• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5523 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۳ تير

هيچ كس به بيماري‌اش افتخار نمي‌كرد

آيا هر وضعيت بدي بيماري است؟

نيلوفر منزوی

چند سالي است كه درباره سلامت روان و بيماري‌هاي رواني بيش از گذشته حرف زده مي‌شود. اينكه ابتلا به بيماري‌هاي رواني، نبايد انگي روي افراد باشد و كسي بابت بيماري دچار شرم شود. اين اتفاق مباركي است، اما شايد باعث شده باشد كه افراد به راحتي براي خودشان تشخيص بيماري بدهند و اين ممكن است وضعيت را براي مبتلايان واقعي به بيماران رواني سخت‌تر كند. النور دي يونگ، خبرنگار سابق گاردين در نيوزيلند است و اكنون در شهر كيمبرلي استرالياي غربي زندگي و كار مي‌كند. او در يادداشتي براي گاردين مي‌نويسد: خيلي خوب است كه اين روزها راحت درباره بيماري و سلامت روان حرف مي‌زنيم، اما بيمارترين افرادي كه مي‌شناسم، ازجمله خودم، تقريبا اصلا جزيي از آن نبوديم. در اين 12 سالي كه بيماري افسردگي شيدايي من تشخيص داده شد -كه امروزه دوقطبي نوع يك شناخته مي‌شود- بيماري رواني ديگر يك مساله خطرناك يا دشوار نيست. اكنون سخت بتوان ماهي را گذراند بدون اينكه شاهد يك كمپين آگاهي از سلامت روان بود. در سال 2013، روانپزشكان به من توصيه كردند كه به كارفرمايانم درباره تشخيص بيماري چيزي نگويم و سعي كنم سالم و سرعقل به نظر برسم، زيرا درك بيماري رواني در حوزه عمومي به ‌شدت كم بود و بيمار بسيار در معرض انگ قرار مي‌گرفت. اين حرف روانپزشكان در آن زمان توصيه درستي بود، اما در دهه گذشته، متوجه تغييري در نحوه بحث آشكار درباره سلامت روان شده‌ام. اينكه چه تعداد از مردم حاضرند درباره اختلالات روانپزشكي خود صحبت كنند يا اطرافيان خود را  به راحتي درك كنند، اما بيمارترين افرادي كه مي‌شناسم -ازجمله خود من- تقريبا هيچ نقشي در اين باز شدن شرايط نداشته‌اند، گويي ما كلا از شرايط ديگري رنج مي‌بريم. ما مطمئنا هرگز بيماري‌ها يا علائم خود را به عنوان «ابرقدرت» خودمان درنظر نمي‌گرفتيم. اگر اين كار را مي‌كرديم، لابد دوز داروهاي‌مان را زياد مي‌كردند يا از امتياز هواخوري در حياط بيمارستان رواني محروم مي‌شديم. بيماري رواني، دردناك است، تصوير خوبي ندارد يا قابل روايت نيست. مأيوس‌كننده و غم‌انگيز است و تنها چيزي كه آدم‌ها مي‌خواهند اين است كه از بخش رواني بروند بيرون و يك زندگي نرمال داشته باشند. بنابراين براي من دشوار است كه بفهمم اصلا چه چيز اين سطح از بيماري، به تكنيك‌هاي مايندفولنس، روزهاي مخصوص سلامت روان و روش‌هاي خودمراقبتي شباهت دارد. چيزي كه گاهي اوقات مي‌بينم درد و دشواري‌هاي كنار آمدن با عواطفي چون غم و اندوه، دلشكستگي و استرس است كه به شكل بيماري معرفي مي‌شوند و سر و شكل مديكال به خود مي‌گيرند. همين‌طور مي‌شنوم كه بخش زيادي از اصطلاحات روانپزشكي براي توصيف احوال و تجربيات نامطلوب انساني به كار مي‌رود. اين موضوع نگران‌كننده است، چراكه تجربيات دردناك كساني را كه با اختلالات شديد رواني دست به گريبانند، بي‌اهميت مي‌كند و از نمايش اينكه چقدر اين بيماري‌ها ناتوان‌كننده هستند، عاجز مي‌مانند. اين‌طوري است كه غم و اندوه را «افسردگي» صدا مي‌كنند، استرس يا نگراني را به اختلال «اضطراب» و دشواري در تصميم‌گيري، هزينه‌هاي بيش از حد يا هيجان زياد را «شيدايي يا مانيا» صدا مي‌زنند (كه بسيار اشتباه است). من طرفدار حقيقتم، به خصوص در حوزه زبان و استفاده از اصطلاحات تشخيصي روانپزشكي براي توصيف تجربيات مشترك انساني، اصلا صادقانه و درست نيست. در فرهنگ غربي، تغييرات خلق و خو، فرسودگي شغلي يا وسواس، بيشتر پذيرفته شده و اين همدردي ما را برمي‌انگيزد. اما خدا نكند چيزهايي ببينيد، بشنويد يا احساس كنيد كه وجود ندارد. تحقيقات منتشر شده توسط انتشارات دانشگاه كمبريج در سال گذشته نشان داد كه تبعيض و انگ عليه مبتلايان به اسكيزوفرني در يك دوره 30 ساله افزايش يافته است، به‌ طوري كه افراد كمتري نسبت به سال 1990 مايل به زندگي با اين تشخيص يا داشتن يك همكار با اين تشخيص هستند. مطالعات ديگر از سراسر جهان نشان مي‌دهد، ننگ عليه مبتلايان به بيماري‌هاي رواني شديد، به ‌ويژه بيماري‌هايي با ويژگي‌هاي روان‌پريشي افزايش  يافته  است. 

لوسي فولكز روانشناس بريتانيايي در كتاب «از دست دادن عقلمان» (Losing Our Minds) مي‌نويسد كه آگاهي از سلامت روان در ميان جمعيت عمومي طي يك دهه از هيچ به همه‌ چيز تبديل شده و او نگران است كه كيفيت دانشي كه مردم در مورد بيماري رواني واقعي دريافت مي‌كنند ضعيف  يا   اشتباه باشد. 
او مي‌نويسد: «هر چيزي كه ممكن است به عنوان علائم اختلال رواني درنظر بگيريم - نگراني، خلق پايين، پرخوري، هذيان-  در واقع به‌ طور پيوسته در بين همه مردم وجود دارد. افكار، احساسات و رفتارهايي كه به ‌طور موقت به عنوان يك پاسخ طبيعي به سختي و استرس ظاهر مي‌شوند - مانند زماني كه دلشكسته‌ايم- دقيقا شبيه چيزي است كه در صورت تداوم، ويژگي‌هاي مشخص اختلالات رواني هستند.» النور دي يونگ هم تشخيص بيماري دوقطبي خودش را، اصطلاحي مي‌داند كه به راحتي وارد گفت‌وگوي روزمره شده است. او مي‌نويسد: من به عنوان يك نويسنده بدون شك نسبت به استفاده نادرست از زبان بيشتر از بقيه حساس هستم، اما وقتي كلمه دوقطبي به ‌طور غيرمجاز به كار مي‌رود، معمولا براي نشان دادن حالت‌هاي بلاتكليفي، نامتعادل بودن يا هوسبازي، به ‌شدت احساس ناراحتي مي‌كنم. دوقطبي يك بيماري بسيار مخرب است و زماني كه افرادي با شخصيت‌هاي بدخلق يا سركش، ادعا مي‌كنند كه دوقطبي هستند، معني و درد پشت اين تشخيص به آرامي از بين مي‌رود. افسردگي شيدايي مربوط به يك دوره، يا يك ماه يا حتي درباره افراد مستعد ابتلا به بي‌ثباتي خلق و خو نيست. اين درد مادام‌العمر، غيرقابل درمان است و بهترين چيزي كه مي‌توانيد به آن اميدوار باشيد مديريت علائم خود و حفظ فاصله بين دو وضعيت تا حد امكان است. اكثر افراد مبتلا به دوقطبي شديد زندگي پرزرق و برق و بسيار خلاقانه‌اي ندارند و مطمئنا زندگي آنها مترادفي براي كلمه «جالب» نيست. در واقع، بسياري از مبتلايان، اگر نه بيشتر مبتلايان، گرفتار سوابق شغلي بد، نرخ بالاي طلاق، سوءمصرف مواد و طول عمر مورد انتظار 8 تا 12 سال كمتر از جمعيت عمومي هستند. بنابراين وقتي داريد براي خودتان يا شخص ديگري تشخيص دوقطبي مي‌گذاريد و همديگر را با اين صفت صدا مي‌زنيد، اصلا با چيز كوچكي مواجه نيستيد. در فرهنگ كنوني، گويا ما در تله بيش از حد مطلع بودن مي‌افتيم و من هم گاهي خودم را در چنين وضعيتي مي‌بينم. پس از چندين‌بار بستري شدن در بيمارستان و بيش از يك دهه مداخله روانپزشكي مداوم، دائما خودم را از نظر شيدايي، هيپومانيا، روان‌پريشي و افسردگي تحت نظر دارم. برخي از اينها معقول است و در محدوده «آموزش رواني» قرار مي‌گيرد، بخشي كليدي از درك بيماري شما و يادگيري بررسي علائم هشداردهنده يك دوره است، اما برخي از آن هم مراقبت بيش از حد است.
اگر غم و اندوه شما حتي اندكي با يك حمام آب گرم و يك كتاب واقعا خوب (دويدن، شنا يا تماشاي سريالي از نتفليكس) آرام مي‌شود، خودتان را خوش‌شانس بدانيد. اگر مشكلي جدي داريد، كمك بخواهيد. اما اگر زندگي شما قدري از مدار نرمالش خارج شد، معني‌اش اين نيست كه حتما بايد يك تشخيص روانپزشكي روي وضعيت‌تان بگذاريد. مدام انجام دادن اين كار، زندگي كساني را كه واقعا درگير اين بيماري‌ها هستند، سخت مي‌كند. كساني كه هر روز مجبورند براي جان به در بردن از بيماري‌شان تلاش كنند. اين وضعيت‌ها، براي ما يك مرحله بد از زندگي نيست. شما حال‌تان بهتر مي‌شود، اما باز هم ممكن است دوباره گرفتار اين احساسات شويد. موضوع اين است كه اين وضعيت  براي ما  هميشگي   است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون