علي سهراب، خواننده پاپ كلاسيك از دهه 50 همكارياش با بابك بيات و... ميگويد
همه چيز بعد از لبخندِ آهنگساز رخ داد
علي طوافيفرد (سهراب) خواننده تعدادي از قطعات درخشان پاپ دهه 50 و برگزيده بخش وكال اركستر فيلارمونيك در سالهاي نزديك به انقلاب است
سيمين سليماني
براي انتشار صفحهاي به ياد هنرمندي درگذشته، شكل متعارف كار اين است كه سراغ يكي از نزديكان، همكاران و اگر استاد بوده باشد، شاگردانش برويم و درباره زندگي و هنر زندهياد با او گفتوگو كنيم؛ اينبار هم كارمان خارج از اين قاعده نيست اما يك تفاوت اساسي وجود دارد. اينكه ما به بهانه سوژه نخست كه زمينه گزارش بايد باشد، سراغ كسي رفتهايم كه به اعتبار همان چند قطعه به جا مانده از او، بايد گفت كه صدالبته خود ميتواند موضوع مطلبي مستقل براي صفحه موسيقي يك روزنامه كثيرالانتشار باشد. ميخواهم از هنرمندي كمتر شناختهشده اما به قاعده خوشقريحه موسيقي پاپ كلاسيك دهه 50 بنويسم. از علي سهراب، خواننده چند تا از درخشانترين قطعات پاپ نيمه دهه 50؛ اما پيش از آن ناگزيرم از هنرمند نامآشنايي سخن به ميان بياورم كه سهراب يكي از كشفهايش بود. آهنگسازي كه به كشف استعدادهاي درخشان در موسيقي پاپ و پاپكلاسيك شهرت دارد؛ بابك بيات. چنين است كه نام و آثار علي سهراب و چند تن ديگر در تاريخ معاصر موسيقي ايران با ياد و خاطره بيات پيوندي ناگسستني دارد.
بيات در هنر معاصر ايران نام بلندي دارد؛ با اين حال براي آنها كه شايد ندانند، مختصري از شرح احوالش مينويسم؛ اينكه خرداد ۱۳۲۵ در تهران به دنيا آمد و از ۱۹ سالگي در اپراي تهران زير نظر استاداني همچون ثمين باغچهبان با موسيقي كلاسيك و جهاني آشنا شد. از او در شمار يكي از تاثيرگذارترين آهنگسازان تاريخ معاصر موسيقي ايران نام برده ميشود. آثار ماندگاري كه او از خود به جا گذاشته، با گذشت سالها همچنان طراوت خود را حفظ كردهاند و هواخواهان پرشماري دارند. «فرياد زير آب»، «جنگل»، «بنبست»، «خونه»، «تپش»، «علي كنكوري»، «هيچكي مثل تو نبود»، «بوي سفر» و ترانههاي پرشمار ديگري كه بيات ساخته، آثاري نيستند كه به اين سادگيها از ياد و حافظه شنيداري و مهمتر از همه، از دلهاي مخاطبان موسيقي پاپ ايران بروند.
ترانههاي به ياد ماندني كه با صداي خوانندههاي مشهوري از سيمين غانم و پري زنگنه تا داريوش، گوگوش، ستار و... اجرا شدند. بيات در زمينه موسيقي فيلم نيز فعاليت كرد و چند اثر هم با صداي شاملو منتشر كرد اما يكي از ويژگيهاي بارز و مهم او كه بارها به آن اشاره شده، كشف صداهاي ماندگاري است كه خدمت بزرگي به موسيقي اين سرزمين بود. امروز ميبينيم برنامههاي تلويزيوني و حتي آكادميهايي به نام كشف صدا و استعداد چهها ميكنند! هزينههاي هنگفت، خروجيهاي بيارزش. ايستادن، عطاي جلاي وطن را به لقاي آن بخشيدن و يكتنه در شرايطي كه موسيقي روزگار تلخ و ناگواري را ميگذراند، كار كردن و آثار درخشاني بر جاي گذاشتن، كارستاني است كه از هر هنرمندي برنميآيد. از ديگر موهباتي كه وجود بيات براي هنر موسيقي در ايران داشت، كشف و معرفي استعدادهاي جوان بود. او صداهاي ماندگاري را به دنياي موسيقي ايران شناساند. بيتعارف، يكي از بهترين و دوستداشتنيترينِ اين استعدادها علي طوافيفرد با نام هنري «سهراب» است. خوانندهاي كه تعداد آثار منتشر شدهاش - اعم از رسمي و غيررسمي- به انگشتان دو دست نميرسد اما با همان تعداد، نه تنها كارنامه هنري قابلدفاع و مطرحي دارد، بلكه صراحتا بايد گفت به اعتبار همان چند قطعه، نامش در تاريخ موسيقي پاپ ماندگار خواهد بود. او مانند همه خوانندگان موسيقي پاپ، با پيروزي انقلاب در دوراهي ماندن و عطاي كار را به لقاي آن بخشيدن در يك سو و جلاي وطن و عمدتا سفر به لسآنجلس از سوي ديگر قرار گرفت و اولي را انتخاب كرد. از او ميپرسم چه شد كه علي سهراب 21 ساله تصميم گرفت بماند؟ ساده و بيپيرايه پاسخ ميدهد: «خاك، من اين خاك را دوست دارم.» سكوت صداي او بيش از يك و نيم دهه طول كشيد. تا اوايل دهه 70 كه موسيقي پاپ بار ديگر در ايران فرصت عرضه خود را پيدا كرد. براي آنها فيلم سينمايي «ديدار» به كارگرداني محمدرضا هنرمند را ديدهاند، شايد ترانه تيتراژ پاياني آن فيلم را با صداي علي سهراب در قطعه به آهنگسازي بابك بيات به ياد داشته باشند.
علي سهراب همچون بسياري از خوانندگان آن دوران مسير سختي را تا خواننده شدن طي كرد اما در جواني به موفقيتهاي بزرگي دست يافت. او كه زاده رشت است، در دهه 50 كه هنوز با 20 سالگي فاصله داشت، تصميم گرفت براي بهتر شدن شرايط كار هنري به تهران سفر كند؛ چرا كه حضور در پايتخت ديدن و اگر بخت يار بود، ارتباط و مراوده با بزرگان موسيقي را آسانتر ميكرد.
حالا نزديك به نيمقرن از آن روزها ميگذرد. سهراب سالهاست در شهر زادبومش روزگار ميگذراند. گرچه مظاهر زندگي مدرن در زيست او مشهود است اما روحيه صوفيوشي دارد. گوشهگير است، بيآنكه بخواهد به گوشهگيري تظاهر كند؛ چندان كه بسياراني ميكنند تا به اين خصلت شناخته شوند؛ پافشارياش در برابر هر آنچه بخواهد نامش را بر سر زبانها بيندازد، مثالزدني است و عجيب اينكه آدم از اين سرسختياش دلخور نميشود و اين بيشك سايه متانت و در عين حال صميميت واقعي شخصيت علي سهراب است كه حتي «نه» گفتنش را پذيرفتني ميكند. با اينهمه پيگيريهاي نگارنده از يك سو و يادآوريها و تماسهاي جداگانه دبير سرويس فرهنگي «اعتماد» از سوي ديگر، مجابش كرد كه قدري از سختگيريهاي همه اين سالها دست بردارد و به نقل بخشي از حرفهايش كه پيشتر شخصا به ما گفته بود، آنهم در قالب گزارش - و نه پرسوگو - رضايت بدهد. حرفهايي از همه آنچيزهايي كه ميتوانست به زيست هنري او مربوط باشد.
از بزنگاه علاقهمندياش به موسيقي تا آشنايياش با بابك بيات و خواندن قطعاتي كه امروز به مدد يك جستوجوي كوچك ميتواند هر علاقهمندي را مسحور صدا و مهارت او كند. شايد كسي نداند كه قطعه «خاكستري» را كه همه با صداي ابي شنيدهاند، بار اول سهراب خوانده بود و با همه زيبايي كار در اجراي خواننده دوم، به جرات بايد گفت اجراي سهراب به قاعده زيباتر، تاثيرگذارتر و دلنشينتر است. ميگوييد نه، زحمت جستوجويش را در فضاي نت به خودتان بدهيد.
او از كودكي و آغاز علاقهمندي خود به موسيقي به ما گفت. ميگويد: «بهرغم پايبندي پدر به باورهاي مذهبي، صداي موسيقي در خانه ما نيز قدري بلند بود، مثل خيلي از خانههاي آن زمان راديو و گرامافون سرآغاز دلبستگي من به موسيقي در كودكي بود.»
اما اين موضوع براي علي تنها يك علاقه گذرا براي گذراندن سالهاي كودكي بود؛ علاقهاي كه در نوجواني جديتر شد. او در اين باره بيان ميگويد: «از همان اوان نوجواني همخواني من با بعضي ترانههاي شناختهشده، تشويق اطرافيانم را برانگيخت، اما بهطور رسمي زماني توجه من به موسيقي جديتر شد كه اواسط دوره اول دبيرستان بودم و در [دبيرستان] شاهپور رشت مشغول تحصيل؛ در سال ۱۳۵۰ خورشيدي توسط گروهي از مدرسان و صاحبنظران موسيقي مدارس - كه برگزيدگان رشته آواز و ساير رشتههاي ديگر را به اردوهاي فرهنگي - تربيتي ساحلي ميبردند، بيشتر تشويق شدم تا پس از آن بتوانم در مراكز فرهنگي - هنري استان در طول سال اجرا داشته باشم.»
علي نوجوان حالا جديتر به موسيقي نگاه ميكرد و اين علاقه ادامه يافت تا در ابتداي جواني عزم سفر كند و دوره ديگري از زندگي هنرياش را آغاز كند؛ اما چه چيز شرايط سفر اين جوان رشتي به تهران را آسان كرد؟ ميگويد: «رفيقي هممحل و همكوچهاي داشتم به نام مسعود مژدهي كه دو سالي از من بزرگتر بود. مسعود به دليل مناسبات شغلي پدرش همراه با خانواده در دهه 40 به تهران مهاجرت كرده بودند اما دلتنگيها هر از گاهي موجب عزيمت آنها به رشت ميشد. به تشويق و حكم ايشان براي گامهاي حرفهاي راهي پايتخت شدم. از آنجايي كه در دوران غيرحرفهايام هميشه علاقهمند موسيقي پاپ غربي و ايراني بودم، شوق مرا به سوي برقراري ارتباط با بزرگاني همچون اسفنديار منفردزاده كه عمرش دراز باد و همچنين زندهياد بابك بيات سوق داد. آقاي منفردزاده در آن زمان در تهران حضور نداشتند؛ بنابراين جوياي زندهياد بابك بيات شدم.»
سهراب مسير درستي را انتخاب كرده بود و اين نشان از ذكاوت ذاتي او دارد. در موسيقي پاپ آن سالهاي ايران، براي جوان جويايي كه سوداي كار جدي هنري - و نه صرفا دغدغه رسيدن به شهرت- دارد، چه كسي از بابك بيات قابلاتكاتر؟ كسي كه در كشف صدا و استعداد يد طولايي داشت و اينبار قرعه به نام علي طوافي فرد با نام هنري «سهراب» افتاده بود كه بر كرسي يكي از برگزيدگان آهنگساز بزرگ و معتبر موسيقي پاپ بنشيند.
ماجراي اولين ديدار علي سهراب و بابك بيات هم شنيدني است: «من با آقاي بيات تماس تلفني گرفتم و ايشان هم بلافاصله صبح روز بعد از اولين مكالمه تلفني، مرا در منزلشان واقع در سرسبزِ نارمك به حضور پذيرفتند. با اينكه آقاي بيات با رويي خوش و برخوردي صميمانه به استقبال من آمدند، اما جذبه خاص ايشان در لحظات نخست بهشدت روي من تاثير گذاشت اما اين جذبه با وارستگي خاصي توأم بود كه توانستم آنچه را پيشتر در محافل و مراكز هنري يا در راديو و تلويزيون وقت اجرا كرده بودم، در حضورشان اجرا كنم. بعد از آن هم دو اثر كه در سالهاي ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ براي صداهاي شاخص آن زمان ساخته و نوشته بودند، همراه با نواختن پيانوي ايشان خواندم. خوشبختانه دو اجراي آخر به نظرشان مطلوب و بينقص آمد و رضايتمندي خود را از اجرا ابراز كردند و اين رضايتمندي بالاي زندهياد بيات نخستين نقطه عطف زندگي هنري من بود.»
«نقطه عطف زندگي هنري»؛ شايد اين شايستهترين توصيفي است كه كسي مانند علي سهراب ميتوانست از ديدارش با بابك بيات داشته باشد. چرا كه همه اتفاقات مهم هنري او بعد از آن رقم خورد: «اين رضايتمندي از اجرايي كه داشتم منجر به درخواست ايشان براي ديدارهاي بعدي و علاقهمندي و تمايل به ساخت آثار جديدي مختص صداي من شد. حسننظر زندهياد بيات تا حدي مايه مسرت من بود كه از خوشحالي در پوست خود نميگنجيدم. در همان ماه نخست آشناييمان ترانه «خسته نشو» به عنوان اولين كار حرفهاي من بر اساس كلامي از انسان مهربان و فرهيختهاي با نام زندهياد شهرام دانش و با ملودي و تنظيم آقاي بيات در استوديو پاپ با صدابرداري زندهياد ناصر فرهودي به جهت اشتياقي كه در خواندن داشتم با يك برداشت اوليه، ضبط و نيز به سرعت منتشر شد. خوشبختانه رتبه خوبي هم بين مخاطبان زمان خود داشت. موفقيت اين ترانه صميميت و همكاري بيشتري بين ما به وجود آورد و لطف بيشتر آقاي بيات و همسر گرامي ايشان كه هميشه برايشان آرزوي سلامتي روزافزون دارم، موجب ادامه همكاري ما شد.»
همينجا از او درباره چند و چون ماجرايي مربوط به قطعه «خسته نشو» ميپرسم كه در تمام اين سالها اينجا و آنجا روايت شده اما خود سهراب به صورت رسمي چيزي به صراحت درباره آن نگفته. ميپرسم آيا صحت دارد وقتي «خسته نشو» خوانده شد، عصبانيت داريوش اقبالي را به همره داشت؟ سهراب اينطور پاسخ ميدهد.
«روايت خود آقاي بيات از اين ماجرا در منابع موجود قابلدسترسي است. اين قطعه را قرار بوده آقاي اقبالي بخواند اما به هر دليل با صداي ايشان ضبط نشد. انتخاب وكال آن يا واگذاري آهنگها براي ضبط برابرِ اقبال به نامِ من تثبيت شد. قطعه ديگري به نام «من از سفر ميام» هم كه قرار بود آقاي اقبالي بخوانند، به دليل تاخير در اجرا كار به من سپرده شد كه باز دلخوري ايشان را به دنبال داشت. پس از گذشتِ چند ماه از ضبط ما آقاي بيات براي رفع كدورت، دو اثر ديگري را كه براي صداي من نوشته بودند به آقاي اقبالي واگذار كردند.»
سهراب حسب روحيهاي كه دارد، ماجرا را به روايت خود بيات ارجاع ميدهد و از شرح كامل آن خودداري ميكند اما آنچه عمدتا در فضاي مجازي در اين باره نقل شده است، از اين قرار است كه گويا داريوش اقبالي كه در آن زمان خواننده محبوبي هم بود، يك روز به دفتر بيات رفت و كاستي را به حالت اعتراض پرت كرد روي ميز او. به اين معنا كه خيلي دلخور شده است. ناگفته نماند كه دو قطعهاي را كه سهراب قرار بود بخواند اما به منظور رفع دلخوري اقبالي به او واگذار شد، «خورشيد خانم» و «فرياد زير آب» هستند. بابك بيات نسبت به انتخاب صداها حساسيت به خرج ميداد. يكي از مولفههايي كه بسياري از اساتيد بر آن تاكيد ميكنند، بحث اداي كلمات در فضاي محتوايي قطعات است. اين مساله طبيعتا يكي از مواردي است كه حس و حال اثر را ميسازد. بابك بيات هم روي اين موضوع تاكيد داشت و استعدادهايي را كشف ميكرد. داريوش اقبالي، علي سهراب، ماني رهنما و ديگر كساني كه بابك بيات با آنها كار كرد، طبيعتا چنين توانايياي داشتند. سهراب در نگاه بابك بيات با همه آن حساسيتها، مورد تاييد قرار گرفت و همكاري همانطور كه خود علي سهراب نقل ميكند، ادامه پيدا كرد. آنهم با قطعه «جوانه» و بعد ديگر قطعات. روايت سهراب از اين روند چنين است: «خلق ترانههاي «جوانه» با ملودي و تنظيم ايشان و «من از سفر ميام» باز هم با ملودي ايشان و تنظيم جاودان ياد «واروژان» با كلام ترانهسراي بزرگ آقاي ايرج جنتي عطايي ميسر شد كه اقبال اجراي آنها و آثار ديگري از ايشان را داشتم.»
موفقيتهاي علي سهراب جوان به همين جا ختم نشد و اتفاقات بهتري هم براي او افتاد كه سبب ورود او به فضاي حرفهايتري شد. ورود سهراب به اركستر فيلارمونيك فرهنگ و هنر به گفته خودش نقطه عطف ديگري را براي او در زندگي هنرياش رقم زد. «در آن زمان زندهياد محمد اوشال، موزيسين بزرگ ايراني كه خود آقاي بيات هارموني و اركستراسيون را نزد ايشان آموخته بودند، اركستر فيلارمونيك فرهنگ و هنر را رهبري ميكردند و آقاي بيات سبب معرفي من به آقاي اوشال شدند و به سبب اين امر، نقطه عطف ديگري در فراگيري هنري من رقم خورد. اركستر جاز فيلارمونيك، تحت رهبري ايشان از اركسترهاي معتبر زمان خود بود و علاوه بر اجراي آثار جهاني از صداهاي تكنيكي و تثبيتشده وقت و ماندگار نيز در آثار به اصطلاح وكال خود بهره ميگرفتند. برگزيده شدن در بخش وكال اركستر آقاي اوشال نقش بسزايي در تثبيت خوانندگي حرفهاي من داشت و مفتخرم بگويم ترانه «خاكستري» با ملودي آقاي بيات و كلام آقاي ايرج جنتي عطايي براي من از يادگارهاي اين دوره و تنظيم زندهياد اوشال است.»
در دهه 50 جداي از آثاري كه فقط براي سرگرمي ساخته ميشدند، آثار جدي موسيقي پاپ ما بيشتر محتواي سياسي- اجتماعي داشتند. مثل كارهاي فرهاد مهراد، داريوش اقبالي، فريدون فروغي و... اما يكسري از ترانهها معناي تعهد اجتماعي را در جاي ديگري غير از صحنه مبارزه مستقيم سياسي سراغ كردند. ترانههايي كه كلام را با خود انسان و هستي و ماهيتش پيوند زدند و انگار ابعاد دروني انسان براي اين ترانهها مقدم بر وجه بيرونياش بود.
قطعه «خاكستري» يكي از همان ترانهها است كه مصداق كاوش در هستي انسان است. قطعهاي كه اكثرا با صداي ابراهيم حامدي آن را شنيدهاند و شايد ندانند كه قبل از آن به زيبايي هرچه تمامتر با صداي علي سهرابِ جوان كه هنوز 20 سالش نشده بود، خوانده شد.
از ديگر مشخصههاي كار علي سهراب، متفاوت بودنش در هر قطعه است. صدا و حس او در هر قطعه مختصات همان محتوا را دارد. آنجاكه ميخواند «شعر من از عذاب تو گزند تازيانه شد...» با شكل ادا كردن و دقتي كه به خرج داده، حس تازيانه را چنان ادا ميكند كه انگار كسي زير درد تازيانه! از همين دقت و غريزه هنري سرشار است كه حس عصيانگرانه قطعه «خاكستري» به تجربهاي ماندگار در حافظه شنيداري مخاطب بدل ميشود.
علي سهراب در تمام اين سالها تن به گفتوگو و - به اصطلاح- پرزنت كردن خود نداده؛ در زمانهاي كه هر بيهنري با ملاكهاي نامعلوم دستگاهِ متولي هنر مجوز انتشارِ هر چيزي را به نام آلبوم موسيقي ميگيرد، او ترجيح داده تن به سكههاي رايج بازار نسايد. انگار يك مخاطب كيفي كه فضا و درونمايه كارش را درك كند، برايش به دهها و صدها مخاطبي كه فاقد آن درك باشند، ميارزد؛ وگرنه براي كسي چون او با آن كارنامه و جايگاه، خيلي سخت نبود كارهاي سادهپسند و سرگرمكننده و اي بسا پرفروش منتشر كردن. چنانكه خيليها تن به اين كار دادند و پشت هم آلبوم بيارزش پس انداختند. او درباره گزيدهكار بودن خود ميگويد: «ضمن اجراي آثاري ديگر از اساتيد پر مايه، در سالهاي پس از ۵۷ با حفظ احترام و ارتباط هنري با پيشكسوتان و دوستان متاخر و جوانتر در عرصه موسيقي سعي كردم برگزيده و محدود و البته قدري شخصي كار كنم و حتي پيشنهاد همكاري با دو پروژه بلند تلويزيوني از سوي آقاي بيات، باز بنا به دلايل شخصي منجر به عدم حضورم شود. از آثار منتشرشده اخيرم ميتوانم اشاره كنم به خواندن اشعار «سرماي دُرون»، «شبانه» و ترانه «بزرگترين آرزو» از شاعر فقيد ميهنمان احمد شاملو با ملودي و نغمهپردازي خودم همراه با تنظيم آقاي پويا ساغري و چنانچه بخت يا وقت با ما يار شود، آثار نيمهتمامي در دست است تا شايد وقتي ديگر قادر به نهايي كردن آنها شوم.»
او در بخشي از حرفهايش، طوري كه انگار احساس دِين به عواملي داشته باشد كه با وجود همه اهميت هنري، علمي و فنيشان چندان از سوي مخاطبان شناخته نميشوند، توضيحي را ضروري ميداند: «جمعآوري آثار هنري در موسيقي پس از ساخت ملودي و كار دشوار آرانژمان، نيازمند توسل به عوامل متعددي است. براي مثال موزيسينهايي كه براي ضبط در استوديو يا اجراهاي فاخر حضور مييابند و با توانمندي پارتيتورها را مينوازند، براي شكوفايي خود چه رنجها كه نكشيدهاند. همچنين در صدابرداري و مهندسي در ميكس و مستر و... تواناييهاي اين سروران در به ثمر رساندن اثر و تثبيت آن همواره جاي تعظيم و قدرداني دارد.»
بابك بيات در مورد اهميت كشف استعدادهاي جوان گفته بود: «من به پيشرفت جوانها خيلي دلخوشم اما زماني كه شعر ضعيف استفاده ميكنند و ميفهمم جوان آهنگسازي اركستراسيون نميداند و نميتواند با سازهاي زنده كار كند دچار تاسف ميشوم. اي كاش هر كسي كه سراغ آهنگسازي ميآيد، مثل آن زمان كه ما جوان بوديم، قدر كار خود را بداند.» كارهاي بيات به خاطر همين دقتها و حساسيتها ماندگار شدند و استعدادهايي را هم كه كشف كرد، غالبا همچون خود او نسبت به خلق اثر حساسيت نشان ميدهند. نگاهي به سبك زندگي هنري علي سهراب نشان ميدهد كه درس استاد را خوب آموخته. ذات و اصالت هنر براي سهراب چنان اهميت دارد كه هيچگاه مغلوب وسوسه شهرت نشده و در تمام اين سالها ترجيح داده فعاليت كمتري در صحنه خبرساز موسيقي داشته باشد. با اين حال موسيقي چنان با روحش پيوند دارد كه به قول سعدي انگار «جان در بدني». گواه اين پيوند خبر خوبي است كه به ما ميدهد؛ خبري كه در اين روزگار بدسگال، تسليبخش است. اينكه بنا دارد آثار نيمهتمامش را ساماني ببخشد و منتشرشان كند. پس با اشتياق چشم به راه اين اتفاق خوب موسيقي پاپ ايران ميمانيم.
من با آقاي بيات تماس تلفني گرفتم و ايشان هم بلافاصله صبح روز بعد از اولين مكالمه تلفني، مرا در منزلشان واقع در سرسبزِ نارمك به حضور پذيرفتند. با اينكه آقاي بيات با رويي خوش و برخوردي صميمانه به استقبال من آمدند، اما جذبه خاص ايشان در لحظات نخست به شدت روي من تاثير گذاشت؛ اما اين جذبه با وارستگي خاصي توام بود كه توانستم آنچه پيشتر در محافل و مراكز هنري يا در راديو و تلويزيون وقت اجرا كرده بودم، در حضورشان اجرا كنم.
قطعه «خسته نشو» را قرار بوده آقاي اقبالي بخواند اما به هر دليل با صداي ايشان ضبط نشد. انتخاب وكال آن يا واگذاري آهنگها براي ضبط برابرِ اقبال به نامِ من تثبيت شد. قطعه ديگري به نام «من از سفر ميام» هم كه قرار بود آقاي اقبالي بخوانند، به دليل تاخير در اجراي كار به من سپرده شد كه باز دلخوري ايشان را به دنبال داشت. چند ماه بعد، آقاي بيات براي رفع كدورت، دو اثر ديگري را كه براي صداي من نوشته بودند به آقاي اقبالي واگذار كردند.