درنگی بر مجموعه اثر شاعرانه خوشه شایان در خانه هنرمندان
مواجهه با كوانتوم وجود
رضا بهكام
چندي قبل رونمايي از كتاب شعر «خوشه شايان» با عنوان «روايت سهمگين ترانه حوا» در مجموعه فرهنگان فرشته از خانه كتاب الهيه با حضور اساتيدي چون «اقبال معتضدي»، «سعيد باباوند»، «آسيه مزيناني» و «فرياد ناصري» برگزار شد و كتاب پيش روي مورد نقد و بررسي و تحليل قرار گرفت. كتاب شعري كه حاصل سالها مواجهه شاعر با جهان هستي پيراموني خود است. التقاطي از واژگان «تنهايي»، «وجود»، «مرگ»، «انتظار»، «زمان»، «رهايي»، «نسيان» و «عشق» از آثار او دريافت ميشود، التقاطي كه ما را به مفهوم زيستي و ناپايدار كوانتوم وجودي ذرات رهنمون ميسازد.
از سويي او ما را با ديدگاه فلسفي لاادريگري يا اگنوستيسيزم «Agnosticism» مواجه ميكند و ازسوي ديگر، ما در فروچالههايي گسيل ميشويم كه گاه فهم از يك درنگ زماني است و گاه به پرتگاهي هولناك درميغلتيم تا آينه شكسته «حقيقت» را با پوست و گوشت و استخوانهايمان لمس كنيم. در اين مجال من به دو پله نامبرده خواهم پرداخت تا برايند آن را به كليدواژه پيچيده كوانتوم وصل كنم؛ «يك وقفه به وسعت يك بينهايت، خالي شده از بُعد زمان چون زيستي ناآگاهانه در كبوترخانهاي به وسعت كوير»، كبوترخانهاي كه به فروچالهاي سهمگين در اولين رويارويياش با جهان هستي، «زمان» را از فلسفه وجودي خارج ميكند، چون سكون محض در تصاويرش كه در مجموعه انتظار به گونه انتظار و درد زيستن نزديك ميشود؛ ميتوانم گام اول دريافتهايم از اشعار و عكسهاي «خوشه شايان» را به خط فوقالذكر معطوف كنم.
او در جايي نگاشته: «من گم شدهام / در جايي كه هيچ جا نيست / در چيزي كه هيچ چيز نيست / در كسي كه هيچ كس نيست / در درون يك گردباد در تنوره ديو شايد...» منطبق با اين ابيات او ما را در عكسهايش به مجموعه تصاويري بيبديل از كبوترخانهها و البته تالاب گاوخوني هدايت ميكند. روايت او از «هيچ» برآيندي است از چگالي بينهايت هستي بر گُرده كالبد انساني كه رنج سيزيفوارش را توصيف ميكند تا انسان به سبب مواجهه با سنگيني راز هستي به واژه «هيچ» پناه ببرد، ظرف و مظروفي نابرابر كه به انقياد رسيده باشد.
تفكر نامبرده از مكتب اگنوستيسيزم در عصر حاضر با ابيات شاعر گره خورده است و او در جايي براي خروج از اين دانسيته سنگين به واژه «مرگ» پناه ميبرد تا نادانستههايش كه مفهومي همهگير و كلي دارد را به مفهوم «تناسخ» پيوند دهد.
آيا انسان پس از مرگ به بستهاي از انرژي تبديل ميشود؟ آيا او به نيستي مطلق بدل ميشود، يك هيچ مطلق؟ يا در روح و تن «ديگري» دميده ميشود؟ پاسخ اين است: نميدانم... شايد...، «نميدانم» از منظر فلسفه لاادريگري ما را به پرتگاه جنونآميز ما همه چيز و ما هيچ در يك نگاه متصل ميكند و واژه «شايد» ما را به فرآيند تسلسلآميز و صلحطلبانهاي دعوت ميكند تا قدري بياساييم، اندكي زندگي كنيم تا فراموشي حاصل از رنج زيستن ما را به طربي مهرورزانه از جنس عشق و زيستن متمايل كند.
او در شعر «مريضي انتظار جهان را خواهد خورد» ميسرايد: «به انتظار نشستم و هيچ نصيبم شد / نجات و عشق و رهايي نبود قسمتِ من / مريضي انتظار گرفتم / و چشمهايم به افق خيره ماند براي هميشه، براي هيچ...» سطوري كه در ادامه از منظر فلسفه راسلي ما را به اولين پايه كوانتوم الصاق ميكند، اين همان پله اولي است كه در ابتدا بدان اشارهاي داشتم. به دو راس «تفسير كپنهاگي» و «ديدگاه واقعگرايانه» به دليل خارج از حوصله بودن به مقاله ورود نميكنم اگرچه كه جهان شعر را ميتوان با علمبرداري، منطق و رياضيات نيز همنشين كرد.
به پله دومي ورود ميكنم كه پايه دوم و وجوبي تكوين ذرات و بار هستي در نظريه كوانتوم را همنهشتي ميكند. گامي كه واژه «حقيقت» را چون تكههاي بُرّان آينهاي در دستان آدميان با انكسار نور دست به دست ميكند. حقيقت چيست؟ آيا «شعر» در ذات خود يك «حقيقت» محض از ناخودآگاه آدمي است؟ در اين مقطع به «مارتين هايدگر»، فيلسوف آلماني پناه ميبرم، اويي كه براي من نوري است در تاريكي، در ظلمت، در خلأيي برآمده از يك آشوب.
پرسش «هايدگر» اين است كه كجا حقيقت بودن امكان بروز بيشتر را مييابد و پاسخ او به اين پرسش همسايگي تفكر با اصيلترين شكل زبان يعني «شعر» است. او زبان را اقامتگاه بودن مينامد يعني افقي كه در آن چيزها آشكار ميشوند.
حدوث هر چيز يعني وقوع آن در زمان و زبان است. چنين حدوثي را هايدگر «Ereignis» مينامد. اما هيچ حدوثي نميتواند در يك لحظه خاص و با كلماتي محدود عيان شدنِ كاملِ حقيقتِ بودن باشد. اين حقيقت در كليت خويش چونان يك راز باقي ميماند. به تعبير هايدگر زبان اصيل ما را به سوي ابعاد همواره فروبسته بودن باز ميگشايد. وي از زبان اصيل به عنوان«Poesis» نام ميبرد كه اگرچه به شعر ترجمه ميشود، اما شامل هر سخن اصيلي است چه در قالب نظم و چه در قالب نثر .در تفكر شاعرانه معناي بودن بر تفسير آدمي از جهان خود فائق ميشود و بدينسان شاعر از رويكرد مصلحتطلبانه رايج ميان مردم و خود رها ميشود؛ بنابراين زبان شاعرانه اصيلترين شيوه بودن با ديگران و بودن در جهان است.
از نظر هايدگر شعر ماهيت سكني را ميسازد. شعر و سكني نه تنها با يكديگر تضاد ندارند، بلكه با يكديگر پيوند و تعلق دارند. هر كدام از آنها در طلب ديگري است. شاعرانگي استعداد و توانايي بنيادين براي سكناي انسان است. انسان در هر زماني تنها به اندازهاي مستعد قامت يك شاعر است كه بودنش متناسب با آن چيزي باشد كه به او نزديك ميشود و ميل به انسان بودن و نياز به حضورش دارد. شعر متناسب با ميزان اين انتصاب اصيل يا غيراصيل است. از اين رو است كه شعر اصيل در هر دورهاي به درستي و روشني حضور نمييابد. انسان از ماهيت شاعرانه، شعر ميسازد. وقتي شعر به درستي آشكار شود، انسان به گونهاي انساني روي زمين سكني ميكند. خانهاي از جنس وجود كه به مكانيت و تكانهها بر هويت «كوانتوم وجود» سايه ميافكند.
شاعر در شعر «دگرديسي ميكروژنتيكي» ميخواند: «اين هويت ژنوم زنده من است/ هويت تكه تكه ژنوم من/ هويت تكه تكه ژنوم تو/ كه ناغافل از آسمان روي شاخه يك درخت چكيديم/ سپس چونان زخمي سرگشاده/ از پشت يك تكه تنزيب خوني و چرك/ قطره قطره روي زمين باريديم...»، او در اين شعر به ماهيت سكني و خانه وجودي انسان نزديك ميشود و شعر را به ميانجي سكني و انديشه خويش در ميآورد.
دو پلهاي كه ما را دو گام به سوي پرتگاه ابدي هيچانگارانه نزديكتر ميكند تا همواره دريافتهاي من از انديشه «خوشه شايان» مبني بر عكسها و اشعارش به قواعد ناپايدار كوانتوم ذراتي از جنس وجود و تفكر ندانمگرايي همسو باشد. نمايشگاه عكس چند رسانهاي «خوشه شايان» تا 19 تير ماه در گالري تابستان برپاست.