• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۱ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5511 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۹ خرداد

گرگ و جنگل، پرونده مرگ گوركي

مرتضي ميرحسيني

به روايت روزنامه‌نگاري به نام شكاپا كه با او حشر و نشر داشت، روزي در خانه‌اش زير لب با خودش حرف مي‌زد و مي‌گفت «خيلي خسته شده‌ام. انگار دورتادورم را سيم خاردار كشيده‌اند و من نمي‌توانم از روي آن عبور كنم. محاصره شده و به دام افتاده‌ام. نه راه پيش دارم و نه راه پس! من به چنين وضعي عادت ندارم.» آن اواخر سرش به نوشتن رماني به اسم «زندگي كليم سامگين» گرم بود و مي‌كوشيد پيش از مرگ تمامش كند. در دفترش نوشت «پايان رمان، پايان قهرمان، پايان نويسنده.» مي‌دانيم كه كار ناتمام ماند و گوركي اين رمان را به پايان نبرد. از چند ماه قبل، قلبش درست كار نمي‌كرد و مشكلات ريوي‌اش نيز عود كرده بودند. هفدهم ژوئن تب كرد، خون بالا آورد و روز بعد درگذشت. بيشتر اطرافيانش ديدند و نيز شهادت دادند كه به مرگ طبيعي مُرد و بيماري‌هاي مزمني كه داشت او را ضعيف و ضعيف‌تر كردند و سرانجام از پا انداختند. اما از همان زمان كه خبر مرگش منتشر شد، شايعاتي هم درباره احتمال قتل او سر زبان‌ها افتاد. گفتند خشم استالين سرانجام دامن گوركي را هم - كه نويسنده وفادار به شوروي شناخته مي‌شد - گرفت و او را نيز مثل بسياري ديگر سربه‌نيست كرده‌اند. حتي اين شايعه شنيده مي‌شد كه پزشكاني كه جسد گوركي را كالبدشكافي كردند نشانه‌هايي از وجود سم در بدن او ديده بودند. گوركي سال 1936 مرد و سال‌ها بعد، در 1963 زماني كه از همسرش يكاتريتا درباره مرگ او پرسيدند، گفت مطمئن است شوهرش را كشته‌اند. خيلي‌ها اين حرف يكاتريتا را باور كردند، چون مي‌دانستند گوركي در سال‌هاي پاياني عمرش با حکومت شوروي به مشكل برخورده و از استالين بريده است. اورلاندو فايجس در كتاب «تراژدي مردم» مي‌نويسد «طي آخرين سال‌هايي كه گوركي عملا در شوروي در حبس بود، خاري بود در چشم استالين. به كيش شخصيت استالين معترض بود و پس از طفره‌روي‌هاي بسيار بالاخره به خود جرات داد پيشنهاد نوشتن مدحي در رثاي استالين را رد كند، همان كاري كه با لنين كرده بود. از معناي تلويحي نوشته‌هاي عمومي گوركي مي‌توان به بدبيني فزاينده او به رژيم استاليني پي برد - براي مثال مقالاتش عليه فاشيسم را مي‌توان به محكوميت همه انواع حكومت‌هاي توتاليتر، چه در اروپا و چه در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، تعبير كرد - در حالي كه در آنچه از نوشته‌هاي خصوصي‌اش به جا مانده نمي‌توان از نفرتش از استالين غافل شد. پس از مرگ گوركي، در ميان وسايلش دفترچه يادداشت بزرگي با جلد مشمايي يافت شد كه در آن استالين را به يك كك غول‌آسا تشبيه كرده بود كه تبليغات و جادوي ترس ابعادي باورنكردني به آن داده بود.» در نگاه بسياري، گوركي نه فقط نويسنده وفادار به حكومت كه عملا يكي از نهادهاي شوروي بود و مي‌توانست از نفوذ و اعتبارش براي هر كاري، حتي تغيير حكم حبس و اعدام افراد استفاده كند. اما از نظر حزب حاكم و پليس مخفي - كه او را هميشه زير نظر داشتند و پرونده قطوري برايش تشكيل داده بودند - او از آن دسته آدم‌هايي نبود كه بشود به وفاداري بي‌چون‌ و چرايش مطمئن بود. به قول ياگودا، رييس پليس مخفي شوروي در اواسط دهه 1930، گوركي مصداق بارز اين ضرب‌المثل روسي بود كه «هرچقدر هم به يك گرگ غذا بدهي، باز هميشه در آرزوي بازگشت به جنگل است.» از همان سال‌هاي انقلاب، ابتدا با لنين و بعد با استالين درباره بسياري موضوعات اختلاف‌نظر داشت و معمولا به صراحت نظرش را بيان مي‌كرد. البته تحملش مي‌كردند چون به كارشان مي‌آمد. از اين‌رو نمي‌شود با قطعيت درباره توطئه قتل او صحبت كرد، به‌ويژه آنكه شواهدي هم براي رد و هم در تاييد آن وجود دارد. آنچه ماجرا را پيچيده‌تر مي‌كند اين است كه بعد از مرگ گوركي، پزشكان معالجش را به جرم كوتاهي در درمان او محكوم كردند و چند سال بعد، با بازبيني اظهارات‌شان و سنجش دوباره شواهد راي به بي‌گناهي‌شان دادند و از آنان اعاده حيثيت كردند. خلاصه اينكه ماجرا آنقدر مبهم و پرسش‌هاي بي‌پاسخ آنقدر زياد است كه به قول فايجس «حقيقت ماجرا شايد هرگز معلوم نشود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون