مسافران تكميل شدند و تاكسي خطي راه افتاد. همين كه ماشين به حركت در آمد، نسيمي به درون آن خزيد. پيرزن نفسي از روي خشنودي كشيد و عرقش را خشك كرد و آهي از ته دل برآورد و گفت؛ آخي! چه راحت شدم!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون